-
من فکر میکنم مساله رو داری اشتباه حل میکنی.یعنی باید روش حلت رو عوض بکنی. چندین بار زنگ زدی و اومدن و تازه مامانت یاد گرفته که چی بگه و اونا محلت نزارن .خودتو ازار دادی و کتک رو هم خوردی و برادرت وقیح تر شده
خب کمی فکر کن.شرایط رو بسنج حتی موقعی که کتک خوردی میتونی فکر بکنی از عقل که نیفتادی. اخه چند بار تکرار کردن یک سری عمل و نتیجه تکررای و بدتر شدن شرایط
راه حلت رو عوض کن.میگن توی محیط خونه هرچقدر بخوای بجنگی کمتر نتیجه میگیری بیشتر اعصابت خرد میشه .میگن باید توی خونه صلح و صفا و همدلی باشه محبت باشه .میگن بهتر جواب میده
بهرحال به نظر من این روشی که انجامش میدی نتیجه نمیده. حتی توی زمینه ای که میخوای انجام بدی تحقیق کن با فرد باتجربه وس واد دار صحبت کن بعد عمل کن
به هرحال به نظر من با شرایطی که میگی جنیدن و مازعه با برادرت و تلفن زدن راه حل درست نیست
-
به نطرم شما اول از همه مسول حفظ جان خودت هستی. برای این هدف به نظرم دو راه می رسه:
1- سعی در سازگاری بیشتر در خانه و در دسترس برادرت نبودن تا جای ممکن وقتی برادرت خانه است شما سعی کنی در اتاق خودت باشی و یا در جایی که در دسترس او نباشی و بتوانی سریع از دیدش خارج شوی
2- مراجعه به یک مددکار اجتماعی، به احتمال زیاد یک مددکار اجتماعی می تواند راههایی که می توانی بروی و نتایج و هزینه هایی (روحی و معنوی و مادی) که با هر کدام از انتخابهایت پیش روداری را برایت مشخص کند. شاید مددکار اجتماعی در کلانتری ها هم باشد ولی من اطلاع دقیقی ندارم.
مراقب خودت باش و امیدت را از دست نده.
-
سلام. خیلی حرف میخواستم بزنم ولی هرچی بگم غم هام رو یادم میاره پس چند موردی میگم
خدارو شکر که اینقدر گیجم که قدرت درک کامل وضعیتم رو ندارم اینکه بخوام رفتار مادر پدر و بقیه رو کنار این مثلا مادر بخوام بهشون فکرکنم و بعئ بزارمشون کنارهم اونوقت خیلی باید دلم بگیره بگم این چه قدر بدبخته البته من خوشمنمیاد از این حرف حتی اگه بختم بد بوده معنیش این نیست که بد بختم
امروز بدون اینکه بخوام فکر بکنم غم های یکی دوسال پیشم و همه دمهایی که ازون ناراحت بودم به ترتیب اومدن توی ذهنم و تجدید دیداری با اونها داشتم بدون اینکه بخوام
قلبم پر از غمه . فکرم شلوغه. تازه داشت حواسم سرجاش میومد
این هرروز خود مادرمو بنا به کرمی که داره میزنه دیروز ظاهر اونو نزده بود سهم من شد.
البته شما مثل مامورای 110 فکرنکنید اینا میگن این کتک خورش ملسه اینم که از مامان باباش بریم بگیریمش هر بلایی میخوایم سرش بیاریم.
من نمیفهمم چرا مامورای گشت 110 باید یه مشت ادم عزب بین بیست تا سی باشن .دیشب وقتی فهمید نشونه هاشو نگرفتم یا محلش ندادم اومده بود به ممامانم گفته بود این مریض روانی داره(حرفی که من راجب به برادرم به اونا گفتم)
میدونید چرا ؟ چون داد میزدم میگفتم من زنگ زدم پلیس مساد چرا فقط داری با مادرم حرف میزنی؟ کار منو راه بنداز چرا به مامانم نمیگی بزار حرف بزنه و از حرصم و شدت سوزش وناراحتی و گریه داد میزدم.البته اینو بخاطر دردش از جای دیگه زده بود.(خودم هم شنیدم)
امروز از اطاقم بیرون نرفتم هنوز یه خورده خرت وپرت دشاتم اونارو خوردم. بابام دیشب میگفت خوب اتز اطاقش بیرون نیاد چرا میاد بیرون این دختره فلان شده.البته نه فقط به خاطر حرف اون.مامانم که خودش میدونه همه ماراش ناحقه از حرف اون مونده بود!
میدونید مشکل چیه؟من ید نیستم نمیخوام بد باشم نمیخوام بد زندگی کنم واسه همینه همه ازم متنفرن
اره این عدالته دیگه. دوتا خواهرام شوهرای نامناسبشون هربلایی میخوان سرشوون میارن بخصوص که شناختن بابا و مامانم چطورن از طرف دیگه به خواهرام میگن خواهرت خرابه که شوهر نمیکنه اونام دق و دلی دارن میگن این میخوره یمیخوابه ما شوهر کردیم.بعد عدالت خدا اینجاست که داداشم منو میزنه تا مساوی باشیم.
البته این حرفای من به معنی این نیست که من یک ادم بدبخت تو سری خورم نه. من چون مستقلم بجز ستقلال مادی. چون خودمو به داشتن یه شوهر بد و سواستفاده گر نمیخوام گول بزنم . چون چاپلوسی نمیکنم براردم اینطور میکنه
من وارد هیچ منازعه ای نمیشم مشکل همینه اگه یکی میزدم گاز میگرفتم و چندتا میخوردم دلم نمیسوخت. چون منازعه و کتکاری برام بده. تا بتونم عقب وایمستم و پلیس رو صدا میزنم . اونام چهارتا بچه میان فکر میکنن من اون دخترای مریض دنیال شوهر توی خیابونم.