من که نمیدونم پست خانم افسونگر چی شده
ولی یک سوال دیگه ارم چرا بعضیا از حل مسئله میترسن یا از طرف دیگه اعتماد به نفس درس خوندن رو ندارن؟
نمایش نسخه قابل چاپ
من که نمیدونم پست خانم افسونگر چی شده
ولی یک سوال دیگه ارم چرا بعضیا از حل مسئله میترسن یا از طرف دیگه اعتماد به نفس درس خوندن رو ندارن؟
سلام دوست خوبم...
به خاطر اشکالی که در ارسال در تالار وجود داشت....نوشته من ارسال نشد.البته بار اول نیست.....
اما حتما در اسرع وقت پاسخگوی شما خواهم بود.....
- - - Updated - - -
سلام دوست خوبم...
به خاطر اشکالی که در ارسال در تالار وجود داشت....نوشته من ارسال نشد.البته بار اول نیست.....
اما حتما در اسرع وقت پاسخگوی شما خواهم بود.....
دوست عزیز ، من هم شرایط شما رو دارم اما به اندازه شما امید و انگیزه ندارم البته شما جلوتر از من هستید اینکه از قبل هم خوندن رو شروع کرده بودید اما من نه ، من هم تایپیک گذاشتم و امیدوارم دوستان کمکم کنن
http://www.hamdardi.net/thread-41433.html
براتون آرزوی موفقیت میکنم :72::72:
سلام مهسای عزیز. واقعا ناراحت شدم برات.خدا بیامزتشون.
اما به نظر من شما از من انگیزت بیشتره چون با وجود همچین اتفاقی که هرادمی رو میتونه از پا بندازه قصد ادامه تحصیل داری
از طرف دیگه من خیلیا رو دیدم که از من جلوترن وخیلیام هستن که مثل ماهستن .خود من تقریبا از اول شهریور که قصد کردم کنکور بدم میخواستم دوتا رشته مختلف رو بدم .دوتا رشته ای که تنها شباهتش درسای سخت حفظی تحلیلی بود.تقریبا مهرتموم شد و فمیدم که با این حافظه و مقدار خوندن همه چیز رو از دست میدم و فقط رشته اسون تر که رشته اصلی خودم هم نیست رو انتخاب کردم. قسمت بدش هم این بود که تقریبا همه دانشجوهای این رشته فقط در حال خوندن هستن و زیاد توی اینترنت نمیشد ازش مطلب چور کزد و من فقط از طریق رفتن به کتابفروشی و توصیه فروشنده ها کتابهام رو انتخاب کردم:| . تازه خیلی نحوه خوندن درسای حفظی رو بلد نبودم و باعث میشد استرس بگیرم برای همین گاهی حداکثر هفته ای یک روز درس میخوندم و بقیشه اش فقط استرس داشتم وپیش یکی دوتا دکتر ناشی رفتم و دارو هم خوردم که تمرکزمو بیشتر نمیکرد .غافل از اینکه مشکل از من نیست و اولا به خاطر تازه بودن درسها طبیعی بود وازطرف دیگه منابعم مناسب نبود. و برای همین فقط وقت هدر میدادم.توی این عصاب خوردی یک دعوای خیلی بد با خواهرم و شوهرش داشتم که همه چیز رو بدتر کرد چون مادرم طرف خواهرم رو گرفت و هرروز ماجرا رو تازه میکرد و میگفت مقصر من بودم و کلی دعوا و بحث و درگیری
اون موقع خیالم راحت بود که حالا حالاها وقت دارم و رشتم هم خیلی سخت نیست که البته برای من سخت بود. به سرعت پلک زدن سه ماه رو از دست دادم تا اینکه وقتی خیلی ناا مید شده بودم و میخواستم کلا امسال امتحان ندم- توی کتابخونه با یکنفر همرشته م اشناشدم و وقتی بیشتر اشنا شدم هم خوشحال شدم و هم ناراحت. ناراحت شدم به خاطر کتابای خیلی بدی که وقتمو ازم گرفته بود و مانع این شده بود که بخونمشون و خوشحال از این جهت که کتابهایی که اون داشت منبع اصلی نبودن و حجمشون نصف بود بین سیصد به بالا و فقط دوتاکتاب مرجع که خیلی روون بودن.
هنوز یکماه نشده که خریدمشون و خیلی راضیم بخصوص که توی کتابخونه میخونم و تمرکزم بیشتره و و دوتا همرشته خوب که کمکم میکنن اونجا دارم و میخوام تمام تلاشمو بکنم.توصیه میکنم شماهم حتما برو کتابخونه.
بعد توی اینترنت دنبال مطالب انگیزشی گشتم که به نظرم شما هم این کار رو بکن و توی دوتا سایت مثل اینجا عضو شدم و چندنفر پیشنهادای خوبی برام داشتن.
پس فهمیدی که انکیزت از من بیشتره و خیلی هم چیزی رو از دست ندادی؟
من هم حتما از تاپیکت استفاده میکنم.:72: