نوشته اصلی توسط
هلنا60
سلام روزتون بخیر:72:
یه خاطره برات تعریف میکنم یکی از دوستام همچین مشکلی داشتن
تعریف میکرد یه روز میرفتن سفر یکی دوروزه با همسرش بعد مادر خانمه
باهاش تماس میگیره زمانی که در ماشین بودن خانمه جواب میده خلاصه جویا میشه که کجایین
اونم میگه در حال رفتن به سفریم اون وقت شوهرش بهش میگه
مگه شما به مادرت نگفتین که داریم میریم سفررررر
خانمه میگه نه
قرار نیست که همه از زندگیمون خبر داشته باشن لزومی ندیدم عنوان کنم
برا من تعریف کردش گفت دیگه همون شد که بره به خانوادش چیزی بگه
موفق باشین