الان باهم دعوا کردیم
قرار به طلاق شد
نمایش نسخه قابل چاپ
الان باهم دعوا کردیم
قرار به طلاق شد
سلام
خوبی شما؟
من دیشب براتون خیلی نوشتم اما همش پرید
الان اومدم بخوابم که گفتم حداقل بیام و خلاصه یه چیزی رو بهت بگم
شما پست قبلی منو خوندی؟
چقدر برات مفید بود و خواستی که انجامش بدی؟
ببین عزیزم پدرت درست گفته که بیشترین ضربه رو از جدایی دختر میخوره که دلیلشم کاملا روشنه
من نمیگم ادم باید به هر قیمتی زندگی کنه
اما از نظر من مشکلات شما در حدی نیست که بخواین جدا شید،محترمانه با خانواده همسرت یا همسرت صحبت کن ،بهش بگو که زندگیتو دوست داری،شما تحت هیچ شرایطی حرف از طلاق نزن
موقعی که من داشتم جدا میشدم یکی از اعضای همدردی به من گفتن که شما به طلاق فکر نکن و تلاشت رو واسه حفظ زندگیت بکن اگهبنا به طلاق بتشه طلاق خودش اتفاق میفته و واقعا همین طور هم شد به جایی رسیدم که به اطمینان رسیدم که این زندگی. واقعا آینده ای نخواهد داشت
در ضمن هیچ تضمینی نیست که ازدواج بعدی بهتر از این باشه پس الکی زندگیتو از دست نده
سلام ممنون که وقت گذاشتیم
آره من به همه حرفاتون فک کردم اصلا دوس ندارم جدا بشم چون شوهرمو دوس دارم زندگیمو دوس دارم ولی از بچه بودنش خسته شدم
دیشب حرف آخرو زد گفت هرجا کارباشه حتی تو کوره دهات من میرم
منم گفتم منم نمیام
بلافاصله مادرشوهرم زنگ زد و گفت چی گفتی به پسرم که اینجوری شده!!!!!! منم حرفام زدم گفتم یا اینجا زندگی میکنیم یا هیچ جا چون من از اول بهش گفته بودم و اصلی ترین شرطم بود
ی دفه دیدم مادر شوهرم زد زیر گریه!!!!!!!!!!!!!
شوهرمم با دادوبیداد گوشیو از دستش گرفت و هی به مادرش میگف مامان ولش کن چرا داری خودتو داغوووون میکنی
فک کنید با دوقطره اشک داشت میگفت چرا داری خودتو داغون میکنی حالا من دارم میمیرم اینجا اصلا واسش مهم نیست
من نمیدونم چرا گریه کرد
من گوشیو دادم بابام چون نمیتونستم تحمل کنم بابا گفت الو ولی شوهرم قطع کرد حالا نمیدونم شنیدوقطع کرد یا نه...
گاهی اوقات از کارای این خانواده دهنم از تعجب باز میمونه
از دیشبم نه اونا زنگ زدن نه ما
منم بلاتکلیف...
سلام
ببین یکبار بشین با خودت حوب فکر کن ببین چقدر این شرط محل زندگی برات واقعی است. یعنی اگر شب خواستگاری همسرت قبول نمی کرد شمام جوابت به ایشون رد بود؟
اگر حالا که همسرتو می شناسی این شرطو نپذیره باز پرونده این زندگی برات بسته است؟
چقدر این همنظر بودن مادرش با همسرت در پافشاری شما روی این شرط اثر گذاشته؟ آیا اگر مادرشم با شما هم نظر بود ولی همسرت مخالف چه عکس العملی داشتی؟
اگر تکلیفت با خودت مشخص باشه از بلاتکلیفی در میای و نیاز نیست منتظر بمونی.
سلام
بله اگه همون شب به من میگفتن من جوابم منفی بود به ایشون
من واقعا نمیتونم اون جا زندگی کنم چون میدونم وابستگیشون صدبرابر میشه
تجربه دوسالم هست از ایشون و خانوادشون
اگه برم اونجا حتی واسه ناهار و شام هم باااااید باهم باشیم ولی من استقلالو دوس دارم
میدونم اگه قراره مسافرت برن ماهم باید بریم وگرنه ناراحت میشن
اگه قراره هرکار بکنیم باید باهم باشیم
باورتون میشه اگه بگم تو این دوسالی که ازدواج کردیم وقتی اونجا بودم فقط یک بار باهم واسه شام رفتیم بیرون ولی وقتی اینجاییم خیلی راااحت میریم شام بیرون بدون اینکه خانوادم بگن کجا میرید
(البته واسه شام رفتن بیرون من هییچ وقت به شوهرم نمیگم منو ببر همیشه پیشنهاد ازطرف خودشه) ولی وقتی اونجاییم این پیشنهاد دیگه نیست همون یک بارم خودم بهش پیشنهاد دادم چون واقعا حوصلم سررفته بود
ی بارم رفته بودیم بیرون پدرشوهرم زنگ زد گفت کجایین بیایین دیگه....
اوایل عقدمونم فقط آخرشبا میرفتیم پارک همیشه برادرشوهرمم باهامون میومد و اصن اونا نمیگفتن باهاشون نرو اینا میخوان ده دقیقه باهم تنها باشن
برادرش رمز گوشی و لپ تاب شوهرمم داره و من دارم آتیش میگیرم چون توش عکس سرلخت و با لباس باز دارم
فک کنید دیگه تا چه حد...
برادر شوهرم وقتی شوهرم میاد پیش من هنوز دوسه روز نشده گریه میکنه که برگرد با اینکه چارده پونزده سالشه ولی مث بچه هاس و کلی لووسش کردن
وقتی با خانواده شوهرم میریم بیرون همیشه برادرشوهرم با شوهرم راه میره نه من
منم مثه یتیما یا تنها راه میرم یا با مادرشوهرم
میدونم برم اونجا افسردگی میگیرم
حتی ی دونه فامیل هم نداریم که دلش به اون خوش باشه باید بسوزم و بسازم
سلام
میدونم الان داری چی،میکشی،من که تو این شرایط نفس کشیدن واسم سخت میشد،بازم به مادر شوهر شما که گریه کرده،مادر شوهر من که گفت برید جدا شید
به نظر من اگه قرار باشه شهر همسرت زندگی کنی ،اما خونتون یه مقدار با خونه مادرش فاصله داشته مشکلاتی که شما گفتید خییییییییییلی کمتر میشه،مگه شهر ایشون چه ایرادی داره که شما سر این موضوع جواب رد میدادید
بهتر نیست حالا یه ذره بیشتر در این مورد فکر کنی،یعنی همسر شما ویژگیهای مثبت دیگه ای نداره که این موضوع اونقدر ها هم براتون مهم نباشه
به نظر من اگه قبول میکنن که خونتون تو.شهر همسرت مستقل باشه ،شما اینقدر پافشاری نکن
dooo عزیز اونجا دارن برامون خونه میسازن
قرار بر این شد هر وقت اون ساخته شد بفروشنش بعد اینجا برامون خونه بخرن
خونه ای که دارن میسازن نزدیک خودشونه
ماشالا فکر همه جاشو کردن
مادرشوهرم خییییلی دوسم داره میدونم
منم کل اعصاب خوردیم از دیشب بخاطر گریه اونه دوس نداشتم گریه کنه چون منم دوسش دارم
ولی گاهی اوقات ناخواسته ی کارایی میکنه که میره رو اعصاب
مثلا هنوز ازدواج نکردیم گیر داده بلافاصله باااااید بچه دار شید
من دوس نداااارم
ولی کی نظر من براش مهمه
گاهی اوقاتم میگم نه زوده ناراحت میشه
حتی واسه بچه دار شدنمون هم تصمیماشونو گرفتن
من جدا نمیشم اگه مجبور باشم میرم همونجا
ولی میدونم افسرده میشم اینو مطمئنم چون اونجا حتی یک نفرو ندارم که دلم بهش خوش باشه
كاش خانواده شوهر من اينجوري بودن.
كاشكي پدرشوهرم انقد اعتبار داشت مي تونست برا شوهرم كار جور كنه.
كاش انقد دلتنگمون ميشدن كه دوست نداشتن ازشون جدا بشيم.
كاش بي چون و چرا همه توفعات ماليمو برآورده مي كردن. همونايي كه قول دادن.
خانوم شما خوشي زده زير دلت.
بفكر زندگيت باش بهترين شوهر و و خانواده شوهر داري .
اگر خودت سياست داشته باشي ميتوني همونجا هم حتي زير سايه اونا مستقل باشي.
همچنان باهم قهریم
دیگه نه شوهرم و خانوادش زنگ زدن نه ما
الان نمیدونم چی میشه
کی به کی باید زنگ بزنه
من باید منتظر باشم اونا زنگ بزنن یا نه
سلام عزیزم دخترخوب یه جاهایی بهت حق میدم ولی از بی سیاستی شما دود از کلم بلند شد
اخه یه زن چرا نباید سیاست داشته باشه و بخاطر هیچرو پوچ زندگیش خراب کنه
شما همچین گار گرفته و شمیر بسته اماده ا ی که اگه با این ذره و شمشیر پیش بری شوهرت عاشق پیشت و مادرشوهر مهربونت میشن :302::301::320::mad-new::223:
هم سیاست بلد باش هم رفتار جراتمندانه
پست اول من بخون معذرت میخام رک بگم شما این شوهر که هیچی ده بار دیگه هم زندگی کنی سر هر مساله به مشکل برمیخوری
گاهی ادما برا بدست اوردن خوشبختی باید هزینه کنن
من نمیگم برو اونجا زندگی کن ولیفکر کن ببین چی بدست میاری چی از دست میدی
اگه شما با همسرت نرم رفتار میکردی ایشون کره ماهم باشما میومد
شما اینقدر ناپخته ای عشق خودت و مادر شوهرت رو باهم مقایسه میکنی
در صورتی که هنوز نمیدونی مادر ی که 20_30سال زن اول زندگی مردت بوده اصلا نوع علاقه متفاوته شما دوساله اومدی ساز مخالفم میزنی گاهی تحقیرشم میکنی بعد خودت با مادرش که حس تامین کنندگی به همسرت میده رو با خودت مقایسه میکنی؟؟؟؟
عزیزم ازم ناراحت نشو ولی بی گواهی داری رانندگی میکنی
حتما حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله