من همه پشت و پناه امیدم همسرم بود که دیگه هیچ امیدی به این زندگی ندارم...زندگی بدون اون برام خیلی سخته ولی وقتی زندگی با اونم برام لذت بخش نیست پس ترجیح میدم بمیرم
نمایش نسخه قابل چاپ
من همه پشت و پناه امیدم همسرم بود که دیگه هیچ امیدی به این زندگی ندارم...زندگی بدون اون برام خیلی سخته ولی وقتی زندگی با اونم برام لذت بخش نیست پس ترجیح میدم بمیرم
شما یا باید از این زندگی بیای بیرون
یا شوهرت تغییر کنه
یا خودت تغییر کنی
دوتا راه حل اول که میگی نمیشه پس مجبوری سومی رو انتخاب کنی.:72:
من بخدا خیلی مدارا کردم کوتاه اومدم گذشت کردم اما مردی که وقتی عصبانی میشه هیچ کنترلی رو دست و دهنش نداره کسی که همش دنبال فرار راحتیه خودشه چه جوری میشه زندگی کرد؟؟؟
من تغییر کردم اما اون همونجوری که دوست داشت زندگی کرد و خواست
با خودخواهی لجبازی اون همه چیز من و ازم گرفت عتماد به نفسم دوستام آرزوهام آزادیم همه چی من بزم هیچی نگفتم چون امیدم به خودش بود حالا هم میخواد خانوادم و بگیره من دل خوشی از خانوادم ندارم اما راضیم به ترکشو نیستم ما دوماه توو خونشون بودیم آحرشم با پرت کردن وسایل من توو خیابون و توهین به خودم و خانوادم انداختنمون بیرون حالا 1 سال با خانواده ی من زندگی میکنیم آقا از دست پخت مامانمم ایراد میکیره تا... چی و تحمل کنم دوست دارم توو عذاب وجدان بمیره
سلاااااام دوست عزیز:72:
خوبین من چن تا سوال داشتم
بالاخره شما مستقل هستین یا نه؟؟؟ میگی عقدین بعد دوباره میگی از خونه بیرونم کرده ؟؟؟
از اون ور میگی خونه پدرم هستیم ؟؟؟؟
اگه عروسی نکردی و میخای بری مسافرت خوبه که خرج عروسی را برای داشتن خونه مستقل حذف کنی ولی یه مهمونی کوچیک داشته باش
چون ادم تو دلش میمونه البته بعد از اینکه رابطتون بهتر شد
اگه عقدین چراااا میزارین کار به کتک کاری برسه چون دوران عقد شیرین تر از این حرفاست الان زمان خوشی شماست نه فکر ای خسته کننده
بهتره کمی از هم دور باشین تا اقا بیشتر قدرتون را بدونه
کار بابا را در نظرش بزرگ کن یا خودت ازش در مقابل شوهرت زیاد تشکر کن اگه میدونی که واقعا کار بابا درسته
بایستی مهارتهارو بالا ببری تا بتونی موفق بشی دلخوریها رو بگو تا انبار نشه بعدشم خطرناک !!
این لینک را با دقت بخون که اقای kha قید کردن خیلی کمکت میکنه
با اخلاق های بد شوهرم چه کنم ؟
وقتی شوهرت عصبانی میشه شما اصلااااا جواب نده بزار هر چی تودلشه بگه اون وقت باز سکوت کن وبرو توی اطاق بیرون نیا خودش از کارش پشیمون میشه میاد عذر خاهی میکنه
آقایون وقتی عصبانی میشن دیگه هیچ کسو نمیشناسن پس اگه بخای باهاش یکی بدو کنی خودت ضرر میکنی مخصوصا وقتی غرورش مردانگیشو
بخای باحرفات خورد کنی ممکنه خودت متوجه نباشی
موفق باشین
سلام عروس خانم ماهي قبلاً مطالبي از مشكلاتتون بيادم هست الحمدلله همه را سپري كردي . وقتتو نگيرم همدردي عزيز يادمه براتون نوشته بودم چرا ما اينهمه دنبال اذيت كردن خودمونيم "
سلام دوست عزيز -ماهي
مشكل عمده جوامع مثل ما اينه كه : بجاي اينكه از داشته ها و فرصتهامون بهره ببريم و استفاده كنيم و لذت ببريم تا با روحيه رضايتمند و شاد فرصتهاي زندگي براي پيشرفت و جلو رفتن را بقاپيم و زندگيمون را تكميل كنيم ! هميشه خدا فكرمون درگير و مشغول نداشته ها وايكاش و اگر و اماها ميشود و تمام فرصتهاي زندگيرا نميبينيم و از دست ميدهيم و اندوخته مان از قبل كمتر ميشود . آخر اين چه مبارزه و جدلي است كه با خود داريم و ميخواهيم خودمان را نابود كنيم ؟ بچه ها بياييد با خودمان منصف باشيم خودمان را دوست داشته باشيم به خودمان بعنوان ابزار نگاه نكنيم بعنوان انساني كه سلامتي دارد و ميخواهد از هر چه دارد لذت ببرد و زندگي كند نگاه كنيم البته منظور از سلامتي حتي زنده بودن و نفس كشيدن هست گرچه نقص و بيماري هم داشته باشيم من منظورم آن قسمتي از وجودمان است كه هست و زنده است؟
اگر عروسي در تالار نگيريم چه ميشود؟؟؟؟ اگر عروسي نگيريم چه ميشود؟؟ اگر خريد هزيه ببر و غير ضروري نكنيم چه ميشود ؟؟ همه اينهارا ببهانه اين ميكنيم كه ميخواهيم لذتشو ببريم حال آنكه لذت واقعي محبت و درك و در كنار هم بودن هيچ نيازي به اينها ندارد.لذت واقعي به اين است كه دو همسر در كنار هم باشند و با تلاشي كه در حد توان و امكان و فرصتها دارند انجام بدهند و آنچه دوست دارند را تهيه كنند و باهاش لذت ببرند.
هيچ ايرادي ندارد يك جفت با محبت در يك اتاق زندگي كنند، در پيش عزيزانشون زندگي كنند با خانوادشون زندگي كنند و در خانه ومحل كم هزينه و مستقل زندگي كنند ؟.... مهم انتخاب يك شرايط معقول و قابل تحمل و خوب بودن و استفاده از فرصتا براي دستيافتن تدريجي به آنچه لازم دارند است.بجاي فكر كردن به خواسته ها و نداشته ها فقط به چگونگي بهره بردن از زمان و فرصتها باشيد .طولاني شد ببخشيد"
عروس خانم شما خوب توجه كنيد همه مسير ناهموار رو كه البته خيلي سنگلاخي تر از مشكلات خيلي ها نبوده. به همت و درايتت پيمودي و شيب را بالا اوومدي به اميد فتح قله ؟؟ الان كه رسيدي به پاي قلهه خوووووووب توجه كن خسته شدي انرژيت ته كشيده، سريع ميخواي مززد تمام زحمتهاتو دريافت كني و.... ولي خواهرم عجله نكن يه مدت دندون رو جگر بزار استراحت كن و استراحت و مجال بده همش به ديگران توجه نكن عيوب و وظايف ديگران را بي خيال شو و...و تا شوهرت هم يه آرامشي بگيره و با هم و قبول شوهرت همينطورش كه هست كه گفتي مرد فعال و دنبال تامين تو و زندگيشه و دوري تو را نميتونه تحمل كنه ؟ دنبال اعتراف و اقرار گيري نباش بگذار در كنارت احساس آرامش و امنيت كند نه بازجوويي و بازپرسي؟ ديگر خودتون هستين و خودتون فقط به اتكاي هم تلاش و حركت به سوي ساختن نه انتظار و توقع ؟؟ چون سعادت زندگي پيمودن راه متفاهم است نه دست يافتن يا نيافتن به آرزو ها بنظرم چون مشكلاتتون تمام شده احساس پوچي ميكني بايد هميشه يك مشكل اساسي داشته باشي خواهر من؟؟ هان/ توجهت را از شوهرت بردار خودت را بي ديگران قبول و كامل بدان و بي وابسته آنوقت همه بهت رو ميارن. ولي گدايي كني گداي بي چيز و آويزوون ميماني.
نوشتي:من تغییر کردم ؟-- پس كوو چرا دنبال بازپرسي و توقع و انتظاري؟ چرا به خودت بر نميگردي تو خداي بي نياز داري چه نيازي به خلق خدا ولي همراهي با شوهرت و لذت از هم عين اطاعت خداست.
من جداً ميگم حسرت ميبردم از علاقه و رابطه شما كه قبل از عرووسي هم نتوانستيد از هم دوور باشيد قدر باهم بودن را و مستقل بودن را قدر بدانيد و گذشته را ( بخش شيرينش را با خود همراه كنيد و ادامه بديد چرا دنبال تلخيها و سختيهاي نا خواسته مي گرديد با هر چه داريد با هم باشيد و راه را با محبت ادامه بديد شما موفقترين زوجهاي آينده ايد و همه چي بدست خواهيد آورد من بشما قوول ميدم اگر با خودتان مبارزه نكنيد. و انرژيتان را صرف مشغله ذهني هم نكنيد.
سلام
شما نباید تو دوران عقد با هم زندگی می کردید.
اولش رفتید خونه پدری همسرتون مستقر شدید، بیرونتون کردن
اومدید خونه پدری خودتون
یکسال داماد بیاد تو خونه آدم زندگی کنه؟ اونم دوران عقد؟
خب هر کی باشه این همه رو بهش بدی پر رو می شه ...
رفتارهای ایشون درست نیست، بماند
اما رفتارهای شما هم در نوع خودش غلطه.
چرا دو ماه رفتی خونه مادرشوهرت زندگی کردی که وسایلت را پرت کنن تو کوچه و بیرونت کنن؟
چطور گذاشتی این همه بهت توهین بشه؟
به نظرت خودت مقصر نیستی؟
حالا الان مشکلت چیه که می خوای بمیری ؟ :47:
می شه یه کم جزیی تر بگی دقیقا موضوع الان چیه؟
موهی عزیز ببخشید که اینو میگم
شما خیلی ناپخته ، بی تجربه ، سست و بی اراده هستید که همه امید و آرزو و شخصیت و شادی و غم و این دنیا و اون دنیاتون همسرتون هست.
حتی اگر همسر شما یک مرد کامل بود هم وابستگی بهش تا این حد خوب نبود
گذشته ی سختی داشتید ، برای زندگیتون تلاش کردید ولی با مشکلات فعلی زندگیتون غافلگیر شدید و کم آوردید، طبیعیه
اما راه حل اینه که خودتونو قربانی کنید؟ برای کی برای چی؟ هدف چیه؟
این جملاتی که الان توی شبکه های اجتماعی دست به دست میچرخند رو دیدید؟ "به خودت برس /با دوستات برو بیرون /برای خودت قهوه درست کن / به چیزهای خوب فکرکن"وووو...
این جملات هیچوقت برام مفهومی نداشته
اما با دیدن امثال تو میبینم همین جملات نسخه این بیماریه که شما داری
بیماری عشق به مظلوم بودن و قربانی شدن.
من اصلا کاری به روابط بین شما و همسرتون ندارم(گفتنی ها قبلا زیاد گفته شما و شما برای همه نسخه ها یک بهانه دارید همونطور که قبلا بهتون گفته شده بود در یکجا باهم زندگی نکنید شما بهانه آوردید ، گفتن اجازه ندید خانوادتون اینقدر به همسرتون لطف کنن ، شما با پولش) ضمن اینکه کاملا این شرایطو درک میکنم
اما خودتون خودتون چی؟آینده تون ؟ شما یه انسانید و قبل از هر چیز باید به خودتون برسید.
یعنی اهدافتون رو تعیین کنید ، بهایی که باید برای این اهداف بپردازید و پله هایی که باید برید ، مسیری که باید طی کنید از حالا تا آینده ، (اینها رو حداقلبهش فکر کنید ) ، بعد پدرمادر ، همسر و.. میشه مسائلی که توی این مسیر باهاش روبه رو هستید ، وقتی راه معلوم باشه دیگه مشکل با همسر و.. تا حدی میتونه شما رو از اونچه هستید دور کنه ،
ولی وقتی شما راهی ندارید قوانینی برای خودت نداری منتظری که همسرت بیاد دستتو بگیره به هر راهی/طرفی که خواست ببره، اون وقت ، وقتی همسر به اون راه که دوست داری نمیره یا بی راهه میره ،شما کلا میسوزی داغون میشی
حداقل برای 15 دقیقه ، اون سوالایی که دنبال جوابش هستید رو کنار بزارید (همون سوالاتتون در مورد همسرتون ) و یکم به این جملات فکر کنید به اونچه هستید و اونچه میخواهید باشید. و نهایت اینها.
سلام ممنون از همه دوستان که بازم با همه ی بدیام و کمکاریام بهم لطف دارید و کمک میکنید
من کلی اهداف بزرگ و آرزو دارم که برای تک تکشون برنامه ریزی کردم و دوست دارم بهشون دست پیدا کنم من از زندگی فعلیم راضی نیستم اما نه دوست دارم از همسرم جدا بشم برگردم پیش خانوادم نه با اوضاع و احوال که همش در حال لجبازی و جنگیدنیم زندگی کنم...
همسرم از یه طرف میگه نمیخوام و خسته شدم از طرف میره دنبال کارای خونه و آماده کردنش واسه زندگس یه جورایی با پا پس زدن وبا دست پیش کشیدن...
من الان شدم یه آدم عصبیه کم طاقت افسرده نه از نظر جسمس وضعیت خوبی دارم نه از نظر روحی من واقعآ سخته شدم...
واقعاٌ رفتار درست چیه؟
اینکه بیخیال باشم فقط به خودم فکر کنم؟؟
اینکه وقتی میگه از رفتارم راضی نیست و برو دنبال زندگیت بی اعتنا باشم سیریشش نباشم برم دنبال زندگیم و بذار این جنگیدن ادامه پیدا کنه؟؟
واقعاٌ رفتار درست چیه؟؟
بازم مثل همیشه نتیجه ی حرف زدن با همسرم شنیدن حرفای همیشگیش شد...
اینکه بگه دیگه از این زنگی بریده،خسته شده،تو اگه آدم باشی میتونی من و اونجوری کنی دوست داری،سعی کن زندگیت و خودت زود درست کن...
آخه یعنیچی آدم بشم؟رفتار صحیح و درست الان چیه؟باید چیکار کنم؟همیشه خودش و کنار میکشه میگه داری اشتباه فکر میکنی ولی من کاری نمیتونم بکنم ؟چرا همیشه مقصر اصلی این زندگی منم؟؟
اصلاٌ این زندگی درست بشو هست؟اصلاٌ من میتونم آدم بشم و درست رفتار کنم؟
3تا عیب اصلی شما که شوهرت بهش اشاره میکنه چیه؟
3تا عیب اصلی شوهرت از نظر خودت چیه؟