-
شوهرم پسر بزرگ خونوادس.ولی واقعا اونجور ک ب بقیشون احترام میذارن بش محل و احتراک نمیذارن.فایلهای دکتر حبشی رو گوش دادم و خیلی هم موافق بودم جالب حرف میزنن.ولی اینوسط منو شوهر ازهم دلگیر شدیم من نمیدونم چطور برگردم ب دوران خوبی.از هم دور شدیم ازبس تنش داشتیم دیگه حوصله شنیدن حرف همو نداریم مخصوصا شوهرم ک فراریه ی جورایی.خیلی زور میگه فک میکنه حق باخودشه.ولی جالب اینجاست اگه همین کارای منو ی زن دیگه با شوهرش رفتار کنهدمیشینه ب صحبت کردن با شوهر اون زن و خیلی خوب راهنماییش میکنه.تا حالا چندین نفرو اینجوری اشتی داده ولی واسه من اینطور نیست بمن حق نمیده نمیدونم چیکار کنم میترسم از اینده زندیگم.
-
سلام دوست عزیز
احتمالا شما از این خانمهای بی حوصله و کم تحمل نیستین؟ زود جوش نمیاری ؟ زود قهر نمی کنی ؟
زود واکنش نشون نمی دی ؟ زود هم پشیمون نمیشی ؟
اینها رو حدس نزدم اما از نحوه صحبتتون ودسته بندی نکردن مشکلاتتون وهمینطور غلط املایی هایی که دارین می شه فهمید
این چیزی که از شوهرتون گفتین معلوم میشه که فوق العاده مسئولیت پذیر وبزرگوار هستند
و ای کاش شما هم به نحو احسنت پشتشون باشید با شرایطی که سخت هست دست وپنجه نرم کرده شرایطی که اگر نسبت به آنها بی تفاوت بود شاید دودش به چشم خودتان هم میرفت پس از حمایتی که ایشون از برادرشون میکنند خدارو شکر کنید وبه وجودش افتخار
وحتما حتما این سپاس را بلند بلند بگویید طوری که احساس کنه کسی قویاً اورا درک میکند
حتما خانه ات بمان وجود کمک رسانش را بیشتر درک کن مهربان باش و امروز با خودت فکر کن که چه کار کنی تا امروز به جای توقع از اوداشتن چگونه او را خوشحال کنم ؟وچه طور خوشحال باشم ؟
مقالات سایت روحتما بخوان
با روی باز از شوهرت استقبال کن ووووو
کلید مرد را هم چند بار گوش کن
-
اره راست میگید درحال حاضر حوصله م کمه و غلط املاییم زیاده چون باگوشیم مینویسم.زود عصبی میشم زودم پشیمون میشم.ولی خوبی حدی داره منکه اوایل بدم نمیومد تازه مشتاق هم بودم ولی الان فرق داره اینوسط خودم زندگیم داره نابود میشه.باورتون میشه ما خونه گرفتیم وسیلهذچیدم ولی خودم خونه خودم نیستم!هرچند خودمم مایل نیستم با وجود افراد دیگه برم خونه چون شوهرم نسب شب مویع خواب همش خودخوری دا ه که نمیتونه بخوابه و اذیت میشه بدلیل اینکه داداشش تو پذیرایی خوالش نمیبره و صدای تلویزیون رو بلند گذتشته تا نزدیکای صب...خب من چیکار کنم ازون ور میگه بریم خونه باباش منم میرم دنبالش بعدش خودش برمیگرده خونه پیش داداشش.اگه شما باشید چیکار میکنید؟بخدا دارم ب جنون میرسم میترسم ازین اینده ای ک دارم.از طرفی خونوادم میترسم ک باهامثخوب برخورد نکنن و محکومم کنن و بهم فشار بیارن.من با ی همچین مردی چیکار کنم؟خودم روانی شدم ثارم اونمدروتنی میکنم هرچند اصلا حرفای من واسش مهم نیس چون نمیذاره حرفی بزنم تا گوش بده!جدیدا هم بهم میگه وقتی پیششم حق ندارم ذره ای ناراحت باشم و اخم کنم.بدتر از همهدچی بهم.گیر میده ک ارایش کن مخصوصا اگه خانم خوشگلی ببینه اصلا حالم خوب نیس خیلی سرکوفتم میزنه حق این حرف هارو نداره
-
سلام دوست عزیز
شرایط سختی داری وامیدوارم خدا کمکت کنه
اما خودت هم کمی صبر وتحمل داشته باش وبه توصیه هایی که اعضا به شماکردن بیشتر فکر کن و
واقعا برای موفق شدن تا جایی که می تونی بهشون عمل کن
صحبتهای خانم هلنا 60 هم درست وکامل به شما مسیر رو یاد میده
بیشتر باید روی خودت کار کنی تا از افسردگی که داری دربیایی وروحیه ات را بالا بکشی
وقضیه را اینقدر سیاه نبینی
عزیزم اینکه شوهرت میگه آرایش کن پس معلومه شما وزیباییتان برای او اهمیت داره ودلش نمی خواد با
یک خانم افسرده وغمگین روبرو باشه به خودت بیشتر برس وروحیه ات را شاداب نشان بده واز غمگین
بودن پرهیز کن با لبخند حرف بزن وشکایت کردن را کنار بگذار ...هرچند که دلت برای حیطه دونفری تنگ شده ولی تحمل کن وغر زدن ونق زدن را تعطیل کن
و در خانه ات بمان
البته کمی دور از دسترسش باش وخودت را مشغول به کارهای مورد علاقه ات کن سعی کن خوشبختی را فقط در کنار شوهر بودن وبا او نبینی ودنیا را از دریچه زیبا تری نگاه کنی
امیدوارم مشکلتان به زودی حل شود
مقالات سایت رو بخون خیلی کمک کننده است
-
ازهمگی ممنونم من سخنرانی های دکتر حبشی رو گوش دادم و سعی میکنم بهشون عمل کنم ولی ازینکه همسرم درکم نکنه و همش بد رفتاری منو یادش بمونه ناراحت. میشم خیلی گذشته رو پیش میکشه درحالیکه خودش گذشته بدتری داشتهدخودش اشتباهای بسیار بزرگتری انجام داده.ولی مشکل اینجاس من زبان بازی بلد نیستم ونمیتونم از انفاقات افتاده سواستفاده کنم...منم بدم نمیاد ب خودم برسم ولی دلیل نمیشه منو بادیگران مقایسه کنم اینجوری اذیت میشم بخواممدچیزی بخرم صدتا نق میزنه واقعا بلد نیستم چطور برخورد کنم باهاش.عین زنا قهر میکنه و از خونه نصف شب میزنه بیرون.باورتون میشه ببخشید ولی وقتایی ک میاد سمتم بخاطر س ک س هست تا خودشو خالی کنه.بعدشم که من درمقابل اشتباهات گذشته ش یا حرکتی ک باعث ناراحتیم شده چیزی ب روش نمیارم اصلا واکنش نشون نمیده.ولی کافیه اشتباه کنم دیگه ملاحظه نمیکنهدجلو همه ب رخم میکشه.من نمیدونم چیکار کنم از کارشناسای محترم ک مدیریت سایت رو بعهده دارن تمنا میکنم بیان این مساله چالش برانگیز منو ی سزو سامانی بدن.
-
سلام دوست عزیز
به نظر منم این که بهتون میگه آرایش کنید،و همین که برای رابطه به سراغتون میاد نشونه های خوبی هستن. زیاد حساس نباشین و با دید مثبت بهشون نگاه کنین.
این که یه مرد از زنش در رابطه با ظاهرش درخواست هایی داره میتونه نشون دهنده این باشه که همه چیز رو فقط از همسرش می خواد.
انجام درخواست هاش و همین رابطه جنسی که میگین فقط به خاطر اون سمتتون میاد میتونه یه راه خیلی خوب برای شما برای بهتر شدن کیفیت زندگیتون باشه.
این ها چیزهایی هستن که فقط یه زن میتونه به همسرش بده نه خانوادش. پس با کار کردن روی ویژگیهای زنانه و کیفیت رابطتتون با همسر راه نفوذ به قلبش رو
برای اینکه توی زندگی حامی شما بشه رو پیدا کنید.
-
من اینارو میدونم که بادی ب خودم برسم و تر و تمیز وباطراوت باشم.ولی مساله اینجاست چطوربااستفاده از ین خصوصیات بتونم همچین همسری ور اروم کنم و سمت خودم بکشم.دارم روانی میشم.قشنگ بلده باهام بازی کنه عصبیم کنه در عین حال که خودش ارومه.باورکنید دارم ب نتیجه میرسم ک ب محض اینکه رسیدم شهرستان برم خونه بابام هرچند اونجا بهم خوش نگذره و اذیت بشم چون خونوادم زیاد راضی ب این وصلت نبودن خودم مایل بودم.خلاصه بدجور تو دوراهی گیر کردم نمیدونم راه خلاص چی هست...ی بارم ب ذهنم رسید قبل اینکه ترکش کنم حرفامو.رو کاغذبنویسم واسش ولی مساله اینجاست چطور بنویسم ک تاثیر مثبت داشته باشهممنون میشم راهنمایی اساسی کنید
-
سلام
خوبین آفرین که به فکر صحبت کردن افتادی البته اگه مقاله کارگاه آموزشی آداب گفتگو را به دقت مطالعه کرده باشی
به نظرم بادقت نخوندی چون داری میگی چه جوری بگم ؟؟؟؟
اول اینکه آرامشتو حفظ کن همش به خودت بگو من خیلی ارومم استرس ندارم پر انرزی هستم خوب که اروم شدی اون وقت میتونی تصمیم درست
بگیری خونتو تحت هیچ شرایطی ترک نکن حتی اگه سختی میکشی تحمل کن پا به پای شوهرت باش باهاش مهربون باش بعد میبینی که اونم
رفتارش تغییر میکنه و وقتی دیدی خوب شد اول از خوبی هاش بگو بعد بگو من ناراحتم این احساس رادارم شما این برخورد را دارین حتما از کلمه من
استفاده کن خودتو خطاب قرار بده احساس درونیتو بگو کم و زیادش نکن گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی همه چی با صبر تحمل درست میشه نه با
تصمیم عجولانه گرفتن
اگه تحملشو داری سعی کن خانوادت متوجه رفتار همسرت نشن خیلی بهتره چون خانوادهها نمیتونن ببینن دخترشون در سختی هست ممکنه
.
چیزی بگن یا کاری کنن مایه کدورت بشه و بعد جمع کردنش مشکل تره
با سیاست ظرافت زنانه میتونی اونو به سمت خودت بکشونی میدونم داری ولی گاهی وقتا خاموش میشن بایستی بیدارشون کرد
باز میگم اون مقاله هارو حتماااااا مطالعه کن خیلی موثره
موفق باشین
-
ممنون از جوابت دوستم.راستش هرچی بیشنر فکر میکنم بیشتربه این نتیجه میرسم هرچند دوسش دارم ولی بهتره بحال خودش بذارمش چون هرکاری میکنمثبی فایثس لاقل من روش برخوردشو خوب بلد نیستم متاسفانه.امروز از ترس اینکه دست روم بلند نکنه یا حرف رکیک نگه بهم سربه سرش نذاشتم و هرچی گفت اطاعت کردم تازه تگه ی کوچولو اخم کنم بهش برمیخوره ک چرا خودمو ناراحت نشون میدم.فقط میخاد پیشش شاد باشم درواقع کاری کنمدکثبهش خوش بگذره دریغ ازینکه من دارم کیپوسم و بروی خودش نمیاره.ازش خوشم نمیاد با اینکه دوسش دارم میدونم متناقض حرف میزنم.ولی دوس دارم حرصشو دربیارم و تشنه ش بذارم عین عقده ایا آرزو دارم برام کاثو بخره حتی ب قیمت ی شکلات. بخدت صدبار ب زبون خودم گفتم گل دوس دارم.برام بگیر ولی خبری نشده ناراحتیم اینه واسه بقیه میدونه و اطرافیانشو سفارش میکنهدب احترتم زن واینکه کادو بگیرن ولی واسه من عین پخمه ها رفتار میکنه.بقول خودش میخواد با کارام.روانیم کنه ک کارم ب تیمارستان بکشه.خیلی تا حالا پیش اومده ک ازین قثرتش ک درعین ارامش میتونهدطرفشو روانی کنه تعریف میکنه و الحق ک درحق من تونسته.کاری کرده ک کاملا تحت نفوذ حرکاتشم اگه شادباشه شاد میشم اگه ناراحت باشه سریع غمگین میشم.ی چیز دیگه تی هم ک هست اینه جدیدا خیلی زود تو دلم خالی میشه ی حسی شبیه اینکه شاید بهم صدمه بزنه یا دعوام کنه بخدا حتی به صدای نفسشم بدنم واکنش نشون میده و میترسم.امروز این حس رو کاملا لمس کردم و خیلی ازین بابت ناراحتم.فکر کنم دارم افسردگی میگیرم.
-
خیلی ناراحتم چرا کسی جواب نمیده.لطفا بگید این موضوع رو کجا قرار بدم ک در دید کارشناسای محترم باشه...ی مساله جدی پیش اومده ک خیلی آزارم میده..همسرم وقتی باهاش سرسنگین میشم و میدونه ناراحتم از هر ترفندی استفاده میکنه ک بدتر اعصابم رو خورد کنه و ناراحتم کنه.مثلا ی نمونه میگم ک واقعا واقعا از همون اول بهش گفتم رو این موضوع حساسم اینه ک خیلی معذرت میخوام ولی از رابطه ج ن س ی از پ ش ت متنفرم و ب هیچ وجه حاضر ب انجام اینکار نیستم حتی اگه بخوام بمیرم حالا تو مدت عروسیمون چند بار اتفاق افتاده ک میخواسته این بلارو سرم بیاره مخصوصا وقتایی ک پ ر ی و د هستم یا باهاش قهرم.مث دیشب باورتون نمیشه داشتم خفه میشدم از شدت ناراحتی ی شخص چقدر میتونه بد ذات و عوضی باشه.علنن داشت ب زور اون کارو میکرد هرچند تلاشش خدارو شکر بیفایدس. ولی برام جای سواله با یه همچین شخصی چطور رفتار کنم؟فک میکنم منو زیاد دوس نداره ک حاضر ب اذیت کردنم میشه اونم ازین نوع...بخدا زندگیم واسم معنی نداره از بس ناراحتی میکشم چیکار کنم اقایون اگه کسی میتونه راهنماییم کنه بهرحال شما همدیگه رو بهتر میشناسید.بگید شاید مشکل از من باشه بنظرتون باهاش بمونم یا ترکش کنم. از شما چه پنهون میترسم ازش