-
سلام یاس عزیز سالها پیش این اتفاق برای خود من افتاد من یه جایی با یک موقعیت عالی شغلی مشغول به کار شدم و کم کم به خاطر اعتماد هایی که جلب شد مدیر اونجا شدم ولی این وسط یکی از همکاران که زیاد باهاشون مراودات کاری داشتم و زیاد به اتاقم رفت و امد میکرد احساس صمیمیت کردن و البته بدون اینکه من از نیتشون باخبر باشم چون من پرونده کامل پرسنل دستم بود و میدونستم که همسر و فرزند دارن و مثل برادر برام بودن . همیشه میداد کارگرها ماشینمو میشستن همیشه ماشین من یه جای خوب پارک میشد همیشه هر کاری میخواستم در اولین فرصت انجام میشد و گاهی هم ایشون میومدن توی اتاقم و از راه گله و شکایت از زندگیشون و درد و دل وارد میشدن منم بهشون گوشزد میکردم که کجای کارشون اشتباهه این روال چند ماهی پیش رفت من بی غرض و ایشون با غرض تا اینکه یه روز توی اضافه کاری که کسی اداره نبود اومدن و بهم شدیدن ابراز احساسات کردن . من واقعا کپ کرده بودم نمیدونستم چی بگم وقتی داشتم میومدم خونه یه اس اومد که زیر صندلی ماشینتونو نگاه کنید یه کادو برام گرفته بود دیدم همچی داشت خراب میشد خیلی قاطع فردا کادوشونو بردم و بهشون پس دادم و به منشیمم گفتم دیگه کسی حق نداره اتاق من بیاد مگر کار واجبی باشه یکم ترسیده بودم . ولی اون اصلا ول کن نبود بهم گفت میخواد قید خانه و زندگیشو بخاطر من بزنه از ترس ابروم از اونجا اومدم بیرون خطمم عوض کردم . ما خانمها خیلی اشتباه میکنیم که با یک مرد غریبه صمیمی میشیم اخه چه لزومی داشت من اینقدر باهاشون صمیمی شم که اون بیاد از زندگی شخصیش برام بگه . حتی چندین بار دوباره دعوت بکار شدم اما نرفتم اینها رو گفتم تا بدونی راه طولانی در پیش داری و نباید به کسی اعتماد کنی و حرفهاشونو باور کنی مگر در موارد خیلی جدی . من بعد اون کلا رفتارم و طرز برخوردم با اقایون رو تغییر دادم و سعی کردم خودمو اصلاح کنم خداروشکر خیلی موفق بودم و تونستم به بقیه بفهمونم که در برخورد با من باید خط قرمزها رعایت بشه و محیط کار فقط جای کاره نه ابراز احساسات
با مشاوره عالی (فدایی یار) کاملا موافقم باید در برخورد با بعضیها خیلی قاطع باشی
-
سلام وممنونم ازتمامی دوستانی که نظرگذاشتن.
دیروزازاین قضیه ناراحت بودم ونشدکه کامل بنویسم.
اماالآن که فکرمیکنم میبینم کارم همچین بدهم نبوده.درواقع دست مسئولمون برام روشدخیلی ومطمئن شدم که همش زیرسرخودشون بوده.
دیروزکه به روشون آوردم مستقیم خیلی خودشونولودادن.میترسیدن که مدیراونجامدیریت روبهم بدن.(خیلی سوال هاهم ازم پرسیدن که بفهمن دلیل نرفتنم ونظرمدیرم روبدونن)
هرباری که اون آقازنگ میردن من متوجه میشدم که مسولمون خوشحال میشن ودرواقع فکرمیکردن که منم تمایل دارم.(جنبه مثبت)
دیروزسعی کردم حرفام محکم باشه وخیلی صریح بهشون گفتم که صددرصدنگاهم به این قضیه منفی بوده وهست وخواهدبود.نمیدونم اون آقاچه فکری کردن که پشت تلفن بخودشون اجازه ی چنین کاریودادن.غیرمستقیم بهشون گفتم که حتماتوسط کسی هم بوده.که ایشونم به دفاع ازاون آقاگفتن ازدواج کرده.
نیلو95عزیزاین قضیه خیلی بااونی که شمامیگین فرق میکرد.من حتی حاضربه دیدن اون آقانشدم وتومحیط کارمم قاطع بودم که این آقاقصدش این بوده که منونسبت به اونجاومدیراونجاهم بدبین کنه ودیگه هیچوقت اونجابرنگردم وهم اینکه حس ناامنی رودرمن ایجادکنن که بذارم وبرم.(این دقیقاازحرفهای دیروزشون مشخص بود)
آخرحرفهاهم مدام سعی میکردن جمع کنن امابازحرفی میزدن که خراب میشد.
میشل عزیزدلیل رفتنم به اونجابخاطرگرفتن وسایلی بودکه اونجاگذاشته بودم.
فدایی یارعزیزبازهم ممنون بخاطردرک خیلی خوبتون ازمساله.
منم برای مسئول اونجاخیلی متاسفم. درایتشونوقبول ندارم امایکی دوبارکه اونکارازطرف اون آقاتکرارشدپشت تلفن وتوی رفتاروحرفای مسئولمون دقیق شدم متوجه شدم که کارمسئولمونه بخاطرهمین وبدلیل اینکه کمترجوسنگین اونجاروتحمل کنم ودرگیرمسایل حاشیه ای نشم به اون آقاگفتم بامسئولمون صحبت کنن.(شدیداکارمسئولمون زشت بوده.)
آقای فدایی یارمتاسفانه مسئولمون باآگاهی اینکه کسی هست توی زندگیم اینکاروکردن(حرفهای منودوستم روشنیده بودن)
منم توی اون مدت شدیدابهشون نشون دادم که به طرفم متعهدهستم وبهیچ عنوان مایل نیستم بکسی فکرکنم.
ممنونم ازتمامی دوستان خوبم.
(الآن دیگه حس سرزنش ندارم واحساس خوبی دارم بابت اینکه بالاخره یه عکس العملی نشون دادم وتونستم اون ذهنیت مثبتشونودرموردقضیه ازبین ببرم).