-
دو تا خونواده رو میشناسم که خانمهاشون با هم و آقایون هم با همدیگه همکار هستن. یعنی درامد یکسان. هیچکدوم هم کمکی از کسی نمیگیرن. اما:
خانم و آقای اولی عقیده دارن خدا میرسونه. پس تمام حقوقشون رو صرف تفریح میکنن. خانم درامدش رو لباس و زیورآلات میخره. آقا هم با دوستانش بیرون میره و ماشین و مبایلش رو زود به زود عوض میکنه، گاهی دو ماه کارش(دولتی) رو ول میکنه. بچهها هرچی بخوان دارن. توی یه جای پرت یه خونه خیلی بزرگ خریدن. این دو نفر گرچه پس انداز ندارن اما خودشون و بچه هاشون از زندگی لذت میبرن.
خونواده دوم منظم تر هستن. حتی خواب و بیداری، سفر رفتن و... سر ساعته. هزینه کردن و بچههاشون رو فرستادن مدرسه و دانشگاهی که میخواستن. پس انداز مناسبی دارن و خونه معمولی در جای متوسط. خسیس نبودن اما به فکر آینده هم بودن. اینها هم از حاصل عمرشون راضی هستن.
من فکر میکنم همسرتون جز گروه اول و شما جز گروه دوم هستید. یعنی ایشون با اینکه پس اندازی ندارن اما راضی هستن و کمبودی هم ندارن. در حالی که شما فکر میکنید آدم باید حداقل چند ملیون توی حسابش و ده ریال توی کیفش داشته باشه که خیالش راحت باشه. بالاخره شاید اتفاقی افتاد و...
ایشون دروغگو نیستن، "بیخیال" هستن. عادت هم دارن که اگر دچار مشکل حاد شدن (مثلا نداشتن پول) سریع بقیه(مثلا خواهر) به کمک بیان. برای همین نگرانی شما براشون غیر قابل درکه. دروغگویی به خاطر جلوگیری از ناراحت کردن شماست نه چون ذاتا اینجورین. اما در مورد بد حسابی به سختی میشه تغییرش داد. مگر اینکه خودتون همیشه حواستون باشه.
-
با جواب شما به سوالات به نظرم هنوز هم میتونید روی این زندگی حساب کنید. ولی یه تلاش هم جانبه لازمه که شرایط رو به حالت تعادل برسونید و بعد کم کم بیفتید روی غلتک.
هرچه سریعتر اون 15 میلیون بدهی رو وصول و بدهی ها رو صاف کنید.
با باقی مونده پول کمک و تشویقش کنید کارش رو بهتر کنه. اگر میدونید از عهدش بر نمیان با کمک کس دیگه کار مطمئنی راه بندازید.
برید سر زندگی خودتون که از خونواده و تلقین حس "هرچه پیش آید خوش است" جداشون کنید.
از کمال گرایی و حساسیت بیش از حد خودتون کم کنید. باور کنید احتمال اینکه اتفاقی بیفته خیلی کمه.
مخارج خودتون رو بیشتر کنید که بفهمن فقط خوش بودن خودشون مهم نیست. برای شما که نمیتونن از خانوداشون پول بگیرن! دیگه هم پولی بهشون ندید. اگر امکانش هست وام بگیرید یا به نحوی خرج جدیدی روی دوشش بندازید.
کارهای دیگه هم هست که در صورتی که قصد ادامه زندگی رو داشته باشید مشاور بهتون میگه.
-
دیگه فکر کردن کافیه. یه تصمیم جدی بگیرید و عملی کنید. همسرتون همین آدمی هست که توصیف کردید: خوش اخلاق و مهربون و بیخیال. شما هم باهوش و حساس هستید.
میتونید کمر همت ببندید و زندگی رو با اراده و چشم پوشی از مسائلی که باید(نه مسائلی که نباید!) بسازید. میتونید ولش کنید بره دنبال زندگیش!(دقیقا به همین راحتی).
-
سلام مشکل من هم مثل مشکل شماست البته با کمی تفاوت جزئی و دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم البته من پامو فراتر از شما گذاشتم و به همسرم تو فراهم جهیزیه ایشون کمک مالی کردم درستوغلطشو نمیدونم
میشه بدونم شما چیکار کردید؟
-
دوست عزیزم سلام
راستش پستتون رو که خوندم کمی ناراحت شدم من شخصیتی مثل شما دارم دوست دارم خوش حساب باشم صادق باشم و پس اندازی برای مبادا داشته باشم فقط می خوام اینو بگم به عنوان یک خواهر تو حقت از زندگی اینه که ازش لذت ببری و یاری داشته باشی که در کنارش احساس ارامش کنی . ما تو فامیل یه نفرو داریم تقریبا مث همسر شماست و همسرش هم دقیقا مثل خودشه یعنی درو تخته جورن با این حال الان که بچه هایی دارن که به سن من و شما رسیدن همیشه حسرت زندگی دیگران رو می خورن خونواده من سخت گیر بودن که ما حداقل به جایی رسیدیم که به قول معروف دستمون به دهنمون می رسه اما خونواده ای که عقل معاش ندارن شاید در آینده بچه هاشون هم عذاب بکشن . پس عاقلانه عمل کن به فکر 2 3 سال آینده نباش حرف 30 40 سال زندگیه . اینم بگم تو به عنوان یه دختر حقت اینه که خونه همسرت همیشه یه درجه بهتر از خونه پدرت باشه حالا از هر لحاظی که برات اولویت داره می خواد مالی باشه یا حسی یا هر چیز دیگه ای .
امیدوارم همه موردایی که دوستان مطرح کردن رو در نظر بگیری بعد تصمیم بگیری
موفق باشی