-
سلام.
این تاپیک و پست مدیر همدری رو بخونین
متاسفانه یا خوشبختانه این مشکل شما ارتباط مستقیم با خود شما دارد.
و من حقیقتش مطمین نیستم که شخصی که کنار شماست هم احساس خوشبختی میکند با شما یا نه!!!!
ایا در دلش شما را با دختران زیبای کوچه و خیابان و همسایه و دختر خاله و همکار مقایسه میکند یا نه. به هرحال هر چقدر زیبا باشید زیباتر هم هست.
از دید من شما با تفکرات وسواس گونه از این عیب یک عادت ساختید. عادت منفی نگری.
و این عادت نهادینه در شما انقدر قدرت گرفته که اجازه دیدن واقعیت ها رو به شما نمیده.
نقل قولی هست از مشاور محترم سایت که هر مردی پنج تا حسن داره هزار تا بدی ( نقل به مضمون هست. می توانید بخوانید هر انسانی) توجه داشته باشید
شما می توانید به:
خوبیهای همسرتون
زیباییهای فیزیکی همسرتون
نکات مثبت زندگیتون هم فکر کنید
ارامشی که در کنارش بدست اوردید
اما چی میشه که تصمیم گرفتید همه را کنار بگذارید و فقط به نکات منفی توجه کنید. فکر نمیکنید بودن در کنار انسانهایی که هنر منفی نگری دارند خ لذت بخش نیست
شما بصورت اتفاقی در این جایگاه نیستید بلکه قدمهای اشتباهی را برداشتید:
ضعف تصمیم گیری ( به هرحال انسانها با افزایش سن دچار عوارض کهولت سن می شوند که خود شما نیز مبرا این داستان نیستید. حالا چی شده که در جلسات اشنایی شما به این موراد توجه نکردید خودش جای سوال دارد )
ضعف های شناختی که دارید
استدلال احساسی: اجازه می دهید که احساساتتان ، تفسیرتان از واقعیت را ه دایت کنند . مثلا : "احساس افسردگی می کنم، و این یعنی ازدواجم به بن بست خورده است. افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».
مقایسه های غیرمنصفانه: اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند . به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید. مثلاً: "او در مقایسه با من موفق تر است" یا "دیگران بهتر از من امتحان دادند".
همیشه پشیمان بودن: تمرکز و اشتغال ذهن ی با این که من می توانستم بهتر از این ها عمل کنم به جای توجه به این که من الآن چه کارهایی را می توانم بهتر انجام بدهم .
ناتوانی در عدم تأیید شواهد: همه مد ارک یا شواهد بر علیه افکار منفی تان را رد می کنید. مثلاً وقتی این تفکر را دارید که "دوست داش تنی نیستم "، هر مدرکی که نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می کنید. در نتیجه افکارتان قابل رد کردن نیستند، یک مثال دیگر : "موضوع واقعاً این نیست، مشکلات عمیق تر از این حرف ها هستند، دلایل و عوامل دیگری در کارند".
تعمیم افراطی : صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید. مثلاً:"این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، انگار من خیلی جاها شکست می خورم". افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند
و ...
فهرست خطاهای شناختی - روان شناسی.دلهره.خشم.افسردگی .وسواس.اختلالات شخصیتی .خودباوری.بیماریهای روان تنی.اسکیزوفرنی.فوبیا.کمروی . تلقین پذیری.
توجه داشته باشید در خ از اتفاقاتی که برای ما میافتد ما ردپایی از خودمان را باقی میگذاریم. اینکه تقریبا استانه تحمل و شکسته شدنمان یا صبور بودنمان چقدر است!
و اگر مقید به اعتقادات دینی باشید چقدر "معامله گرایانه " خدای خودتون رو می پرستید . جایگاه خدا کجاست. صرفا اجابت کننده ما! ( فکر کنم اینجوری ما خدای اون باشیم ) و چرا عواقب تصمیماتمون رو گردن خدا می ندازیم
چطور مدیریت میکنیم؟ چقدر حس مسولیت داریم ؟ خودباوری ما چقدر است؟
جسارتا رگه هایی از غرور و خودخواهی دارید. اگر همسر شما شما رو با زیباتر از شما مقایسه کند حسابش با کرام الکاتبین است. اما شما براحتی مقایسه میکنید. این در حالیست که همسر شما آرایشی نداشته. حجابی نداشته . کفش پاشنه بلند نپوشیده بوده.
یکی از راههایی که به شما خ کمک میکنه اینکه با خودتون عهد ببندید هر بار که یاد این نکته منفی همسرتان افتادید چندین حسن و خوبی همسرتان را نیز یاداوری کنید. اونوقت کم کم تفکر به نکات مثبت هم عادتتان می شود. سعی کنیم عادتهامون رو مدیریت کنیم
فریب احساساتمان را نخوریم . الان برخی دوستان هستند که تا با شریک زندگیشون بودند بدیهاش رو میدیدند وقتی جدا شدند صرفا خوبیهای طرف رو بخاطر میارن. سعی کنیم با مدیریت حواسمون و احساساتمون هم به خودمون کمک کنیم هم به زندگیمون
-
سلام دوست عزیزم
من مشکل شما رو خوندم به نظر من (نمی خوام قضاوت کنم دربارت) اما فکر می کنم یه کم کمبود اعتماد به نفس داری . می خوای همه تورو با شوهری که انتخاب کردی تحسین کنن اما این اشتباه بگرد ببین خودت چی داری به همه نشون بده انقدر عاقل بودی که از بین اون همه خواستگار خوشتیپ و خوشکل این همسرتو انتخاب کردی که اخلاقا چیزی کم نداره لازم نیست به کسی نشون بدی شوهرم خوشتیپه فقط کافیه حس خوشبختیتو نشون بدی همینم باعث می شه بقیه بهت غبطه یگن ببین فلانی عجب شوهری کرده نمی دونم این دیدگاه منه برداشتم از اینکه گفته بودی شوهر دیگران رو می بینم این حس بهم دست می ده این بود . اعتماد به نفس داشته باش به جای فخر فروشی راجع به ظاهر شوهرت به خودت ببال که خوشبختیو پیدا کردی . به خاستگارات هم فکر نکن تازه یه لبخند بزن که اینقدر خواهان داشتی و احساس پیروزی کن که دستشون تو پوست گردو موند :311::311::311::311:
-
خب من فکر میکنم صحبت دوستمون در مورد ما درسته...مسئله اینجاست که ما میخوایم با شوهرمون خودمونو به همه نشون بدیم و بشدت هم رو این فکر پافشاری میکنیم.. ولی خداییش اکثرا خب دوس دارن همسر خوب و عالی از نظر بقیه داشته باشن... اما شما هم در شناسوندن همسرتون به بقیه نقش مهمی دارید... اینکه چطور در موردش اظهار نظر میکنید و چطور به دیگران معرفی میکنید ایشونو...
راستس چرا با وجود اینکه یکسال از عقدتون میگذره اینقدر اطرافیانتون بی اطلاع هستن که به خودشون اجازه چنین درخواستی رو بدن؟؟؟؟؟
و بخش بزرگ این ماجرا به خانواده شما هم برمیگرده...من حس میکنم خانواده شما هم همسرتونو عالی و فوق العاده معرفی نمیکنن.... ما متاثر از رفتار مادر و پدر و برادرمون هستیم متاسفانه... مثلا مادر شما وقتی چنین پیشنهاداتی میشنوه باید خیلی محترمانه و قاطع از لطفشون تشکر کنه و ادامه بده که خوشبختانه خدت کسیو سر راه خانوادتون قرار داده که فلان و فلان و خلاصه تعریف کنه...البته نه به جنبه تحقیر طرف بلکه برای اینکه هم همسر شما رو معرفی کنه هم به شما خاطر نشان کنه که همسرتون مناسب شماست...
مامان منمم همینطوره...تو خیابون که راه میریم هرچی مانکن و قدبلند و تیپ و قیافه خوب میبینه میگه داماد یعنی این...آدم باید دامادش اینطوری باشه...پولدار میبینه میگه داماد یعنی این و آدم باید دامادش اینطور باشه... گاهی آرزو میکردم کاش 10تا خواهر داشتم که اگه نشد آرزوهاشو واسه داماد سرمن برآورده کنه حداقل بقیه جبران کنن:311: ولی نیست و نمیدونه با این حرفا فقط روح من تو منگنه قرار میگیره و نکته ای هم که هست خیای از معیارای ما از طریق شناختی که خانواده بهمون میدن شکل میگیره...
جدی با مادرتون صحبت کنید.. تو تمام مهمونیا با همسرتون باشید بذارید همه بدونن شما ازدواج کردید و شاد هستید... میدونم خیلی سخته چون من سپری کردم این دورانو ولی تضمین میدم آدمی با اخلاق خوب رو اگه خدایی نکرده از دست بدید بعدا متوجه میشید که هیچکس جایگزین خوبی براش نخواهد بود... مسئله شما بازم میگم کاملا قابل حله و با کاشت مو کاملا رفع میشه...
یه روز از دست خودتونو افکارتون خسته و شید و باهاش برخورد کنید...
نه خانومی اس ام اس عاشقانه برای شما عاادی نشده... درواقع اون اصل شماست و خواسته اصلی شما وگرنه شما که آدم دورو و دغل بازی نیستید که بخواید فیلم بازی کنید جلوی شوهرتون ... ولی مسئله ای که هست اینه که این وسواس ذهنی جلوی دید شمارو مثل یه مه غلیظ گرفته...نمیتونید خواست درونیتونو واضح ببینید...
مگه شما به کس دیگه هم نفسم و عشقم میگید که این کار شما باشه...وقتی به کسی محبت میکنید پی نسبت به اون فرد محبت دارید... مگر اینکه بازیگر قهاری باشید... بعدم شما نمیتونید توقع داشته باشید که یکسال بعد عقد هنوز همه چی تازه و ناب باشه مثل هیجان همون اول اس ام اس بازی کنید و مشتاق باشید بگید و بشنویدووو شما وارد دوره بعدی عواطف خدتون شدید و اون دوره دوست داشتنه و وابستگی و دوره شیدایی شما گذشته، البته با چیزایی که من خوندم بستگی به آدما داره که چقدر از دوره اول در اومدنشون طول بکشه... حالا که اومدید اینجا متوجه بعضی چیزها میشید که اول نمیدیدید ولی هنر شما در عشق ورزی و ذهنتون میتونه کمک کنه که طرف مقابلتونو با همون مسائل دوست داشته باشید....
ین بده که محبتشون به شما تغییر کنه... واقعا توصیه میکنم تا دیر نشده حتما به روانشناس مراجعه کنید... نذترید به حدی برسه که این افکار مسموم کلا شمارو از واقعیت دور کنه...
ببینید من تو رابطه اولم این افکاررو داشتم و رابطه رو با هزاران سختی ترک کردم به امید اینکه دیگه مشکل حل شده و با نفر بعدی خوشبختم... بماند که بعئ چندوقت فهمیدم چقدر پوچ بودن اون افکار و چقدر ازینکه بهشون بها دام پشیمون شدم البته بنا به دلایلی حتی با اصرار خانواده خودمو نفر قبلیم حاضر به برگشت نشدم که کلا جدا ازون افکار بود... با نفر بعدیم خداییش تا نزدیک دوسال خوب خوب بودیم ولی یهو وباره این افکار زنده شد انگااااااار خودشون جوشیدن اومدن بیرون و اینبار رو چیز دیگه ای عیب گذاشتن .... سخته ولی نباید بذاریم خوبیها رو بخاطر افکار بدمون از دست بدیم....
اصلا یه مانکن اومد تو زندگیت...از کجا معلوم اینقدر بهت محبت داشته باشه...اینقدر تورو زیبا ببینه... اینقدر بهت وفادار باشه؟؟؟؟؟؟؟ بهرحال اونم خودشو دارای زیبایی زیاد میدونه دیگه و براین اساس میتونه رو شما کلی عیب بذاره.....
پس حواست جمع باشه به خودت و افکارتو و شوهرت...
-
مهربان تنها ، مهراد ، مریم و ستاره عزیز ممنون بابت وقتی که گذاشتید
مهربان تنهای عزیز اینو گفتی احساس کردم تنها نیستم لااقل کسی هست که خیلیییی بهتر درک کنه من چی میگم..والا نمیدونم باید چیکار کنیم.چون خیلی اذیت کننده ست...:54:
امیدوارم زودتر به آرامش برسیم:203:
راستی عزیزم من بلد نیستم تو این سایت با کسی خصوصی پی ام بدم و مکالمه کنم شما شروع کننده باش.
مهراد جان اینو قبول دارم زیباتر از من همم هست.. من قیافم خوبه اما نمیگم خیلی زیبا هستم ...راجعبه این موضوع هم یبار به شوهرم گفتم زیبا تر از من هم هست اما خیلی ناراحت شد و گفت تو برای من زیباترینی!!!! حالا خدا میدونه راست گفته یا دروغ که تقریبا مطمئنم راست گفته.
شوهر من مرد چشم پاکی هستش و اینو روش قسم میخورم..
خب اینکه شاید خودخواه هستم درست باشه چون مسلما کسی که اینجور روی یه نکته منفی تمرکز میکنه نکات منفی خودش رو نمیبینه ....
چند بار خواستم ویژگی های مثبتش رو بنویسم اما اصلا دلم نخواسته.... اما من دل چرکینم ....از خودش ..خانوادش..بخوام بگم مطلب زیاده...حالا در پایان صحبت هام اشاره میکنم ...ممنونم از نوشته خوب شما
مریم جان نوشتتو خوندم انگار زدی به خال:104: آره بخش عمده مشکل من همینه!!!!!!!!!!!
تا وقتی با خودم درگیرم چطور به دیگارن پز خوشبختی بدم؟؟ یا حالا وانمود کنم خیلی خوشبختم؟؟؟؟!!!!!!!
متاسفانمه اون اطرافیانی که دنبال قضاوت من هستن به این چزی توجه ندارن فقط ملاکشون پول و زیبایی و شغل...
با دسوتام رفته بودیم پارک،دوستای دبیرستان یکیشون گفت شنیدی فللانی عجب شوهری کرده؟؟؟ (اون فلانی شوهرش داروسازه) یعنی تنها چیزیه که از شوهر طرف میدونستن داروساز بودنش بود و این براشون خیلیییییییییییییی خوب بود...یا فلانی میگن شوهرش پولداره یا فلانی شوهرش انگشر نامزدی براش 8 میلیون خریده.....!!!!!!!!
همه ی این حرفا بود و الان سطح دید اکثر مردم در همین حده و با این اوصاف منم دارم ازشون تاثیر میپذیرم و میرم جزء اکثر مردم...!!!!!!!!!
ستاره ی عزیزم بعضی از این خواستگارا از دوستان قدیمی ما بودن که یکم ارتباطمون باهاشون کم شده بوده و الان پاپیش گذاشته بودن..
اتفاقا مادرم بعضی وقتا انقدر از اخلاق همسر من جلوی دیگران تعریف میکنه که من کلی حرص میخورم که نکنه چشمش کنن و سریع دعا میخونم و از دور فوت میکنم به همسرم:311: حالا الان هر جور که هستم اما باز دوست ندارم اخلاقش بد شه چون من دلم به اخلاقش و پاکیش گرمه..
همیشه هم پیش اون خواستگار ها کلی تعریف کرده اما بعدش حس میکنم میره تو فکر ... وقتی هم میگم مگه شوهر من چه نکته منفی داره که اینجور میشی؟ مگه ازش ناراضی هستی؟ میگه نه (.....)ماهه خیلی خوبه..من خیلیییییی دوستش دارم و ازش راضی هستم.
ستاره جان میدونی چیه انگار خوشی زده زیر دلم...از اینکه انقدر بهم گلم و نفسمم میگه اونم تو هر شرایطی خسته شدم...حس میکنم دارم یه موجود مزخرف میشم یه /آدم بی لیاقت ..من لیاقتش رو اصلا ندارم:54: حالا اگر یه بار تو اس نگه گلم ناراحت میشم...تکلیفم با خودم معلوم نیست...بخدا ستاره الان اشکم دراومد..من چرا اینجور شدم؟؟؟میترسم خدا قهرش بگیرهه بدترش رو سرم بیاره:54::54::54:
میفهمم از رفتارم ناراحته..آخه من زود جوش میارم و تند میشم
تازگی ها ازش پرسیدم دوست نداری من چه کارهایی رو بکنم گفت : بی محلی، کوچیک کردن و...
من متسفانه ناراحت شم میشم یه تیکه سنگ..سرد و بی روح.حرف نمیزنم دیگه تحویل نمیگیرم..چند بار کوچیکش کردم..میدونم غرورش شکسته ..من میفهمم..اما نمیتونم انگار باید اقتدار به خرج بدم،خوشم میاد..
من میدونم بعد ها به مشکل برمیخورم
میدونم یه روز بالاخره به صدا در میاد ..اما من خودخواهم..باید اون چیزی که من میخوام و میگم باشه البته خودخواه درحد فجیح نیستم ها..اصلا..در حد معمولی:47:البته ناگفته نماند یه جاهایی کوتاه میام..
اومدم گفتم که یه رفتارهای جدید میبینم ازش و گفتم بی تجربگی کردم و گفتم رو موهات حساسم...میدیم رفتارش یکم سرده میگفتم از اون حرفم ناراحت شدی میگفت نه گلم ناراحت نشدم اصلا
بالاخره یه شب تو تلگرام کلی براش حرف زدم که آره من از اول عاشق اخلاقت بودم و زیبایی سیرتت برام قشنگه و این چیزا ..کلی حرف زدم اصلا معجزه کرد فرداش از این رو به اون رو شد فهمیدم که از اون حرفم ناراحت شده بوده و غرورش زیر سوال رفته بوده و خودم گفتم دیگه راجعبه موهاش باهاش صحبت نمیکنم!!!! بالاخره درسته من اینجور فکر میکنم اما اونم بنده خدا گناه داره مگه چه گناهی کرده که باید قربانی این احساسات مزخرف من بشه....
من یه ایراد اساسی دارم و اون اینه که حرفی رو به همسرم میگم متاسفانه
من از حرف پدرش ناراحت بشم به شوهرم میگم نه با عصبانیت یا پرخاش و لحن بد اما بهش میگم...پدرش تازگی ها داره زرنگ بازی درمیاره و واقعا ازش ناراحتم
تازه میفهمم زندگی اون چیزی که من فکر میکردم و تو رویاهام بود و تصور میکردم نیست..
البته پدر شوهرم کم کم داره خودش رو نشون میده ...داره یه جورایی با خانواده من زرنگ بازی درمیاره ...اصلا نمیتونم تحمل کنم..من سطح خانوادم و وضع مالیمون از اونا بهتره و یه انتظاراتی داره ..منم نمیتونم تحمل کنم خیلی محترمانه جوابش رو میدم و به شوهرمم میگم پدرت اینجور گفت چون اصلا رو دلم بمونه انگار میخوام بمیرم ..البته شوهرمم پشت منو میگیره اما فکر کنم چون اولای زبا هم بودنمونه اینجوره اونم بعد یه مدت عوض میشه
دیگه برام تحملشون سخته..منم زود جا میزنم ..دلم نمیخواد اصلا برم خونشون..این چیزا باعث شده نسبت به شوهرم بدتر بشم...
خلاصه از الان دارم یه آینده ی خراب رو برای خودم رقم میزنم....
-
سلام گلم منم بلد نیستم پیام تو خصوصی بزارم ولی سعی خودمو میکنم اگه نی نی سایت عضوی بیا ااونجا باهم باشیم.خوشحالم چون که متوجه شدم شما هم خانوم مذهبی هستی پس اینجوری بیشتر عقایدمون بهم نزدیکه و بهتر میتونیم همو کمک کنیکم