سلام
واقعا جای پلاگین تشكر خالیه.
آقای مدیر پس چی شد این پلاگین تشكر!!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
واقعا جای پلاگین تشكر خالیه.
آقای مدیر پس چی شد این پلاگین تشكر!!!!
سلام
با اجازه طاهره جون
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان ، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش نبینم؟ ))
با سلام
ممنون دوستان خیلی جالب و مفید بود
از طاهره و الهه آب عزیز تشکر می کنم..
:72:
ممنون دوستان متن های جالب وآموزنده ای بود.
عالی بود
جالب بود
سلام به نظر منم جالب بود اما گاهی بعضی از ما ها به خاطر غرور و خودخواهی و یا ترس از رفتارهایی که انجام دادیم می ترسیم از اینکه عملکردهای خودمون رو پالایش کنیم
ممنونم از داستانهای جالبت
واقعا جا داره به خاطر متن قشنگتون ازتون تشکر کنم