نوشته اصلی توسط
manima
این مدت تعطیلات سفر بودم. سفر خیلی خوب کنار خانواده و همسر و دخترم. آرامش خیلی خاصی داشت. مدام به همسرم نگاه می کردم و با خودم میگفتم این همون آدمیه که پای همه نخواستن های من ایستاد. هیچوقت به من بی احترامی نکرد. رفتارش با من مثل ملکه ها بود. درسته که اشتباهات رفتاری خیلی زیاددددددد داره ولی خب کیه که مشکل نداشته باشه؟ درسته که ازدواج ما از روی اجبار و به خاطر شرایط بد من بود ولی من یه آدم بالغ بودم که انتخاب کردم و باید بالغانه پای انتخابم وایسم. درسته که هزار تا مساله هنوز توی زندگیم هست ولی دلیل نمیشهه که من خلا اون رو با یه آدم هرزه پر کنم.
این روزا سعی کردم همسرم عاشقانه دوستش داشته باشم و بهش توجه کنم. حسم بهش خیلی خوب بود. اونم بعد از مدتها بی تفاوتی رفتارش باهام خیلی خوب شده بود. ..
اون آدم با همه بدیهاش بهم نشون داد که چقدر آدمهای خوب اطرافم هستند. چقدر خوشبختی های کوچیک و بزرگ دارم که می تونم باهاشون خوش باشم. قدر خودم رو بیشتر از هر زمانی دونستم.
برای یک زن عزت نفس غوغا می کند!!
آره دوستم اون چیزی که باعث شد من به سمت اون آدم لاابالی برم عزت نفس پایین بود و الان که اونو پیدا کردم دیگه حاضر نیستم از دستش بدم.
حتی اگه قرار باشه با همسر بمونم یا نباشم اونی که تا آخرین لحظه عمر با منه خودم هستم . برای خودم اونقدر وقت و ارزش میزارم که از بودن با خودم احساس کمال داشته باشم.
البته منکر این نمیشم که این حس می تونه در گذر زمان تغییر یا تعدیل بشه اما مهم اون حرکت به سمت رشد هست که من حسش می کنم