-
سلام.ببخشید که حرفام تلخه.اگر راجبه خیانت و رابطه ی جنسی همسرتون مطمعنید,واقعا چه تضمینی هست که الان که تازه سه ساله ازاازدواجتون میگذره و به خاطر اتفاق زیبای زندگیتون,یعنی بارداریتون که باید ارزوی هر مرد سالمی باشه,وقتی به این راحتی و بدون در نظر گرفتن شرایط روحی و جسمی الانه شما بهتون خیانت میکنند,چه تضمینی هست که بعد بچه دار شدن به این رابطه ها ادامه نده.ایشون دست پیش گرفتن که پس نیفتن,به جای اینکه شما برای ایشون خط و نشون بکشی اون واسه تو کشیده,؟!این یعنی این اقا خودشو بابت کار هاش خطاکار نمیدونه و پشیمون نیست.رابطتو با مادرت شروع کن حتی اگه نذاشت بگو من به مادرم نیاز دارم,بگو تو از عوض خودت با مادرم قطع رابطه کن ولی نمیتونی منو از مادرم جدا کنی,اونم به خاطر موضوعی که مقصرش خودتی.بگو اگه قراره به خاطر اشتباه مادرم باهاش قطع رابطه کنیم پس به خاطر اشتباهات تو هم من باید ازت جدا شم.تهدیدش کن,نزار بهت جبر و ستم کنه.درسته مامانت یه کم تند رفته ولی به قول شوهرت هر معلولی,علتی داره و علت رفتار مادرت خطاهای شوهرت بوده.
-
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات تمامی عزیزان.دوست خوبم نظر خودم رو میگم به نظر من ببین اگه شوهرت از اون آدمهایی نیست که قهر کنه و تهدید به طلاق بکنه اگه جرات صحبت کردن باهاش رو نداری روی یک کاغذ بنویس و به یادش بیار که مادرت چرا خونه شما اومده و داد و بیداد کرده بگو که علتش چی بوده یا بگو که تقصیر خودت بوده و به مادرت زیادی توضیح دادی واون کنترلش رو از دست داده بهش با قاطعیت بگو که بخاطر خطایی که شوهرت کرده تمنمیتونی شوهرت رو ببخشیش البته اگه هم بخشیدیش بهش بگو هنوز ناراحتی ازش بگو تو اونو میبخشی در عوض شوهرت مادرت رو ببخشه.بلاخره تو توی این 3 سال شوهرت رو بهتر شناختی ببین اگه اوضاع خراب نشد تهدیدش کن 7خخطلاق میخواهی و نمیتونی کارهاش رو از یاد ببری البته گفتم همه اینها فقط حرف هست سعی کن بترسونیش ببین عکس العملش چی هست؟ولی سعی کن تو قلبت واقعا ببخشیش و آرامش داشته باشی بخاطر بچه ات.تو که مطمن نیستی واقعا خطاکرده به خدا توکل کن و همه چی رو به خدا واگذار کن ولی از این فرصت استفاده کن تا مشکل با مادرت رو حل کنی اگر هم مادرت رو قبول نکرد اصرار نکن ولی به نظر من حق نداره تو رو ازمادرت منع کنه تو خیلی با قاطعیت بگو که مادرت هست و میخواهی ببینیش.درمورد حرفایی که موقع عصبانی بودن پشت یر مادرت زده سعی کن فراموش کنی خب عصبانی بوده یه چیزی گفته مگه تو خودت انتظار نداری شوهرت حرفای مادرت رو که موقع عصبانبت زده فراموش کنه پس اول خودت اینکارو بکن.
-
سلام پارمیدای عزیز ممنون که برام وقت گذاشتی و نظر دادی من راجع ب خیانت جنسی همسرم مطمعن نیستم فقط در این حد مطمعنم ک دختری رو.سوار کرده و تلفنی هم نمیدونم چندبار باهم تماس داشتن اما راجع ب رابطه جنسی شوهرم اومد قرآن رو گذاشت بینمون ودستشو گذاشت رو قرآن و قسم خورد که من هیچ رابطه جنسی باکسی نداشتم بعدشم خیلی سعی کردک اعتمادم رو جلب کنه مثلا گوشیش رو.داد دستم بمونه ولی من روشنش نکردم تنهایی دیگ بیرون نرفت چن روز پیشش هم بهم گفت به تک تک ایه های قرآنی ک با هم خوندیم من ن با اون دختره ارتباط دارم ن از خبر دارم ولی دوست عزیز من بازم بهش اعتماد ندارم ب قول شما چ تضمینی هست بعدها نره دوست عزیزم حرفایی ک گفتی درسته بخدا این حرف تو گلوم کرده ک بگم ولی بدبختی من اینجاست ک نمیتونم نمیتونم بگم آخه الان رابطمون خیلی خوبه باهامم خیلی خوب شده میترسم بگم دوباره دعوا بشه بخدا دیگ دل ندارم
-
شما باید مهارتهای ارتباطی رو یاد بگیرید...
باید اعتماد بنفستونو بالا ببرید،باید عزت نفس خودتونو بالا بگیرید...
ببین خانومی ما اینجا فقط میتونیم بهت راهنمای کنیم راهککار بدیم و ازت بخوایم این مطالب رو بخونی و تمرین کنی تا در شما نهادینه بشه تا بتونی بدون هیچ ترسی خیلی راحت و قاطع با همسرت گفت و گو کنی... تمرین و عمل و تلاشش با خودته!
اینکه شما روی اینو نداری به همسرت راجع مامانتون صحبت کنید خیلی ضعف بزرگیه...شما میتونی اول مهارتهای ارتباطی رو یاد بگیری و در محیطی آروم با همسرت راجع مشکلاتت صحبت کنی...
این رو هم بخون میتونه کمکت
کنه
http://www.niksalehi.com/new/archives/137459.php
موفق باشی
-
سلام السا جان ممنون بابت نظرتون ن شوهر از اینایی نیست ک قهرکنه یا تهدید ب طلاق کنه اتفاقن برعکس این منم ک همیشه حرف جدایی میزنم اون قبول نمیکنه من تا قبل ازین ک مادرم حرکت زشتو کنه دور با من بود همش تهدیدش ب جدایی میکردم چمدونم هم جمع کرده بودم ک برم اونم خداییش ترسیده بود همش ازم عذرخواهی میکرد اون موقع اگ بش میگفتم برام بمیر میمرد همش میگفت زندگیمو میخام بچمو میخام اما از وقتی ک مادرم اون حرکت زشتو کرد دور افتاد دست اون البته اینم بگم ک دعوای مادرم بخاطر خیانتش نبود مادرم اصلا از موضوع خیانت چیزی نمیدونست دعوای مادرم بخاطر رفتار خانوادش با من بی توجهی های اخیرش ب من و بعضی مشکلات ک من از ازداوجم با این خانواده داشتم و اذیت شده بودم همه رو از اول تا آخر برشون آورد با این حال شوهرم بازم طرف من بود میگفت حساب تو از مادرت جداس ولی خب هر چی از دهنش در میومد ب مادرم میگفت منم نمیتونستم چیزی بگم چون کارش خیلی زشت بود ابرومو پیش همه خانوادش برد سوژه من شده بود نقل صحبتاشون همشون شروع کردن پشت سرم حرف زدن با این حال بازم شوهرم پشت من بود الانم خیلی باهام خوبه بردم مشهد هر چی خاستم واسم خرید میتزسم با پیش کشیدن مساله مادرم دعوا بشه بینمون دوباره دیگه دلشو ندارم تصمیم گرفتم از طریق مشاور بهش حالی کنم ک نیاز دارم با مادرم رابطه داشته باشم
-
ثسلام دوستان عزیزم از تاپیکای ارزشمندی ک واسم گذاشتین واقعن ممنون اونا رو ب دقت خوندم و تو این چند روز سعی کردم بکار ببندم خیلی پیشرفت نکردم ولی برای شروع راضی هستم چون تونستم یکی از رفتارهای منفی همسرم رو جراتمندانه بهش بگم بدون اینکه جر و بحث بشه یا دعوامون بشه ازین بابت خوشحالم ولی متاسفانه مساله مادرم رو هنوز نتونستم بگم میترسم از طرفی دلم خیلی براش تنگ شده دوستان ب نظرتون یواشکی بدون اینکه همسرم بفمه باش تماس بگیریم?لطفا راهنماییم کنید
-
عزیزم تو که میگی الان بهت توجه میکنه و باهات خوبه و نازتو میکشه,چن روز اخلاقتو عوض کن بیشتر تو خودت باش وقتی میاد خونه,یه کم بهش بی توجه باش,البته به درخواستاش توجه کن ولی کمی سرسنگین و ناراحت باش,طوری که ازت بپرسه چته,البته زود نرو سر اصل مطلب,یه کم بزار توجهش جلب بشه و به هر قیمتی شده تصمیم بگیره رضایتتو جلب کنه ,اونوقت که پرسید بگو دلم واسه مامانم تنگ شده,احساس میکنم زندگیم یکی رو کم داره و اون مامانمه,بگو اگه اینطور پیش بره افسرده و عصبی میشم,اگه گفت کارش اشتباه بود و من نمیتونم ببخشمش,بگو پس ینی مننم نباید اشتباه تو رو میبخشیدم؟؟؟؟و دیگه هیچی نگو و اگه قبول نکرد به رفتاری که گفتم ادامه بده تا جواب بده,سرسنگین و کمی جدی و ناراحت باش.