-
سلام دوست خوبم.
فکر نمیکنم روش به خصوصی وجود داشته باشد که شما بتوانید با به کار گیری آن رای پدرتان را بزنید.برای ایشان حرف آخر حرف خودشان است و محال است از موضع خودشان پایین بیایند.بهتر است به جای مجادله و کشمکش اندکی مدارا کنید تا شاید بتوانید قدری اعتماد ایشان را نسبت به خود جلب کنید.تا زمانیکه از در سازش وارد نشوید محال است نتیجه بگیرید .بیشتر روی رفتار و برخوردتون تمرکز کنید و این تصور را در ایشان تقویت کنید که شما قدرت اداره زندگی خود را دارید و میتوانید از پس خودتان بر بیایید.
-
سلام
پرسیدی آیا منم میخوام برم جایی بآید اجازه بگیرم?
بله! البته بیرون رفتن روایت بعد از ظهرها یا خرید خیر. ولی مسافرت یا دو سه روز از خونه دور بودن رو بآید اجازه بگیرم. و مشکلی هم از این بابت ندارم چون پدر وقتی داره خرج زندگی آدمو میده طبیعتا یه سری انتظارات هم داره. یه حس قدرت طلبی تو پدرا هست که شاید منم پدر بشم همینطور بشم!!! والا بخدا!!!!
مورد دوم گفتی چطور تپ شهر خودم حتی با وجود تکنولوژی میشه درس خوندی? اموزش از راه دور. دوره های مجازی. مثال میزنم. دانشگاه پیام نور مقطع ارشد تقریبا برای تمام رشته ها دوره مجازی هم داره که با داشتن یه خط اینترنت پرسرعت از داخل منزل از کلاسها استفاده میکنید.
یه نکته دیگه
عزیزم شما شدیدا فکرت خسته شده. خیلی خیلی خیلی داغونی. درکت میکنم.
با این همه بهتر نیس بجای فکر کردن به پیشرفت, اول 6 ماه وقت بزاری خودتو بازسازی کنی? فکرتو تقویت کنی و آرامش رو به مغزت هدیه بدی بعد بشینی با آرامش بهترین راه.رو برای پیشرفت استفاده کنی?
یه پیشنهاد هم دارم.
یه مدت بیخیال درس باش. برو سمت هنر. مثلا نقاشی با ابرنگ یا طراحی با مداد یا حتی موسیقی. یه آموزشگاه توی شهرتون بالاخره پیدا میشه دیگه. اینطور میتونی هم پیشرفت کنی هم یه هنر جدید یآد بگیری هم از این وضعیت اشفته دربیای و با آرامش ایندتو بسازی.
بخدا منم اگه بابات بودم با لین روحیه داغونت اجازه نمیدادم مستقل بشی فعلا چون خطرناکه واقعا با این افکار پریشون و حال نامساعد نمیتونی رو پا خودت وایسی.
رو اموزش یه هنر جدید فکر کن.
-
شما دوبار دو تا اشتباه بزرگ کردید، الان می گید چرا اجازه نمی دن تنها برم شهر دیگه؟
اون شهر کوچیکی که می گی، فقط برای شما کوچیک نیست. برای پدر و مادرت هم کوچیکه. آبروشون و شخصیتشون توی اجتماع براشون مهمه.
سعی کنید اونها را هم درک کنید.
وقتی هزینه زندگیت را می دن و برگشتی توی خونشون زندگی می کنی، باید به حرفشون گوش کنی و قوانین خونشون را رعایت کنی.
بخوای بری شهر دیگه با کدوم پول و اعتبار می خوای بری؟
چرا باید بهت اعتماد کنند؟
وقتی به شما تجاوز شد مگه بچه بودید؟ یه خانم متاهل بالغ و عاقل بودین. وقتی اینطوری گول خوردید، باید به پدر و مادرتون فرصت بدین که بپذیرن دیگه گول نمی خوری. موضوع کوچیکی نیست که انتظار داری زودی یادشون بره. چرا شکایت نکردید که حداقل آبروتون را توی شهر کوچیک بتونید کمی جمع کنید؟
بعد از تجاوز هم که می گی شوهرم گولم زد که بیا مهریه ات را ببخش طلاقت بدم. خب پس بازم سرتون کلاه اساسی ای رفته.
شما اگر اینطوری سرت کلاه می ره، چرا انتظار داری پدر و مادرت قبول کنن بزرگی و عاقلی و مواظبی و ...
بهشون یه کم حق بده.
سعی کن پیش خودشون کار و زندگی و ... داشته باشی تا خیالشون راحت تر باشه.
-
وای یه عالمه نوشتم موبایلم خاموش شد همش پرید
دیگه حسش نیست دوباره بنویسم
-
فكر ميكنم خودشما زياد روي اين مسئله حساس شديد
اينكه پدرتون نگرانن طبيعيه
بهتره فعلا از فكر اينكه مسكنتون جدا كنيد بيايد بيرون
خود كار بهترين استقلال
-
من الان کامنت شیدا رو خوندم تازه فهمیدم شما همون خانومی هستی که شوهرت به خاطر یه تجاوز ناخواسته ازت جدا شده.
خب خواهر من شیدا درست میگه. چطور شمایی که دو تا فاجعه برات افتاده, یعنی اسیر تجاوز یه نامرد شدی و گول وعده وعیدهای شوهرتو و خوردی و دستت از مهریه کوتاه شده و حقت رو خوردن با یه لیوان آب, چطور انتظار داری پدرت راضی شه بزاره مستقل شی?
از کجا معلوم مستقل شی و دوباره بین این همه گرگ بهت تجاوز نشه? یا کسی با زبون بازی مثل شوهرت حقتو نخوره??
به جمله های پایانی کامنت قبلیم گوش کن. به خودت فرصت بازسازی و آرامش بده و دنبال یادگیری یه هنر آرامش بخش باش حتما بآید اروم باشی تا بتونی درست تصمیم بگیری وگرنه با این روحیه و این پرخاشگری و این احساسات داغون از خونه بری بیرون هیچ تضمینی نیست اتفاقای مهلکی مثل سابق برات بیوفته.
فکرتو اروم کن.
-
سلام .ممنون بابت نظراتون. و معذرت واسه تاخیر زیاد در جواب.
خانم شیدا شما جوری حرف میزنین که انگار من خیانت کردم به شوهرم یا از خدام بوده که بهم تجاوز بشه.واسه همین دوست نداشتم داستان این اتفاقو بیام اینجا بگم .چون فقط قضاوت کردن و سرزنش کردن رو بلدن بیشتر مردم.
شما که قضیه منو کامل نمیدونی چه طور میتونی اینقدر قاطع حرف بزنی و نظر بدی.
پدر و مادرم هم اگه سخت گیری میکنن به خاطر اینه که دلهره دارن که شاید اتفاقاتی از این دست بیفته و اینکه اسم من الان یه زن مطلقست و همش تا هرچی میشه میگن شرایط تو اینطوریه فلانه.چون فکر میکنن چون من الان دیگه دختر نیستم میرم هرکاری که دلم میخواد میکنم .و من دوست ندارم که اینطور فکر کنن.و واقعا ناراحت میشم .البته اونا به من دقیقا اینو نمیگن ولی من خودم حس میکنم.
در ضمن شما که کامل اون تایپیک منو نخوندی چرا هر حرفیو میزنی؟من کجا شکایت نکردم ؟شکایت کردم از اون عوضی پدرشم در آوردم.فقط به اون چیزی که خودم میخواستم نرسیدم به حق واقعیم.
اینی هم که میگم شهر کوچیکه و همه در مورد من و این مسیله شاید حرف بزنن تصور خودمه چون هیچکس از این مسیله باخبر نشد غیر از همون اداره پلیس .ولی خب همونا هم خونوادمو میشناختن و واقعا واسم سخت بود و از همون موقع نگران بودم که کسی از این طریق بفهمه.
وگرنه به قول پدرم مردم شایعه زیاد درست میکنن قبلا هم زیاد حرف پشت خونوادم بود چون پدرم دشمن زیاد داره ولی ما چون یه خونواده آبرومندیم مردم باور نمیکنن منم دیگه واسم مهم نیست.چون اگه منم بخوام طوری رفتار کنم که فقط گوشه گیر باشم و خودمو قایم کنم همونا میگن پس یه چیزی بوده و هست که این دختره خجالت میکشه.
بعدش هم من که گناه نکردم که بخوام خجالت بکشم اتفاقی بوده که افتاده حالا از سر سهل انگاری و بی احتیاطی ولی اینقدر احمق نیستم که از شکست ها و تجربه هایی که بدست آوردم درس نگیرم و دوباره اتفاق بیفته.
چون من مطمینم دیگه هیچوقت لحظه ای غفلت نکنم .
و مورد بعدی اینکه من اصلا مهریمو نبخشیدم و شوهرم منو گول نزد.من خودم چون خیلی دوسش داشتم قبول کردم و دوست نداشتم اون بیشتر از این زجر بکشه چون به اندازه کافی سرخورده و شکست خورده شده بود .من فقط از این ناراحتم که گفت هرچی زودتر طلاق بگیریم دوباره زودتر امکان بازسازی زندگی وجود داره.
ولی حالا که فکر میکنم این حرفاش هم فقط به خاطر خودم بوده چون من اون روزا خیلی بی قرار بودم و همش در حال گریه بودم و اون شاید اینطوری میخواسته منو آروم کنه تا زیاد غصه نخورم.حتی اون به خاطر من وقتی که با هم درگیر دادگاه بودیم گفت میخواد گذشترو فراموش کنهه و باهام خیلی خوب بود بطوریکه من باورم شد دیگه هیچوقت به خاطر این قضیه از هم جدا نمیشیم. ولی بعدا یعنی بعده یه سال دیگه نتونست تحمل کنه و گفت اون موقع ها فقط به خاطر اینکه شرایط روحی واسه دادگاه و مراحلش خوب باشه و از دو جا همزمان ضربه نخورم کنار مونده.
ولی دیده دیگه نمیتونه تحمل کنه .یعنی بعد از چند ماه که حکم اومد اخلاقش عوض شد .اون حکم که عدالت واقعی نبود روحیشو خراب کرد و دیگه نتونست ادامه بده چون میگفت هر بار که منو میبینه چهره اون عوضی میاد جلو چشاش و حس انتقام و از این حرفا ولش نمیکنه.
خب من نمیتونستم ببینم شوهرم داره ذره ذره آب میشه.منم قبول کردم جدا شیم.
ولی من مطمینم منو خیلی دوست داشت و همه سعشو کرد.
این چند هفته که نبودم رفته بودم تهران خودم تنها.بابام بهم اجازه داد واسه کارایی که داشتم برم و من واقعا خوشحال شدم .در تموم مدتی که اونجا بودم خیلی حس خوبی داشتم.واقعا من واسه این شهری که الان توش زندگی میکنم ساخته نشدم.
وقتی اونجا بودم واقعا به هیچی فکر نمیکردم.عاشق شلوغی و هیاهوی شهرم.
اینجا وقتی میری بیرون همه میشناسنت. مخصوصا واسه من که طلاق گرفتم که ممکنه بیشتر حرف در بیارن.جرات نداری از یه جا بیشتر از یه بار رد شی.خب مجبور که نیستم اینجا باشم وقتی راحت نیستم.
ولی اونجا کی منو میشناسم که گذشتم چی بوده و حالم چیه.واقعا نگاههای مردم اینجا اذیتم میکنه کلا فضولن ولی تو شهر بزرگ همه سرشون به کار خودشون گرمه.و تا وقتی کسی خودش خوب باشه کسی هم به کارت کار نداره.
جوابهای کنکور ارشد وزارت بهداشت هم اومده و من قبول شدم رتبم هم خیلی خوب شده.همه گفتن تهران قبول میشی اگه اونجا هم قبول نشم شهرای دیگرو هم زدم .وقتی قبول بشم میخوام بیام همون جا زندگی کنم.البته خونوادم به این امیدن که رفت و آمد کنم ولی من نمیخوام.
واسم دعا کنید که یه شهر خوب قبول شم.فقط نمیدونم چه کار کنم راضی بشن.
اگه هم بخوام بمونم فکر نکنم با خونه گرفتن موافقت کنن میگن خوابگاه.البته من به همون هم راضی ام.ولی از محیط خوابگاه اصلا خوشم نمیاد.نمیدونم چه کار کنم
-
چند جا از گفته هام مبهم بود اینارو بهش اضافه میکنم. من چون شوهرمو خیلی دوست داشتم قبول کردم توافقی جدا شیم و مهریه هم قسط بندی شد من نبخشیدم.
اونجایی هم که گفتم تو دادگاه شوهرم کنار بود منظورم دادگاهی که واسه قضیه تجاوز من بود .شوهرم اون موقع اصلا منو تنها نذاشت و همه کاررو خودش پیگیری میکرد.منظورم دادگاه طلاقمون نبود .همین .گفتم بگم