-
ممنون شیدا جان اینجا چند تا مسئله رو باید مطرح کنم اینکه من نهایت مسئول پرتاب توپهای خودمم پرتاپهای دیگه شوهرم رو چیکار کنم من که نمیتونم ضمانت پرتاب بد دیگرون رو کنم؟ من باهاش خوب برخورد کرده بودم قضیه کلا خوب بود تا یه ماه پیش که از کار درش آوردن به زمین و زمان گیر میده و بهونه گیری میکنه همه اش هم به من ربط میده الان پول برق واسه مون اومده صد تومن اومده سره من داد میزنه که من از کجا بیارم این پول رو بدم ؟ شرکت قبلیش تسویه اش رو نداده با من دعوا میکنه که پس قسطها رو چطوری بدم بعد با حالت طلبکارانه میگه بده دیگه قسطها رو بده این قبضها رو هم بده ببینم از کجا میاری بدی:47:
بخدا من خسته شدم همه اش استرس همه اش دلهره به قول آبجیم من باید مراقب آفتاب هم باشم که زیاد نتابه که آقا گرمش نشه
خیلی بدبختم خیلییییییییییییی
توی یه سایتی در مورد افسردگی داشتم میخوندم دقیقا رفتارهای مشابه رفتارهای شوهرم رو نوشته بود ! نوشته بود همسر وظیفه اش خیلی سخته و اینکه باید بدیهایی که تو این مدت میبینه رو از ذهنش حذف کنه نوشته بود این رفتارها عادیه برای مدت افسردگی ولی به خدا دیگه کم آوردم واقعا کم آوردم
-
مهناز جان سلام
من نوشته های تو و شیدا رو توی این تاپیک خوندم. شیدا مثل همیشه خیلی حرفه ای بهت جواب داده بود. بیا یه کاری بکن،(میدونم که تمرین لازم داره ولی شدنیه.)
1. کلن توی ذهنت و فکرت شوهرت و کارهاش رو همینطور که هست به عنوان یه وضعیت ثابت و پایدار بپذیر. (همینه که هست)
2. ذره بین رو از روی شوهرت بردار. دیگه به کارهاش تمرکز نکن. سعی کن اهمیت ندی که الان خوشحاله یا ناراحت. نبینش! بی خیال بشو نسبت بهش.
3. ذره بین رو بذار روی رفتار خودت. کارهایی رو که انجام میدی و احساساتت رو بنویس.
4. خودت رو بررسی کن. تو به هر دلیلی زخم های عمیقی داری که باید درمان بشه. (لطفن به درمان همسرت فکر نکن! کاری به او نداشته باش!) به زخم هایی که داری فکر کن!
5. کسی رو مسئول و مقصر مشکلاتت ندون! فقط خودت هستی و خودت! خودت رو هم سرزنش نکن!
6. دقیقن بررسی کن ببین جه کاری از دستت برمیاد برای مهناز انجام بدی؟ برای اینکه مهناز احساس بهتری داشته باشه؟
7. شروع کن به دوست داشتن مهناز و کمک کردن به مهناز و فکر کردن به خودت و نیازهات.
بیا اینجا برامون بنویس که مهناز چه کاری از دستش برمیاد برای خودش انجام بده. راجع به زندگی شخصیت بنویس و داستان های شخصی خودت رو برامون تعریف کن!
منتظرم.
-
سلام. من حرفای شیدا حون رو تائید میکنم ولی یه نکته ای یه ذهنم رسید که گفتم بد نباشه بگم. من حس میکنم تو زندگی وقتی یک طرف خیلی محکم باشه و بخواد همه چیزو همیشه رو به راه کنه و دائم به فکر حل مشکل باشه و هیچ وقت کم نیاره درسته که این رفتار خیلی پسندیده است ولی یه سری تاثیراتی رو طرف مقابل میذاره که نمیشه ازش گذشت. مثلا اینکه اون طرف میدونه همیشه کسی هست که محکمه و حواسش به قسط هاست و هر چیز مطابق میلش باشه براش فراهم میکنه. درنتبجه اون خودشو کنار میکشه چون مبدونه همیشه یکی هست که تا اوضاع به هم بریزه همه چیزو جمع و جور کنه. به نظرم این خوب نیست. مخصوصا برای مردا که باید برعکس این مرد باشه که حامی زن و تکیه گاه زن باشه. من فکر میکنم شااید بد نباشه وقتی مهناز خانم تو یه شرایطی که حال شوهرش خوبه برعکس اون رفتار نگرانی و استرس از خودش نشون بده و از ترس هاش با شوهرش حرف بزنه بگه که از اینده میترسه. اون موقع است که شوهرش میفهمه که این زن نیاز داره که اون تکیه گاهش باشه. و باید خیلی محکم باشه تا بتونه ازش مراقبت کنه. گاهی وقتا برای زن لازمه که به شوهرش یفهمونه چقدر نیاز داره که اون محکم باشه. شاید اگه مهناز یه رفتاری مثل رفتار شوهرش مثل شکایت از زندگی و کار و قرض از خودش نشن بده یه کم اون مرد به خودش بیاد. و اون زمانیه که اینبار مرد زن را دلداری میده. و اینجاست که زن باید از مرد زندگیش به خاطر قوی بودن و اعتماد به نفس داشتنش تشکر کنه و ازش بخواد همیشه همینطور مثل کوه باشه.
-
مهناز سعی کن حرفتو بزنی دیگه منعل نباش ادمها فقط یکبار زندگی میکنند تو اعتماد به نفس ضعیف شده حرفاتو بزن نزار اینطور عقده بشه ناامید نشو تا کی میخوای تو خودت بریزی هااااا حرفتو بزن صحبت کن مرگ بکبار شیون یکبار
-
بدبیاری پشت بدبیاری .....
رفته بود تسویه شو از شرکت بگیره قرار بود قسطهامون رو با اون بدیم یخورده حالش بهتر شده بود کل حقوقشو واسه وامی که از شرکت گرفته بود در اومدن که هیچ گفتن بقیه شو هم بیار واریز کن.. بیمه بیکاری هم میخواست بگیره فعلا جور درنیومد:54:
یعنی حسابی ناراحته میگه رسیدم اونجا(شب میرسه) حتما خودمو میکشم دیگه خسته شدم میگه خودمو بدبخت کردم مسئولیت زندگی رو نمیتونم تحمل کنم
من الان چیکار باید بکنم چطوری باهاش رفتار کنم چطوری دلداریش بدم بدون اینکه وظایف درست کردن قضیه رو به عهده بگیرم خیلی داغونم خیلی ...
روزه گرفته بودم از استرس دوباره بالا آوردم روزه ام هم باطل شد....
-
سلام دوست عزیز
اول فقط داشتم تاپیکتونو میخوندم بعد دیدم نمیتونم جواب بدم چون خودمم همچین روزهاییو تجربه کردم
شما و همسرتون هر دو منفعل هستین انفعال فقط پذیرش مطلق نیست اتفاقا پرخاشگری از بزرگترین نشانه های انفعاله
اما اینجا اونچیزی که بیشتر از انفعال به چشم میخوره این احساس ناتوانی و ناکارآمدی هر دوی شماست
ببین عزیزم الان شما دو تا هی دعوا کنین هی جر و بحث کنید هی بهم استرس وارد کنین آطا قسط و قرضهاتون پرداخت میشه ؟آیا روابطتون عادی میشه؟
همسرتون متاسفانه جایگاهشو به عنوان یه مرد نمیشناسه و شما هم اشتباها جایگاه غلطیو نشونش دادین
کدوم بانک در اثر پرداخت نکردن چند تا قسط کسیو کشته؟کدوم آدمیو میشناسین که تا حالا قسطی ازش عقب نیافتاده باشه؟اداره برق همین الان منتظره شما قبضو بدین؟
جواب همه اون سوالها مسلما نه،دقیقا من خودمم هزار بار این شرایطو تجربه کردم باید سعی کنین اوضاعو مدیریت کنین
پ.ن:متاسفانه شرایط بد مالی به خاطر وضع اقتصادی جامعه به همه زوجهای جوون فشار میاره هیچ کسی هم استثنا نیست
پ.ن2:بیشتر مراقب سلامتیتون باشین
ا
-
ممنون دوستان که تایپکمو میخونید و جواب میدین تشکر ویژه از خانم she
شوهرم انقدر که وقتی درگیر مشکلاته تقصیرات رو گردن من انداخته منم ناخوداگاه احساس میکنم واقعا تقصیر منه و اگه با این شرایطش (اینکه اول ازدواج هیچی نداشت )باهاش ازدواج نمیکردم اونم توی دردسر نمینداختم الن هم واقعا عزت نفسمو از دست دادم شوهرم الان که زنگ زده بود و ناراحت بود باز هم گفت که خودمو بدبخت کردم و مگه قحطی دختر میخواست بیاد که زود ازدواج کردم و....
البته یه چیزی ....اینی رو که میخوام بگم یکی از اشتباههای زندگیمه و کمبود عزت نفسم هم ناشی از همینه و اینکه دوست دارم اینی رو که میخوام بگم رو همیشه انکار کنم ولی واقعیت اینه:
ما یه سال باهم دوست بودیم و توی این دوران دوستی چندین بار شوهرم به بهانه های مختلف باهام قهر میکرد و میگفت ما به درد هم نمیخوریم و من پشیمونم و ... ولی متاسفانه متاسفانه با اصرار زیاد تلاشم رو کردم که با هم ازدواج کنیم کلی گریه زاری میکردم و انقدر بهش زنگ میزدم که از رو میرفت و باهام آشتی میکرد. گاهی آدم یه کارهایی میکنه که نه عقلش مجوز میده نه احساسش ولی باز اون کار رو انجام میده ! منم موقع ازدواجم این احساس رو داشتم حتی یه خاستگار با شرایط خیلی خوب هم داشتم حتی راضی نشدم ببینمش مبادا که نظرم عوض بشه و دقیقا این روزها جلوی چشمم بود ولی انگار یه خودآزاری داشتم و شاید باورتون نشه ولی خودم از بچگی خواستم زندگی پردغدغه ای داشته باشم و حتی از خدا میخواستم هیچ منو بی مشکل نکنه که از یادش غافل بشم ولی الان همین مشکلات منو از یادش غافل کرده!
-
مهناز اون سخنرانی ها رو گوش می کنی؟
شوهرت را ول کن. خودت خودت خودت ........
در مورد تمام این رفتارهای شما اونجا توضیح می ده (همینایی که تو پست آخرت نوشتی)
-
سلام دوستان دعا کنید امروز من ختم به خیر بشه ! هنوز شوهرمو ندیدم بعد از ظهر میبینمش !
شیدا جان میشه لینک اون سخنرانی رو برام بفرستی نتونستم پیداش کنم
-