-
سلام شکوه خانم عزیز، من تازه وارد هستم و الان از این که نوشتین دارین میری نارجت شدم... تازه فهمیدم چند تا از کاربرهای خوب دیگه هم خداحافظی نوشتن... من پست هات رو واقعا دوست داشتم جتی وقتی با لحن تند مینوشتی من بیشتر روم اثر داشت... من اعتقاد دارم گاهی خداوند با اسبابش به ما کمک میکنه ... اون اسباب هم بنده های خوبش هستن که از قضای روزگار کم هم سختی نکشیدن.. به نطرم هیچی قشنگتر از همدردی و همدلی ادم ها با هم نیست... و کاش توی دنیای واقعی هم ادم ها مثل بچه های خوب اینجا با هم همدلی و همدردی میکردن... درست میگی واقعا... دنیای واقعی بیرون از این انجمن هست... اما اینجا هم شده پناهگاه ادم های تنها یا متاهل ای که دچار سختی و مشکل شدن... همه غم خودشون رو دارن و در عین حال برای مشکل همدیگه هم راه حل و راهنمایی مینویسن ولی دنیای عمل به اموخته ها و یادگیری ها واقعا بیرون از این انجمن هست.... خیلی دلم براتون تنگ میشه.. ارزوی سلامتی و شادی و آرامش و خوشبختی برات دارم... امیدوارم با خبرهای خوش برگردی.... موفق باشی دختر گل و دوست داشتنی:72::72:
-
شیطونه می گه منم تاپیک بزنم و خداحافظی کنم!!!
اما از اونجایی که خداحافظی من مساوی با تعطیلی همدردی!!! ترجیح می دم بمونمhttp://mojdeh.persiangig.com/sheklak/topol/22.png
- - - Updated - - -
اون سری که آویژه خداحافظی کرد وقتی اسم مدیرهمدردی رو دیدم فکر کردم ایشونم جوگیر شدند و خداحافظی کردند:311:
-
سلام.
من واقعا از تالار خداحافظی کردم اما گویا تالار از من خداحافظی نکرد. چه کنیم.حقش بود تاپپیک بزدم بگم که سلام تالار.
آقای ثرولث از خوندن پستتون اشک تو چشمام جمع شد.
امروز در واقع قبل از ساعت 12 که میشه دیروز، خبر خیلی بدی شنیدم. مربوط به اینه که یه قدم درست تر خودم رو شناختم تو آینه ی رفتار دیگران.
افتخار میکنم به تالار همدردی که خوندن مطالبش تو یه دوره ای که مثل یه دونه شاخه ضعیف بودم و شکننده با من کاری کرد که امروز به خودم بگم اگه تا آخرین لحظه ی عمرم هم اشتباه
پشت اشتباه بکنم امید پشت امید برام تبدیل بشه به نا امیدی مطلق، باز هم فرصتی دارم. پس ناراحت نیستم و میدونم دفعه ی قبل هم خودم فرصت رو ساختم و باز هم میسازم.
به خودم بارها گفتم اگه نشسته بودی خونه و توخودت بودی هیچ وقت این جوری شکست نمیخوردی که اشک و تنفر از خودت و بی سیاستیت وجودتو پر کنه اما با تمام وجودم خوشحالم که
تلاش کردم وگرنه هیچ وقت شکست نمیخوردم.تلخه اما مسیری که رفتم هنوز وجود داره.
احساس تنفر عمیق دارم از خودم و از بی عرضه بودنم.
آقای ثرولث منتظر حکمت این اتفاق بد هستم. میدونید بعضی از اتفاقا واقعا بدن و کمر آدم رو میشکنن. واقعا میشکنن. اشک خون سرازیر میکنن.واقعا خون به جگر میکنن.
نمیدونم شاید حکمتش این باشه که هر روز با چشمای پر از اشک وایسم جلوی آینه به خودم بگم که شکوه واقعا تو ادعا داری که آدمی و قدرت تفکر داری؟ واقعا شعور داری؟
اما میدونم یه درس بزرگ داشت این اتفاق. از این به بعد به خاطر حقم یعنی زندگی خوب و تو رفاه از هیچ چیز هیچ چیز نمیگذرم. اون شکوهی که میترسید از ترسهای درونیش تموم شد.
من اینجا به یکی از کاربرا گفتم میترسی کسی بهت نزدیک بشه حالا میفهمم که داشتم به خودم میگفتم، شکست خوردم چون میترسم از اون چیزهایی که قایمشون کردم و تمام تلاشمو
کردم پنهانشون کنم اما آخر سر همونا من رو به این بدبختی کشوند.میدونم شاید ماهها طول بکشه تا درست بشم و تا آخر عمر عزا دار کار حماقت بارم خواهم بود اما درست میشم. دیگه
نمیترسم از کمبودام از اینکه کسی بفهمه من ازش خجالت میکشم و استرس من رو ببینه. برنامه ام اینه که دیگه این جوری دست و پا نزنم و نترسم از نداشته هام. بولد نکنم نداشته هام رو
تو ذهنم و اونقدر برا خودم بی ارزششون کنم که حتی اگه کره ی زمین فهمید من چه کمبودایی دارم سرمو بلند کنم و بگم آره من این دخترم که از این شهر و از این خانواده است ولی مهم
نیست براش. راضیه راضیه از تمام نداشته هاش. دوستشون داره و ازشون خجالت نمیکشه. باید به خودم بفهمونم که حق دارم از دنیا. نمیفهمم که حق دارم. پدر و مادرم یادم ندادن که حق
دارم. همش بهم گفتن تو حق نداری. باید خودم به خودم یاد بدم. یاد میگیرم اما طعم تلخ این نفهمی من رو رها نخواهد کرد. بعضی از اشتباهات مسیر زندگی عوض میکنن. این از اون
اشتباها بود. عزای این اتفاق تمومی نداره برام. نمیتونم خوش خیال باشم و بگم حکمت. گند زدم به زندگیم سر حماقت خودم و سر زیر برفم. خیری در کار نیست.
نمیفهمم دیگران رو اما لازم دارم که بفهمم. تا کی باید با تجربه های تلخ بفهمم!!!
-
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
بدنیا آمدیم ، حق نداشتیم !
از دنیا می رویم ، حق نداریم!
دلبسته می شویم ، حق نداریم!
وا دادیم، حق نداشتیم!
بدست می آوریم...از دست می دهیم... می رسیم...می رویم...می گیریم...می دهیم... می گرییم...می خندیم...بالا می رویم...پایین می آییم...وابسته می شویم...جدا می شویم...!!!
این از قصه ما!
امان از روز مرگی ها!
امان از چگونه و چطور بودن ها!
امان از نه بودن ها!!!
پس باش چون هستی
دراین دریا غوطه ور باش و از معنای آن هیچ نپرس
بگذار پرسشت راه خود را بپیماید بی گمان خود پاسخ خود را خواهد یافت
برایت رهایی آرزو دارم از هر آنچه تو را اسیر دورها و تکرارهایی می کند که از ترس نبودن به آن پناه برده ای!!!
هست هست، همین یک خاصیت برایش بس است
-
سلام:72:
خدا خیرش بده شکوه جان رو که مسبب ایجاد این تاپیک واسه کسایی که دسترسیشون محدوده شدند.امیدوارم شکوه عزیز و سایر دوستان، هر جا هستند موفق باشند.
منم میخواستم یه خداحافظی شاید موقتی داشته باشم. ان شاءالله بازم بتونم به تالار سر بزنم.از همه ی دوستان خوبم در این ماه مبارک،التماس دعا دارم.:72:
امیدوارم روزی بیاد که همه بدون هیچ گونه توقعی بهم محبت کنیم و به حقوق هم احترام بذاریم و همو زود قضاوت نکنیم و ایمانمون به خدای بزرگ محکم باشه، که در این صورت شاید دیگه هیچ کس مشکلی نداشته باشه .
دوست دارم این جمله ی زیبا از زرتشت رو به همه ی دوستان خوبم تقدیم کنم.
ستیز من با تاریکی است. برای ستیز با تاریکی شمشیر به رویش نمی کشم.... چراغی می افروزم....
-