-
خانوم عزيز من يه شرايط تو مايه هاي شما رو داشتم نه با اونهمه فحشو كتك
٥ ماه شده كه جواب منو نداد منم بهش زنگ نزدم
فقط ميدوني كي وضعيت يكم بهتر شد وقتي كه منم صدامو بردم بالا البته نه خيلي و بهش گفتم مگه فكر كردي كي هستي فك نكن من كشته مردتم تموم شد همه چي نميخام حتي بهت فكر كنم خيلي تو حرفام جدي و محكم بودم خودم باورم نميشد
و بهش گفتم يه چيزايي ازت ميدونم كه بعداً رو ميكنم حالا وقتش نيست
باورت نميشه حالا اون به غلط كردن افتاده منت كشي ميكنه
فهميده من اونقدرا هم منفعل نيستم كه همش توسري بخورم
-
آره من واسه اینکه از دستش ندم محدودش کرده بودم ترس از دست دادن داشتم و همیشه هم بهم میگفت تو شکاکی.
همش استرس میگرفتم.
یبارش 5-6 ماه بعد عقد بحثمون شد گوشی رو روش قطع کردم خیلی ناراحت شد شبش اومد خونمون تو بغلم گریه میکرد چطوری دلت اومد گوشیو رو من قطع کنی.
این خاطره بد عذابم میده یاد گریش میفتم خیلی عذابم میده. خیلی . باید برم پیش روانپزشک
دیروز روزی بود که اولین پیامی که دو سال پیش بهم داده بود
نمیخواستم این روز و از دست بدم بهش پیام دادم که اونطوری شد.
مشکلات ما سر محدود کردن های منه و گرنه همیشه پیش همه از مشکلات تعریف میکرده گفته لنگه نداره و گفته فقط بهم گیر میده. مادر شوهرم پدر شوهرم خیلی دوسم داشتن همش میگفتن عروسمون خیلی خوبو مهربونو زیباست. هر روز با مادر شوهرم اس ام اس بازی میکردیم.
شوهرم میگفت زنگ بزن مامانمینا میدید زودتر خودم زنگ زدم حال مامان باباشو پرسیدم ذوق میکرد.
بهم میگه پسر دوستی
مادرشوهرم بهم از پسر همسایشون میگفت چقدر دختر باز بود وقتی زن گرفت خوب شد.
منم این اواخر تو دعواهامون گفتم مامانت از پسرای مردم ایراد میگیره، فلانی پسرش سنگینه و خودش نمیدونه پسرای خودش چقدر پررو هستن.
تو پیام دیروزش میگفت من هفده ساله پسر فلانیو میشناسم وقتی که دختر بازی میکرده تو کجا بودی وقتی فلان کار رو کرد تو کجا بودی؟ حالا تو میای و یه شبه اونو میزنی تو سر من؟
یبارم رفتیم شمال فقط برای اینکه بگم ارتباطت با خانوما سنگین باشه من خوش حال میشم ، براش اینکارو کردم:
میخواستیم جت اسکی سوار بشیم پسره مسئول اون جت اسکیا برام جلیقه آورد و برام گرفت تنم کنم و داشتم با شوهرم حرف میزدم و گفتم وای محسن جلیقه خیسه تا شوهرم حرف بزنه اون پسره داشت جلیقه رو برام درست میکرد گفت این که چیزی نیست میری کلا خیس میشی منم خندیدم وقتی هم از بازی برکشتیم پسره اومد پیشمون گفت خوب بود؟ منم با روی خوش جوابشو دادم بر خلاف میلم، فقط برای اینکه بگم محسن ببین خوب نیست با خانوما راحت باشی من ناراحت میشم.
تا یه هفته بهم چیزی نگفت بعد یه هفته گفت که کارت خیلی بد بود دیگه تکرار نشه، یبار دیگه از این کارا کنی جلوی هر کی باشیم تو خیابون باشیم زدم تو گوشت
یبارم تو دعوا بهم گفت خوبه پسره قایق داشت، شاسی بلند داشت فکر کنم تو شمال ول میکردی میرفتی
من فکر نمیکردم به خاطر این کار بگه پسر دوستی.
من هم دیروز ازش خدافظی کردم و گفتم من تلاش کردم خودمو زندگیمونو بسازم اما وقتی تو نخوای نمیتونم کاری کنم چون تو دل بستی به یار دگر و هوای دگر گفتم یادم میاد تو همیشه استرس خیانت از طرف منو داشتی و البته تو پرانتز هم نوشتم که با اینکه باورم نمیشه اونم توی دوره عقد! و یه سری حرفای دیگه و گفتم منتظر نامه دادگاه برای طلاق هستم.
مریم میگی وقتی گفته صیغه کرده تو ازش عذر خواهی کردی آخه به نظرم فقط محض عصبی کردن من گفته. یعنی پسری که من شناختم توی دوره عقد و الانم که سربازه دوباره زن گرفته!!!
همش میگم من زندگیشو خراب کردم. بدی داشته اما همش میگم خب پشته اون کار بدش تو اذیتش کردی که اینکار رو کرده. میگم مهریه رو ببخشم راحتش کنم.
از طرفی میگم من که قبل عقد همه چیو از هرچی براش گفته بودم باید همون موقع میگفت نه. نه الان زندگیمو خراب کنه بزاره بره پس مهرمو نبخشم ادب بشه. این حرفو جندین بار به خودش و داییش گفتم. همشم باهاشون دعوا کردم این آخریاپشت تلفن که دایی و عموش زنگ زده بودن من گفتم اگر محسن نمیتونه با من بسازه بره طلاق بده و الا اونطور که من میگم باید زندگی کنه چون از قبل عقد باهاش صحبتامو کرده بودم. داییشم این حرفو زد که گفت میریم یه زن دیگه براش میگیریم
من مهریه نمیخوام فقط برای فوری طلاق دادنم نمیبخشیدم. حتی سال پیش یبار گفت اگه دوسم داری بریم ببخش تا خوب زندگی کنیم.
من تنها بزرگ شدم نمیتونم دیگه تنها بمونم .تنها مرحم قلب من یه همسر مهربون میتونه باشه .دوست و رفیق نمیتونن برام کاری کنن من یه یار میخوام.
حتی بعد عقدم باز خواستگار داشتم اما محسن دل منو برده.
وقتی با من ازدواج کرد تا مدتها میگفت باورم نمیشه اون دختر جوجوعه خوشگل دانشگاه که همه دنبالش بودن به کسی محل نمیداد زنه من شده.
همش میگفت من آرزوی داشتنتو داشتم اما روم نمیشد بهت بگم.
وقتی یه کوچولو ناراحت میشدم تمام وجودشو استرس میگرفت تا از دلم در نمیورد آروم نمیشد میگفت تحملشو ندارم
میخوام صبر کنم خدمتش تموم بشه بره سر کار شاید بیاد دنبالم میخوام تا اون موقع صبر کنم
اگر تا اون موقع طلاقم نده
اگر هم نیومد بعدش شاید مهریمو میبخشم بره خوشحال و خوشبخت زندگیشو بکنه.
شاید مثل من شده یبار سر کتکاش من ازش متنفر بودم و اگر پیامی میداد فحشش میدادم و میگفتم متنفرم ازت اما بعدش آروم شدم و دلم براش تنگ شدو
چون دوست نداشت برم سر کار دنبال کار نرفتم. اما دیگه دنبال کارم پیش یکی از اقوام و موسیقی و کارای هنریم میرم.
یبار سال پیش قهر بودیم رفتم دنبال کار بهم گفت اگر یکسال هم بگذره تو نباید طوری رفتار کنی که انگار جدا شدیم باید از من اجازه بگیری.
الان هم که میگه من یک میلیون بار گذشت کردم دیگه تموم شد.
توی این حدود دو سال اگر مسئله ای بر خلاف میلم بود فورا گوش زد میکردم و شدیدا خواستار حلش بودم و کلا بعضی اوقات قید همه چیو میزدم و میگفتم ما سازش نداریم طلاق میخوام. اولین نفری که حرف طلاق زد من بودم و گفت از این واژه متنفرم تکرار نکن دومین بار من بودم سومین بار من ... بعدشم خودش دیگه میگفت.
من عوض شدم و میخواستم بهش آزادی عمل بدم اما دیر شد دیگه. خیلی
من خیلی بدم اصلا خودمو دیگه دوست ندارم
الان حتما محسنو خانوادش میگن نه به اون طلاق گفتنش اصرار به مطیع کردن شوهرش نه به این پشیمونیش ...
-
سلام عزیزم تواصلن بد نیستی هیچوقت این حرفونزن خواهر م این کارایی که کردی اشتباه بوده درست،ولی خوب چیزی نیست که شوهرت بخواد اینجوری باهات برخورد کنه پس اینقدر خودتو سرزنش نکن وازخدابخواه که بهت آرامش بده
این حس مالکیت نسبت به شوهر تو وجود همه ی زنا هست یکی کمتر یکی بیشتر چهارپنج سال اول زندگی مشترک بیشتر ولی کم کم بهتر میشه و زن منطقی تر برخورد میکنه و
شوهرتم میدونه که کارای تو ازروی دوست داشتن زیاد بوده پس اگه واقعا دلیلش واسه جدایی رفتاراي تو باشه اصلن منطقی نیست و یه جای کار ميلنگه
باور کن خواهر عزیزم منم همین کارایی رو که میگی با شوهرم کردم بعد از چهارسال دادش دراومدنردیک دوسه سال زندگیم عین جهنم بود شوهرمو دیگه نمی شناختم ولی صبر کردم الان همه چیز عوض شده و آرامش به زندگیم برگشته منظورم اینه که خودتو نباز باید صبور باشی راه زیادی درپیش داری ناامید نشو باتوکل به خدا وصبوری ادامه بده
عزیزم اول ازهمه اصلن دیگه اسم طلاق رونيار هیچوقت به بخشیدن مهریه فکر نکن
هرکی باهات حرف زد وپيگيرشد بگو من شوهرمو دوست دارمو تحت هیچ شرایطی قصد جدایی و ندارم ولی میدونم اشتباهاتیوداشتم که اونم ازعلاقه شدیدی بوده که به شوهرم داشتموازبی تجربگيم بوده ولی بااین وجودبه محسن حق میدم که هر جوری دوست داره واسه زندگیش تصمیم گیری کنه و اگه میخواد طلاق بده خودش بره اقدام کنه
یه چيزديگه این صیغه وزن دیگه همه ش واسه ترسوندنته چون میدونه تو رو این قضیه خیلی حساسی ازاین اهرم استفاده کرده که بیشتر روت فشار بیاره
عزیزم صبرصبرصبر صبر داشته باش همه چی درست میشه دیگه هیچ ارتباطی باهاش نداشته باش خواهشا دیگه هيييييييييييييييچ ارتباطی باهاش نداشته باش اصلن پيگيرش نباش به هیچ عنوان نه اسو نه وایبر ونه..........هیچ ارتباطی نداشته باش
-
مرسی آبی آسمان
اگر بگین بدی هم اصلا ناراحت نمیشم راحت باشین من فقط از حقیقت خوشم میاد.
من دیگه به اندازه کافی و حتی بیشتر برای حفظ زندگیم بالا و پایین پریدم و تلاش کردم . شاید تلاشم بعضی جاها نا به جا بود و به قولتون زیادی بهش پیام دادم اما هر چی بود درستو غلط تلاش کردم
دیگه زمان سوگواری نیست
دنبال زندگی خودم دارم میرم
من تصمیم گرفتم همه چیو رها کنم و فکرشم دیگه زیاد نمیکنم و هر موقع یادش میاد تو ذهنم فورا از فکرم بیرون میکنم.
تا پایان خدمتش دیگه کاری ندارم اگر اومد به طرفم که زندگی میکنیم اگر نه که پیگیر اقدامات قانونی و شایدم بخشش مهریه
اگر متنمو خوندین برای من هم دعا کنید:325:
بالاخره خبری از این زندگیم اینجا میزارم امیدوارم اون خبر سازش کردن و زندگی کردن باشه
خداجونم راضیم به رضای خودت :203: