-
تنها مشکل شوهر شما اینه که به قول هایی که داده سر وقت عمل نکرده،
به دنبال تهدیدهای شما، ایشون هم راه لجبازی رو در پیش گرفته و نه تنها بدقول شده که شما رو مقصر این شرایط میدونه.
به خاطر غرورش هم حاضر نیست برای آشتی پیشقدم بشه.
حرف و حدیثای خونوادگی شما هم موضوع رو حادتر کرده.
و چون پیشقدم نمیشه احتمال میدی دیگه دوستت نداره یا حداقل دیگه مثه قبل نیست،
حرمت ها از بین رفته، شاید خونواده ها با هم درگیر شدن و چیزایی شبیه به این.
با همه اینها هنوز همسرت رو دوست داری و میخوای ادامه بدی. (درست فهمیدم ؟)
بنظر من حرف زدن مستقیم با همسرت خیلی بهتر از شنیدن حرفاش از زبون دیگران هست.
من فکر میکنم لازم نیست هرچی تو دلته رو بهش بگی و عقده گشایی کنی.
لازم نیست خواسته هاتو بگی.
نیازی به عذرخواهی یا تعیین مقصر هم نیست.
بهش بگو دوستش داری و نمی خوای ازش جدا شی.
بگو خونوادت هم راضی به طلاق نیستن و همگی فکر میکنین میتونین مشکلاتتون رو حل کنید.
فقط همین.
ترجیحا احساستت رو کنترل کن و گریه نکن،
نذار فکر کنه داری التماس میکنی.
فقط نظرت رو بگو.
شرط نذار.
اگر اون خواست شرط بذاره، حرفاش رو گوش بده و بگو در موردش فکر میکنی.
نذار رابطتون قطع بشه.
حتی اگر شرط هاش منطقی نبود، اجازه بده هردوتون فکر کنید.
خیلی عذر میخوام ولی بنظر من بی فکری های شما خیلی زیاد بوده.
بذار ببینه تغییر کردی.
اگر یادت باشه من حضور فعالی در تاپیک های شما داشتم،
اما بعد از یه مدت دیدم پست گذاشتن برای شما فایده نداره.
بنظر میرسه تازه توی تاپیک فعلیت دنبال راه حل برای رفع مشکلت هستی،
و این خیلی امیدوار کننده است.
موفق باشی
-
شیدا خانوم از اینکه همراهیم میکنید ممنون
هنوز با همسرم صحبت نکردم یعنی ایشون به واسطه ای که باهاش صحبت کرده گفته که من اشتباه نکردم و حاضر نیست بیاد خونمون تا با هم صحبت کنیم
پدرم ازشون خواست که عقد رو ثبت کنن ولی اونا اهمیتی ندادن انگار میدونستن قراره اینطوری بشه ولی نمیدونم خدا میدونه هدفشون چی بوده
راستش با وجود اینکه خانواده ی همسرم جلو نمیان این واسطه اومده میگه شما کوتاه بیاین اخه این از نظر منطقی درسته به نظر شما؟
راستش خواسته های اصلی من زیاد بزرگ نیستن که همسرم نتونه براورده کنه ولی با شناختی که از همسرم دارم انگار براش سخته که کارایی که من میخوام رو انجام بده
خواسته هام تقریبا همونایی هستن که تو جلسات خواستگاری مطرح کردم و ایشون قبول کرد اما این دفعه مواردی مثل خرید خونه رو و چند مورد دیگه رو نمیگم بقیه اش برمیگرده به طرزبرخورد و .......
راستی یه چیزی که تا بحال نگفتم اینه که یه دفعه که تقریبا با هم بحثی نداشتیم و اروم بودیم همسرم گفت که تو اونی که من میخوام نیستی و اگه میدونستم همون اولا تمومش میکردم ولی نگفت که چرا این حرفو میزنه
البته حدس خودم اینه که ایشون وقتی دید من اصرار دارم که پایبند قول و قرارهاش باشه ازم زده شد
اما همچنان فقط یه حدسه چون ایشون به من نمیگفت عیب و ایرادم چیه و من الانم نمیدونم که چرا فقط داره عقب میکشه و با خودم حرفی نمیزنه ای کاش میومد تا بدونم حرف دلش چیه؟
با تجربیاتی که تو این مدت به دست اوردم فهمیدم که همسرم میخواد من مطیعش باشم و همه جوره حتی کارای اشتباهشو تایید کنم ای کاش حداقل مطمین بودم که قول هایی رو که داده واقعا نمیتونه انجام بده تا کمی اروم میشدم
-
اقای میثم ممنون
شما درست میگید مشکل اصلی بدقولیه همسرمه البته رفتارهای دیگه ای هم هست که ناراحتم میکنه ولی این برام بزرگترینشه به نظرم همسرم نمیخواد مسیولیت حرفی که میزنه رو قبول کنه به نظر من مسیولیت پذیری در زندگی مشترک خیلی مهمه و تاثیر گذار به هر حال بیشتر بارمسیولیت زندگی به عهده ی مرد هست
شاید از نظر شما این عمل نکردن به یه سری قولی که داده شده خیلی کوچیک باشه ولی روی احساسات و دید من که یک زن هستم نسبت به همسرم خیلی تاثیر منفی میذاره مثلا اینکه این حس رو در من به وجود میاره که همسرت اگه حرفی زد روش حساب نکن چون اگه بتونه هم فقط در حد حرف داره بهت میگه
من نمیتونم با کسی غیر ازهمسرم زندگی کنم چون اولین و اخرین پسریه که وارد زندگیم کردم حتی اگه ازش جدا بشم به هیچ کس دیکه حتی خودشم نمیخوام فکر کنم
ولی الان تواین شرایط بازم دلتنگش میشم و خیییییییلی کم براش دعا میکنم
منظورتون از اینکه میگید نظرت رو بگو ولی شرط نذار چیه؟
من عقیده ام اینه که همین الان هر چی میخوام رو بهش بگم نهایتش اینه که قبول نمیکنه,درسته؟
قبول دارم منم اشتباه کردم سعی دارم تکرار نشه اما خواهشم اینه اگه امکانش هست اشتباهاتمو بهم گوشزد کنید تا حواسم باشه که موقع صحبت با همسرم ایشونم متوجه بشه که من اون ادم سابق نیستم
-
خواهش میکنم در مورد اینکه چطوری خواسته هامو به همسرم بگم راهنماییم کنید
شاید قرار باشه با همسرم صحبت کنم به نظرتون باید هر چی میخوام همین الان بگم اصلا تحویلش بگیرم باهاش گرم برخورد کنم یا سر و سنگین که بدونه ناراحتم از دستش
باید بفهمه از دوریش دلتنگش شدم یا باید طوری برخورد کنم که بهش بفهمونم تو هم نباشی من عین خیالم نیست و راحت زندگی میکنم
واقعا گیج شدم کمک کنید
-
اصلا کاری نداشته باش که اون شما رو دوست داره یا نه.
طلاق میخواد یا نه.
شما تکلیفت رو با خودت معلوم کن.
بنظر من با یه مشاور صحبت کن تا از ابهام دربیای و تکلیفت رو بدونی. (با خونوادت هم حرف بزن، اما مراقب باش تحت تاثیر اونها نباشی، فقط باهاشون مشورت کن. )
نهایتا اگر به این نتیجه رسیدی که میتونی باهاش زندگی کنی و همینجوری که هست بپذیریش، دقیقا همین رو بهش بگو.
بگو که بدون شرط دوستش داری و میخوای باهاش بمونی.
قول وقرار و شرط وشروط رو هم فراموش کن.
-
ممنون
من با این رفتارهاش نمیتونم کنار بیام چندین بار زمانی که باهم بودیم در طول این دوسال خواستم بیتفاوت باشم اما واقعا نمیتونم یعنی همسرم باهام یه کوچولو هم راه نمیاد که من دلم خوش باشه
واقعا نمیتونم
:302:
راستش منظورم از اینکه یه کوچولو راه نمیاد اینه که اگه یه ذره به خواسته هام بیشتر توجه میکرد خیلی شرایط تغییر میکرد
-
اشتباهات ایشون دقیقا چی بوده؟؟؟؟
-
هانیه جان
شما خیلی واضح صحبت نمی کنی. به شکل مبهمی حرف از یک سری قولها می زنی و یه سری مسائل رفتاری.
اما در مجموع
منم با آقای میثم موافقم
دو سال با ایشون ارتباط نزدیک داشتی و دیگه باید خوب بشناسیش. با این آدمی که شناختی داری ازدواج می کنی.
نه با قول و قرارهاش.
می گن نجواهای دوره شناخت تو زندگی می شه فریاد
همین چیزایی که دیدی شاید بزرگتر و جدی ترش را تو زندگی ببینی، یا حداقل همینقدرش را. ببین با همین شرایط می تونی بسازی؟
یه سری اخلاقها و رفتارهای آدمها وقتی بزرگتر می شن و عاقل تر و با تجربه تر، تغییر می کنه.
ولی وقتی خودشون به این نتیجه برسن، نه با قول و قرار.
نمی دونم اون قولهایی که می خوای تو این زمینه می گنجه یا نه. به هر حال خیلی به تغییر امیدوار نباش. هر چی این دو سال دیدی، همونه.
برو با یه مشاور خوب صبحت کن و حرفهات را اونجا بزن.
-
بالاخره با همسرم صحبت کردم خیلی اروم شدم
خیییییلی دوستش دارم وقتی خواستیم شروع کنیم گفتش که نمیخواد از گذشته و از اینکه چرا اینطوری شد حرف بزنیم
دوباره مثل روزهای خواستگاری صحبت کردنش دلگرمم کرد ولی در مورد قول و قرار گفت اگه دوستم داری باید بتونی باهام کنار بیای منم گفتم باور کن برام خیلی سخته اونم گفت خوب فکراتو بکن اگه قبول کردی باید تا اخر عمرت باهام بمونی
من عاشق شوهرمم چیکار کنم که با این حرفی که میزنه هرکاری کنم نمیتونم کنار بیام
در ضمن همسرم گفت تو این مدت خواستم فکراتو بکنی که زنگ نزدم منم بهش گفتم فکر نمیکنی دوماه خیلی زیاده واسه فکر کردن چیزی نگفت ولی بین حرفاش گفت که میخواسته من زنگ بزنم
گفتش که من تو این مدت با خودم خیلی فکر کردم گفتم هانیه تا حالا واسه من کاری نکرده (منظورش این بود که باید وقتی بابام باهاش یکم تند برخورد کرد من ازش حمایت میکردم و از این حرفا)که اگه کرده بود یه لحظه هم معطل نمیکرد و نمیذاشت دوماه از هم دور باشیم و الان هم که حدود 4 روزه گذشته بهم زنگ نزده فقط با پیام که از من شروع میشه در ارتباطیم و احساس میکنم همسرم خیلی سرده البته روزی که با هم صحبت کردیم ابراز محبت میکرد ولی دیگه با پیام چیزی نگفته
-
من تقریبا دیگه تصمیممو گرفتم ولی بازم نیاز به راهنمایی دارم شاید دارم عجولانه و احساسی برخورد میکنم
راستش هنوز همسرم بعد اینکه با هم صحبت کردیم زنگ نزده فقط با پیام که از طرف من شروع شده یکم با هم در ارتباط بودیم که خیلی دیر به دیر جواب پیامارو میداد امروزم که نه من پیام دادم و نه اون
من میگم این سردی و بی تفاوتی تو این شرایط اصلا نرمال نیست به نظرم هر پسر دیگه ای اگه واقعا خانومشو دوست داشت الان که بعد دوماه به هم رسیدن حداقل باید پیگیر موضوع باشه و بپرسه که حالا بعد این صحبتا نظرت چیه؟مگه نه؟ایا من دارم اشتباه میکنم؟