-
مشكل شوهرت چيه ؟
واسه چي انقد از دستش ناراحتي ؟؟.
اينكه مردا ناز نازيو لوسن كه درش شكي نيست
البته بعضياشون ... !
وقتي همسرت ناز كش داره لوس ميكنه خب ،
ولش كن بهش اهميت نده هرچقد بي تفاوت تر باشي نسبت به اين مردا بدتره واسشون بيشتر حرص ميخورن
شايد از درون نشه بيتفاوت بود ولي جلوي اون خودتو بي تفاوت نشون بده
بخدا انقدا هستن بدتر از وضعيت تو ، برو بخون تاپيكارو ميفهمي خودتو انقد اذيت نكن
موفق باشي
-
من به مدیران سایت پیشنهاد میکنم دیگه اجازه ندین این کاربر تاپیک بزنه،
مگر اینکه سوال مشخصی داشته باشه و تاپیک هاش خالی از مظلوم نمایی و تخلیه هیجاناتشون باشه.
چون تاییدهای احساسیی که از جانب کاربرای دیگه ی سایت دریافت میکنه، نه تنها بهش کمکی نمیکنه بلکه آسیب زننده هم هست.
-
جناب میثم
با خوندن پست تون خیلی ناراحت شدم الآن به حدی شدم که تمام تنم می لرزه
شما این جوری فکر می کنی من با صحبت کردن آروم می شم
ممنون بابت نگرانی تون لطفا دیگه این مدلی پست نزنید خیلی اذیت می شم
-
خانم ارام دل بر خلاف اون چیزی که شما فکر میکنید ، برای بچه های اینجا خیلی عزیز هستید که تاپیک شما این موقع شب اینقدر بازدید کننده داره... بچه ها نگران شما هستند ...
http://www.uplooder.net/img/image/2/...d4deee94/s.jpg
و مطمئن هستم همین عزیز بودن رو در محیط خانواده و اطرافیان هم دارید که حالا شاید گاها بخاطر بعضی سوتفاهم ها شما طوری دیگه تلقی میکنید...
فکر میکنم تا حالا چند تایی تاپیک اینجا داشتید ، به نظر من فردا از سر ارامش همشون رو بخونید و توصیه هایی که دوستان کردن رو روی کاغذ خلاصه کنید و بعد هم فقط 3-4 تا از اون مهمتراش رو متعهد بشید عمل کنید .
موفق باشید.
-
سلام
دوست خوبم ارام دل.....اروم باش......برو زیارتگاهی جایی.....ما هم اکثرا این روزها رو گذروندیم......اصلا در دسترس همسرت نباش.....تو نمیتونی رفتار غلط و اشتباه خانوادشو درست کنی...حیف نیست به خاطر غلط بودن رفتار اونا با خودت و زندگیت اینجوری میکنی......
هرچقدر هم پر از خشم و کینه باشی نباید رو همسرت دست بلند میکردی....خب اونم طبیعیتا رفتارهای عجیبی میکنه ....تو بدبخت نیستی...تنها نیستی.....من در اوج مشکلاتم همین همدردی رو هم نمیشناختم که حداقل دو تا دوست مجازیم بهم ارامش بدن....اما تو اینجا هستی و ما کنارتیم.....
با گوش جان و دل پذیرای حرفات هستیم.....انقدر بنویس تا کاملا تخلیه بشی....اصلا با همسرت الان بحث و بگو مگو نکن.....محیط خونه رو اروم نگه دار و کمک کن تا شرایط به حالت عادی برگرده.....از لوس کردنهای همسرت برای خواهراش ناراحت نشو.....پدر من با 60 سال سن هنوز خودشو واسه عمه ام لوس میکنه و هر اتفاق جسمی واسش میفته زنگ میزنه به اونم و چهارتا هم میذاره روش !!!
پس الان به تنها چیزی که نیاز داری ارامشه......میتونی سر مزار شهدا بری ....تو باید ارامشت برگرده
سرخود قرصی رو کم و زیاد نکن.....حتما با دکترت مشورت کن
پ.ن:
دوستان عزیز اگر دقت کنید هرکسی که پیش مشاور میره اول فقط صحبت میکنه و مشاور فقط گوش میکنه.....تا هیجانات منفی مراجعه کننده تخلیه نشه و تا احساسش به مرز کنترل شدن نرسه، نمیتونه واقیعتها رو ببینه....پس تو ذوقش نزنید و بذارید حرفاشو بزنه تا اروم بشه....بعد از اروم شدن خودش به طور منطقی و اتوماتیک وار شروع به بررسی و حل مشکلش میکنه.....
هرچقدر خشم و کینه بیشتر باشه این روند بیشتر طول میکشه....
اگر توقع داشته باشیم اول بسم ال....بره سر اصل مطلب مثل زایمانی میمونه که هنوز وقتش نشده و بچه نارسه....زایمان انجام میشه اما با هزار و یک مشکل بعد......
صبور باشیم.....
-
سلام آرام:72:
راه سختی رو در پیش داری که از آینده ای که داری به سمتش میری (و ده سال دیگه بهش می رسی)، اجتناب کنی.
کج کردن مسیر زندگی، کار خیلی سخت، و در عین حال، کار خیلی بزرگیه.
ده سال دیگه، ممکنه سردرگم تر و ناکام تر از الانت باشی، و یا در شرایطی باشی که با تمام وجود به خودت افتخار کنی.
توصیه ای که می تونم بهت بکنم، اینه که به آینده نگاه کن. آینده ای که جلوی چشماته: پدرت.
حالا ببین اون آینده رو می خوای؟ به حال خودش نگاه کن، به حال همسرش نگاه کن، به حال بچه هاش نگاه کن، به حال نوه ش نگاه کن...
حالا تصمیم بگیر که این آینده رو می خوای؟ یا نمی خوای؟
همیشه در اطراف آدم های عصبی، یه افرادی قربانی می شن. کسی نمی تونه کمک چندانی به اونها بکنه، اما هرکس می تونه به خودش و به اونهاییکه آرامش و شادیشون وابسته به شخص خودشه، کمک کنه.
منظورم اینه که تو (در شرایط فعلی) کمک خاصی نمی تونی به مادرت بکنی، اما به همسر خودت می تونی. تو نمی تونی کودکی شادی برای خودت فراهم کنی، اما برای پسرت می تونی. و ... و نمی تونی به پدرت کمک کنی زندگیش رو عوض کنه، اما به خودت می تونی.
همه ی اینها مستلزم اینه که تو بتونی به خودت مسلط بشی. "تسلط به خود" به هیچ عنوان کار ساده ای نیست. و فرمول خاصی هم نداره. اما شاید کتابهایی مثل کتاب زیر، در کنار یه روانشناس خوب، بتونه بهت کمک کنه:
یاد بگیریم چگونه بر خود مسلط شویم
-
آرام..... گلم.... عزیزم :72:
اجازه بده یه مقدار واضح بنویسم ...... من روزا و سالهای زیادی رو از دست دادم
حق داری عزیزم. خیلی هم خق داری.
اما اینو بدون که ادمای اطرافت کسایی که باهاشون زندگی می کنی اغلبشون علاقه ای ندارن که تو حالت خوب و نرمال باشه. پدر مادرت یه نقش بهت تحمیل کردن و بعدم همسرت و خونوادش تو رو با اون نقش دیدن و پذیرفتن. می دونی. یا راضین همه اشون یا عادت کردن. هر چی هست از اونها توقع نداشته باش دردی از دردت دوا کنن. یا درکت کنن یا حتی مراعاتت رو بکنن این مدت که می خوای ارام تر شی. اونا اینن. اگه انقدر می تونستن مراعات کنن که اصلا ازارت نمی دادن. حالا یا دست خودشون نیست بیمارن یا نمی فهمن یا به مرور عادت کردن. اما توقع نداشته باش اونها بهت ارامش بدن یا کمکت کنن تو مدتی که داری سعی می کنی به قول میشل به خودت مسلط بشی. واسه همین نوشتم ارامشت رو از کارهایی بگیر که فقط به شخص خودت مربوطه. خودت رو نه به خوشی نه به ناخوشی فعلا با کسی در اطرافت درگیر نکن.
وقتی موقع خوشی (هدیه روز پدر) درگیر میشی خودبخود میان موقع ناخوشی هم درگیرت می کنن.
اما احساساتی هستی. پس باید راههایی برای ارامش و تخلیه احساساتت و دریافت انرزی مثبت پیدا کنی. من خودم ورزش رو دوست دارم. یه ورزش خوب ملایم سالم انتخاب کن. می تونی یوگا رو انتخاب کنی. بعدش هم برو یه روز در میون یا هر روز. تو خونه هم تمرین کن. باشگاه برو.
اروم باش. سعی کن اون روزه ی رفتاری رو به مرور داشته باشی. اگه کسی مثلا خونواده همسرت گیر می دن بهت کاری که نمی خوای یا نباید رو نکن. اما باهاشون بحث هم نکن سکوت کن.
ارام تنها کسایی که کمکت می کنن روانپزشکته اگه متخصص باشه. چون وظیفه اش اینه که به ادما کمک کنه و داروهای مناسب بده.
روانشناسته. چون وطیفه اش اینه ک در این مواقع کمک کنه.
و اینجا بیا دردل کن.
خودت هم کارایی فردی پیدا کن اروم شی
دنبال تایید گرفتن از پدرت (شکنجه گرت ) نباش. دردناکه گلم. خیلی دردناکه. ولی کم کم اروم اروم که ارام تر میشی پذیرشت رو می بری بالاتر. ادم یه پدر و یه مادر داره. کس دیگه ای جای اونا رو نمی گیره. اگه بد بودن کم کم اروم اروم می پذیری. دیگه نخواه اون برات پدر ارزوهات بشه. نمی تونه. اگه می تونست وقتی کودک بودی می شد. اون فقط می تونه بهت پول بده. همین. پول بگیر فعلا به روح و روانت برس با کمک متخصص.
تو هیچ دینی هیچ مسوولیتی به هیچکس جز خودت و فرزندت نداری.
ارام. تلاشمونو باید بکنیم گذشته امونو بپذیریم. یه دفعه ای هم نمیشه. کم کم . بعدش هم باید زندگی کنیم.
هر چیزی رو از کسی بخواه که توش متخصصه. کمک روانپزشکی از روانپزشک بخواه. از مدیرهمدردی فقط مشاوره بخواه. از بچه های تالار همدردی و همفکری بخواه.
اینطوری بهتر نتیجه می گیری.
حق داری. نیازهات براورده نشدن. و توی شرایط بدی بودی و هستی. اما یادت باشه حق هم داری که زندگی خوبی داشته باشی. پس ادامه بده کمک تخصصی بگیر.
یه روز میشه که اروم تر و ازاد تر می شی از این همه نیاز. و نگاه می ندازی به ادمایی که الان زجرت می دن و قبلا دادن. یه روز می شه که اوضاع رو بهتر و واضح تر میبینی.
مطمنم موفق میشی.
فقط تمرکز رو روی خودت بذار. خودت محور کمک کننده ای برای خودت. و از هر کسی کمکی رو بخواه که در اون متخصصه. از خونوادت هم هیچ توقع کمک مدارا یا درک نداشته باش فعلا و ارامش رفتاری داشته باش تا حد ممکن. خودت از خودت مراقبت کن. اما در ارامی.
بعد از اینکه خودت به احساساتت تسلط پیدا کردی ( ممکنه یک سال دیگه باشه )بعد از اون که قوی شدی این تویی که با رفتارت می تونی وادار کنی ادمای اطرافت رو که بهت احترام بذارن. نمی تونی کسی رو تغییر بدی. اما بعد از اینکه خودت حالت نرمال تر شد با رفتارایی که می کنی می تونی دیگران رو وادار کنی که در مقابل تو درست رفتار کنن.
اما الان این توقع رو نداشته باش. این مدت که تحت درمانی ارامش داشته باش و توقع کمک از خونوادت نداشته باش و هیچ درگیری نداشته باش باهاشون.
حتی یاداوری هم نکن بهشون که داری پیگیری درمانی می کنی. اروم باش. قران بخون ورزش کن یه مهارت که دوست داری یاد بگیر.
:72:
-
سلام.
خانوم آرام عزیز، درد جسمی تاثیر بدی روی روان آدم میذاره و کلا به خاطر شرایط بد جسمیتون شرایط روحیتون هم بد خواهد شد . به نظر من این ابراز انفجاری احساسات ناشی از این
هست و اگه یه تخفیف 50 درصدی به خاطر شرایط بد جسمیتون بدم باز هم نمیشه گفت که شما از بند احساسات آزاد هستید. تفکر شما و الگو برداری های شما تحت تاثیر شدید
احساسات هست. بنابراین شما فقط همه چیز رو احساسی میبینید. دنیا این جوری که شما میبینید نیست. کلا دنیا جای دیگریه. جاییه که شما حتی حق ندارید ساعت و نوع تغذیه تون رو
تغییر بدید چرا که آسیب خواهید دید چه برسه به کتک خوردن. هیچ موجود زنده ای مثل انسان خودش رو داغون نمیکنه چون هیچ موجودی مثل یه آدم نمیتونه دنیا رو برای خودش وارونه کنه.
اجازه ندید تفکرات غلط نسبت به خودتون به شما مسلط بشه. شما زنی بسیار ارزشمندید و جسم و روحتون باید در مسیر درست زندگی قرار بگیره. تفکرتون رو نسبت به خودتون تغییر بدید.
دنیا جای تنگ تاریک نیست و فقط یک مسیر مشخص برای خوشبختی نداره بلکه این ذهن شماست که میخواد چنین تفکری داشته باشید .
قضاوت های نادرست رو از ذهنتون پاک کنید. مقیاس قضاوت شما از خودتون پدرتونه. خوب به پدرتون نگاه کنید اون یه فرد عصییه که حتی نمیتونه خودش رو کنترل کنه چه برسه به اینکه شما
رو قضاوت کنه. یا مادرتون فردی مظلوم نماست.
به نظر من شما مادرتون رو به عنوان الگوی زندگیتون در نظر گرفتید و دارید رفتار اون رو در زندگی با همسرتون تقلید میکنید.
نظر دیگه ای هم دارم که گفتنش شاید قدری براتون قابل درک نباشه. من با اطمینان صددرصد میگم شما از شرایط فعلیتون رضایت دارید. از کتک خوردنتون از پدرتون از مادرتون و همسرتون و
حتی رفتار خانواده ی همسرتون. به جرات میتونم بگم هیچ انسانی قادر نیست شرایطی رو تحمل کنه مگه اینکه خودش راضی باشه. حتی باور من اینه که شرایط خوب هم قابل ترک
کردن نیست مگه اینکه ما به عنوان انسان نیاز به داشتنش نداشته باشم. مثال واضحش اینه که در واقع فداکاری معنی نداره. ما چیزی رو میبخشیم و فدا میکنیم چون نمیخوایمش وگرنه به
زور ازمون میگیرن و دیگه اسمش فداکاری نیست. در مورد شرایط زندگی هم همین جوریه. تغییر شرایط زندگی اصلا سخت نیست مگه اینکه نخوایم تغییرش بدیم اما تو سطح خودآگاه ذهن
مدام ازش ناله کنیم که این هم در واقع یک نوع روش برای توجیهه که من میخوام تغییر کنم اما فلان چیز نمیذاره یا نمیشه و نمیتونم و ...
به نظر من شما هنوز وارد مرحله ی واقعی خواستن تغییر نشدید و ته افکارتون به شرایط فعلی کاملا اخت کردید هر چند مدام ازش گلایه دارید اما تمامی تلاشتون در راستای حفظ همین
مسیره.
من مدتهاست که تایپیک های شما رو میخونم میدونم به هیچ عنوان من شخصی نیستم که حرفام تاثیری رو شما بذاره با اینکه من هم تجربه ی گاها مشترکی با شما دارم اما به خاطر اینکه
به قول معروف اون چیزها که برای شما درده برای من خاطره محسوب میشه و صرفا تجربه خواستم به شما بگم شرایط شما رو داشتم اما خواستم و تمام دنیای اطرافم رو هم با خودم تغییر
دادم.
شما هم میتونید حتی همه ی دنیا رو تغییر بدید کافیه خودتون تغییر کنید. لطفا به صورت جدی به روانپزشک مراجعه کنید و تحمل کنید چون داروهاتون حداقل 3 ماه باید مصرف بشه تا اثر
مطلوب بذاره. دنیا جای بدی نیست. آدما هم بد نیستن کافیه یاد بگیرید که چیکار کنید.
اعضای عزیز تالار شما رو مقصر یا باعث و بانی نمیدونن ولی شما اونقدر درگیر احساسید که متوجه نیستید که همسرتون به اینجا دسترسی نداره تا کسی باهاش صحبت کنه یا با گفتن
حرفهایی مثل حق با شماست هیچ تغییری نمیکنید. لطفا به صورت عملی پیگیر مشکلاتتون باشید. البته من درک میکنم با صحبت بار زیادی از ذهنتون برداشته میشه اما لطفا شده فقط یک
بار نتیجه بگیرید و حتی به اندازه ی بند انگشتی پیشرفت رو از ساعتها حضورتون تو تالار کسب کنید. با همین قدمهای کوچیک به یکباره میبینید تو قله ی خوشبختی نشستید.
با آرزوی آرامش.
-
اولش خیلی خیلی ناراحت بودم می خواستم یه طومار بنویسم اما وقتی تک تک پست های شما (به جز یکی دوتا پست که با روح و روانم بازی کرند) رو خوندم گریه م گرفت و الآنم آروم گرفتم ممنونم که هستید ممنونم دوستان مهربونم اگر بدونید چقدر برام عزیز هستید!!
============================================
همسرم هی میره رو اعصابم امروز هم خیلی عصبیم کرد دوست ندارم کنترلم رو از دست بدم می دونم نبایست می زدمش اما نمی دونم چرا اصلا از حرکتم ناراحت نیستم یعنی عذاب وجدان ندارم
هدی جان من به خاطر اینکه بابام داغونم کرد خیلی عصبی بودم می پریدم به همسرم که چرا حمایتم نمی کنی ؟! چرا منو از اینجا نمی بری؟! با این حال اون هی ناز می کشید قربون صدقه م می رفت تا اینکه من آروم شدم و اون شروع کرد به پرخاشگری!!! بی جهت بهانه می گرفت
درد گردنش هم بی قرارش کرده بود و رفت دکتر و این قضایا پیش اومد
همسرم یه اخلاقی داره هی به پسرم می گفت من دارم می میرم پسرم من رفتنی ام من مردم مراقب مادرت باش و پسر منم خیلی احساساتیه میومد پیش من گریه می کرد که بابا اذیتم می کنه!!! هی میگه دارم می میرم
عین بچه ها می مونه 37 سالشه اما هنوز بچه ست خب زنگ زدن به خانواده ش چی بود ؟!! اگر جناب مدیر بگه حرکت همسرم درست بود من قبول می کنم و اصلا جیکمم در نمیاد
خیلی هم سوء ظنی هست هر چی میشه می گه تو که منو دوست نداری تو که منو نمی خوای!!!! من می دونم داری به زور باهام زندگی می کنی!!!!
همسرم پیش روانپزشک نمیاد پول ویزیت همه ش با منه اون حتی نمی دونه کی میرم و میام !!!!!
الآنم تک و تنها رفت باغ پدرش انگار نه انگار من الآن تنم درد داره
مینوش خیلی ممنونم ازت می دونی چیه؟!! لحن پستت جوریه که نازکشم شدی محبت می باره ازش با اینکه هم جنسمی اما خیلی کیف کردم
مریم جان دیشب که پستتون رو خوندم تونستم آروم بخوابم...
میشل عزیزم ممنونم از راهنماییت لینکو مطالعه می کنم
=============================================
یکی دو تا پست اینجا خیلی اذیتم می کنه قلبم تیر کشید با خوندنشون اما حوصله ندارم جوابتو بدم...فقط یه چیزیو آویزه گوشت کن دفعه آخرت باشه به مادرم می گی مظلوم نما!!!!!! هر چی دلت خواست بهم توهین کن اما به مادرم همچین حرفی نزن برام خیلی سنگینه
ببین من نمی دونم خانومی یا آقا !!! چون اصلا رفتارت به خانوما نمی خوره!!!! خود شما نمی تونی واسه ی یه لحظه جای من باشی!!!!!!!!
-
با وجود اینکه موقع ارسال پست قبلیم برام مهم بود برداشت شما از صحبتام چیه چون قصدم کمک بود ،همون طور که گفتم متوجه نمی شدید من چی میگم و خوب دلایلش کاملا برای من
روشنه . البته من هم متوجه نمیشم که شما چی میگید چون بر خلاف سایر خانم های هم سن و هم نوع خودم مدتهاست یاد گرفتم به جای زانوی غم در بغل گرفتن و فریاد آه و ناله سر
دادن قدری پا تو گود عمل بذارم بنابراین تحمل کتک و ... رو همچون شما ندارم. شما درست میفرمایید من به هیچ وجه نمیتونم جای شما باشم چون حتی اجازه نمیدم لحظه ای زندگیم مثل
زندگی شما باشه و تصورش هم برام وحشتناکه. به هر حال هر کسی زندگی خودش رو داره. من کاملا متوجه اختیار خودم برای انتخاب نوع زندگیم هستم.
با وجود اینکه دلیلی نمیبینم که بخوام توضیح بدم اما چون ناراحتی تا قلبتون نفوذ کرده و من متوجه هستم که شما ممکنه یک ساعت دیگه کلا نظرتون در مورد حرف من عوض بشه میخوام
بهتون بگم لطفا حرفای من رو فراموش کنید و لطفا به عنوان صاحب تایپیک گزارش بدید که حذف کنن حرفای من رو.
فقط در مورد دلیل نگاهم به مادرتون شما رو با تایپیک قبلیتون و حرفتون در مورد رفتار پدرتون در خاراج از خونه به عنوان مردی مهربان و مردم دار ارجاع میدم. هر آدمی فقط با یک بار خوندن
حرفای شما متوجه میشه که رفتار پدر شما دو تا دلیل بیشتر نداره، یا مشکلات مغزی داره یا نه مشکل از رفتار افراد دیگه است که بهش چنین اجازه ای میدن.
پدز شما کاملا واضحه که سالمه، وگرنه باید تو خیابون هم با همه گلاویز میشد و یا چاقو تهدید میکرد. این مادر شما بوده که به جای مدیریت صحیح رفتار با همسر ،زندگی خودش، شما و
بقیه ی اعضای خانواده تون رو دچار بحران کرده. اگه مادر شما این همه کتک خور نبود و با هر بار اقدام پدرتون با اقدامی مناسب رو به روش وای میساد این وضع شما نبود که شاهد زجر
کشیدناش باشید.
همچون شما که فرزند بیچاره تون باید تو بزرگسالی وضعیت روحی بدتری از شما داشته باشه چون شما حتی حاضر نیستید از حرفا و تفکرات احساسی خودتون بیرون بیایید. مدیریت رفتار و
اعصابتون رو بلد نیستید، با رفتارهای اشتباه جلوی چشمای فرزند دلبندتون هویت اون رو با کتک خوردن هاتون زیر سوال میبرید و از داشتن زندگی شاد محرومش میکنید.
پسر شما تو بزرگسالی با وجود اوج تنفر از پدرتون صرفا به خاطر عدم مدیریت شما، فردی میشه که همسرش رو هر روز کتک خواهد زد چون وجودش پر از ترسه از پدر و گلایه از مادر به خاطر
رفتار احساسی شما. چون شما همسرتون رو با پدرتون اشتباه گرفتید و به جای انتقام از پدر ، همسرتون رو مورد تهاجم قرار میدید. شما یک مرد پرزور رو کتک میزنید!!! چون از
دست پدرتون ناراحتید کسی دیگه رو .....
مادر شما شما رو به این روز انداخت و شما هم دارید مسیرش رو ادامه میدید. اینکارو نکنید. منظورم از اینکه گفتم ازش الگو نگیرید اینه. نمیگم پدرتون مقصر نیست اما مادرتون
هم هست و تو این ماجرا نقشش از پدرتون کم رنگ تر نیست.
من خودم گزارش نمیدم که پستم حذف بشه اما به هیچ عنوان از حذفش ناراحت نمیشم چون میدونم شما تحمل نظر مخالف با نظر خودتون رو ندارید آخه حق همیشه با
شماست و شما خودتون رو بدبخت مطلق و لایق ترحم میبینید و دیگران رو ظالم و حق خور، بر خلاف نظر من که شما رو انسانی آزاد و دارای اراده میبینم و شخص شما رو
مسئول اتفاقاتی که براتون می افته میدونم و معتقدم ظلم شما به فرزندتون و به خودتون کمتر از همسرتون نیست.اما گفتم یک بار هم که شده بخونید هر چند منتظر واکنش بد
شما هستم نیتم خیر بوده و لا غیر . من خدای ناکرده قصد توهین نداشتم.