-
سلام دوست عزیز
من هم یه زمانی دغدغه های شما رو داشتم.توی 33 سالگی عقد کردم.
ببینین هر آدمی به همراه و شریک زندگی نیاز داره.حالا در جامعه ما و مخصوصا واسه دخترا مقبول ترین راه برای رفع این نیاز ازدواجه.
هر چند دغدغه ها و مشکلات بعد از ازدواج هم وجود داره.
اولا شادی و آرامشت رو در ازدواج نبین.این باعث میشه که یا خدایی نکرده انتخاب عجولانه ای داشته باشی و یا در صورت ازدواج هم اگر خودت یاد نگرفته باشی چطور
آرامش و شادی رو واسه خودت به وجود بیاری سرخورده میشی.
توصیه هایی که من دارم واست اول اینه که حتما حتما به خانوادت در مورد نیازت بگی.من یه زمانی در این مورد فوق العاده مغرور بودم.ولی تقریبا به سن شما که رسیدم
به پدر و مادر و دوستای نزدیکم گفتم که من نیاز دارم ازدواج کنم.
پدر و مادرت میتونن در این مورد بهت کمک کنن.دایره دوستها و آشناهاشون رو بیشتر کنن و هیچ اشکالی نداره که به افرادی از این آشناها که آدمهای معتمدی باشن
بگن که اگه مورد خوبی بود معرفی کنن .
خودت هم فعالیتت رو بیشتر کن.اگه شاغلی سعی کن بیشتر به همکارات نزدیک بشی.اوقات فراغتت هم میتونی تو کلاسهای متفرقه شرکت کنی.شرکت توی تورهای
یه روزه تنهایی یا همراه مادرت و آشنا شدن با خانواده ها و افراد جدید هم میتونه بهت کمک کنه.خیلی از آشناییها از همین طریقها اتفاق میفته.
این که میگی تهران آشنا نداری،خوب سعی کن آشنا شی.
در هر صورت گسترش روابط اجتماعی هم به بهتر شدن روحیه و هم به بیشتر دیده شدنت میتونه کمک کنه.
-
سلام انیتا عزیز و تبریک میگم ازدواجت رو ، من تایپیک های شما رو خوندم و خیلی خوشحالم که به سلامتی ازدواج کردین، میدونم که ما دخترها بیشتر همدیگه و شرایطمون رو درک میکنیم ، بیشتر دوستهای نزدیک من هم مجرد هستن ، تهران نیستن و ما تلفنی در تماسیم ، حتی من و صمیمی ترین دوستم تصمیم داریم هر کدوم زودتر ازدواج کردیم بعد از طریق همسرمون برای بقیه دوستامون هم که میشناسیم و میدونیم دخترهای خوبین و حتی سن اشون هم بیشتر از ماست معرف بیشیم و کمک کنیم، چون واقعا معرفی کردن و واسطه خیر شدن خیلی خوبه و خداوند هم خودش گفته هر کسی گره ای از یه بنده خدا باز کنه خداوند خیلی خوشحال میشه و برکت و خیر میده به زندگیش، من فکر میکنم مسولین باید در این مورد کار بکنند، از بس هیچ راه سالمی نیست برای ارتباط برقرار کردن و اشنایی، خیلی از دخترها و حتی پسرها راه دوستی رو در پیش گرفتن مخصوصا اون هایی که خانواده هاشون هم مشکلی ندارن و راحتن، این وسط دخترهایی که هم خودشون مذهبی هستن و هم خانواده هاشون دچار مشکل میشن، به قول مینوش ماها وضعیت امون مشخص نیست، من حتی اگرم بخوام به قصد ازدواج پیشنهاد دوستی رو قبول کنم همش موش و گربه بازی میشه و به بن بست میخورم، الان همکارم که یه دختر 28 ساله هست راحت با دوست پسرش در ارتباطه و با هم میرن بیرون الان 6 ساله و این روزها هم دارن میرن مشاوره واسه این که چه جوری به خانواده هاشون بگن ارتباط اشون رو و با هم ازدواج کنند ، منظورم این که به نظر میرسه دوستی هم برای خیلی ها واقعا جواب داده.
- - - Updated - - -
من حدیث کسا رو هم چهل روز خوندم به نیت ازدواج و چند روز بعدش یکی توی خیابون افتاد دنبالم و گفت میتونم چند لحظه وقت اتون رو بگیرم ولی من که خیلی هم خسته بودم چون از محل کارم برمیگشتم به خونه بدون کوچکترین اعتنایی نشنیده گرفتم و تندتر قدم برداشتم و دور شدم با این که ظاهرش هم به نظر متشخص میومد(یعنی جلف نبود در یک نگاه).... بعدش وقتی رسیدم خونه ذهنم درگیر شد و یادم افتاد به چله نذر شوهر و گفتم نکنه خدا فرستاده بودتش و من هم محل ندادم... بعدش یادم افتاد که سال پیش هم دو مورد اتفاق افتاد که کسی توی خیابون خواسته با هم حرف بزنه و من هم هیچ وقت اعتنا نکردم، خلاصه کلی گریه ام گرفت و از دست خودم ناراحت شدم که چرا نباید از کانال های درستش خواستگار داشته باشم که حالا موردهای اینجوری هم ذهنم رو مشغول کنه، امیدوارم خدا خودش به همه جوان ها کمک کنه، منم عین خیلی از دخترها موقعیت های دوست شدن رو داشتم و پرهیز کردم ، دلم میخواست نتیجه اش رو میدیدم
-
دوست عزیزم امیدوارم بی حب و بغض از راهنمایی هایی که اینجا هست پند بگیری و دیگه هیچوقتم سرگردون نشی.
برخلاف برخی دوستان من اصلا برداشتم این نبوده که این راهنمایی ها منصفانه نیست و بیشتر اقرادی رو شامل شده که به دلایل مختلف در روابطشون متضرر شدن و درنتیجه نسخه ای که براشون پیجیده شده دقیقا همونی نخواهد بود که برای شمایی که تاکنون وارد رابطه ای نشده ای ولی چون اینجا یک تالار عمومی است و کمتر میشه به جزئیات وارد شد ممکنه این تصور پیش بیاد که مشکل به این واضحی که از بس شایع هست حاجت به بیانش هم نیست داره نادیده گرفته میشه یا ابعاد مختلفش در نظر گرفته نمیشه یا راهکاری براش قابل ارائه نیست یا میشه سر هم بندیش کرد و فرستادش دنبال نخود سیاه؛ نه عزیزم اینطور نیست . چون اگر کسی چنین جبهه ای بگیره برای خودش هم واضح هست که باید بره پی کارش و حرفش خریداری نداره.
و اما من خودم هر نظری در این رابطه داده ام براین اساس بوده که اصل مطلب هوشیار بودن در گزینش همسر اعم از زمان ، مکان، شخص مناسب مورد مناقشه نیست. آنچه که دردسر ایجاد کرده همین بهوش نبودن، به طریق درست و با ابزار مناسب در موقع خود عمل نکردن است و صد البته هنجار پذیری خود یعنی تا حد بسیار قابل توجهی ریسک مسئله را پایین آوردن مگر آنکه شما چنان فرد متبحری باشید که چنان به خودتان و مسیر مسلطید که میتوانید چشم بسته ، با انجام حرکات محیر العقول یا چه میدانیم هر گونه کلوخ و سنگلاخی در مسیر خود با اطمینان بگویید هیچ خطری مرا تهدید نمی کند و برای خود رکورد باقی بگذارید.
ولی من که نمیخواهم اینجا کتاب بنویسم، بگذریم.
مقصود زندگی طیبه است ، روحی وجسمی . با ... یا، بی...
و برای رسیدن به آن باید خلاق هم بود نه آنکه همین ها رو هم که داریم خراب کنیم.
-
دوست خوبم سلام،
دیدم اینجا حرف های خوبی رد و بدل شده، راستش لازم ندیدم چیز زیادی بگم ، فقط گفتم یه یادآوری ازچیزایی که همه می دونیم کرده باشم.
می دونی،وقتی کوچیکتر بودیم ، دنیا برامون خیلی بزرگنراز این ها بود و با خودمون می کفتیم وای اگه بزرگ میشدم مدرسه میرفتم...، ...اگه ...اگه...اگه...
اما حتما یادته به هر کدوم از اون اگه ها که می رسیدیم چی می شد؟!
هی ما بزگتر می شدیم و هی دنیا کوچیک تر؛
هی از جلوه هاش و ناشناخته های جذاب و رویاییش کم تر؛
تا جایی که یهو برگشتیم و دیدیم کو اون کودک شاد و کنجکاوی که بی صبرانه منتظر کشف این لحظه ها بود تا ازش بپرسیم چرا دیگه هیاهو نمی کنی، نمی خوای بازم ادامه بدیم، نمیای بریم؟!
اما دیگه نه می دیدیمش، نه می تونستیم از راهی که اومده بودیم برگردیم و شوق و ذوق اون لحظه ها رو کامل تر بچشیم.
درسته این جایی هم که هستیم دنیایه واسه خودش و شاید اصلا هم دلمون نخواد به اون خواب شیرین برگردیم، چون به هر صورت چیزایی که الان می بینیم واقعی ترهستن و کمتر داریم خودمونو گول میزنیم، اینجا هم هنوز آخر خط نیست و در حد خودش کودک بزرگترهایی داره واصلا باید بیایم و با چشم خودمون فرق واقعیت و غیرقابل تصور رو ببینیم.
ولی میخوام بگم تا حالا کسی رو ندیدم که دلش واسه اون غفلت های شیرین تنگ نشده باشه ومثلا بگه همونطوره که فکرشو می کردم؛ یعنی نه خوشیها و نه نا خوشیهاش اونطور که هست حس نمیشه.
مثالهاشم میشه اینجا زیاد دید. یعنی ما (منظورم بچه های همدردی بطور کلی با داستانهامون ) داریم با یه چیزای وحشتناکی تو زندگی دست و پنجه نرم می کنیم که همیشه می گفتیم محاله یه لحظه هم بتونم تحملش کنم و یا با یه چیزای قشنگی روبرو میشیم که اونقدرها هم پیچیده و پر رمز و راز نبودن.
ولی به همین سادگی، زندگی باید کرد.
عزیزم هی به این و اون خب نگاه نکن بگی چرا من نه؟!
نوبت تو هم میشه ، پس خوب زندگی کن.
چون من فکرمی کنم که همون اصیل بودن آدما و خوب و اصیل زندگی کردنشون نه ظاهر سازی یا فریبکاریشونه که براشون ارزش میاره و اونها رو خاص می کنه. اونوقت برای کسایی هم که میخوان انتخابشون کنن کار خیلی راحت تر میشه .
فکرکن مث اینه که یهو همه بخوان عمل زیبایی انجام بدن خیلی هم خوبه خیلی همه بی عیب و مثلا خواستنی ولی دیگه کو اون تمایز و من اگه معیارم این باشه حالا باید کی رو انتخاب کنم. ولی اصالت یه چیزیه که همیشه و هر جا پیش هرکی پیداش کنی خواستنیه ، تکراری نیست مثل اثر انگشت، هویت تو هست که وقتی اونو رو می کنی سر جای خودت هم قرار می گیری.
و شاید برای همینه که سفارش میشه اول برین خودتونو بسازین و همین صحبتهایی که دوستان گفتن اینجا هست و غیره و ذالک.
دیگه اینکه سفارش های دوستان رو جدی بگیرو با خانوادت روراست تر باش چون برای یه دختر همیشه بهتره که ارج و قربش حفظ بشه و حتی اگر هم خودش همه کاره هست دستیارانی داشته باشه که کارشو پیش ببرن، جوری که بله تو ، طرف رو سورپرایز کنه.
دلم روشنه که عاقبت بخیر و خوشبخت میشی، چون لیاقتش رو داری.
-
سلام lalejam عزیزم، مرسی برای پست قشنگت، خیلی اروم ام کرد و شاد، ممنونم یه دنیا، درست میگی خواسته هایی که ارزو میشن به محض این که بهش میرسیم میشن یه چیز کاملا عادی و یادمون میره یه زمانی چه قد دوست داشتیم بهشون برسیم، یه جوراایی خیالی یا توهم اند، خودم هم به این نتیجه بارها رسیدم توی زندگی ایم ولی این داستان همچنان ادامه داره، پذیرش واقعیت ها و زندگی در لحظه خیلی ارامش میده به ادم.من تا الان از زندگی راضی بودم و هستم و سعی کردم خودم باشم و خیلی هم سادگی رو دوست دارم،و همین طور هر چیز سنتی و اصیل و درست رو ...مشکل من همینه که من میدونم دنیا و محتویاتش همش توهم و بازیه و فقط خداوند هست که حقیقت محضه و مطلقه و شایسته ستایش و خواستن.. توی این زمینه هم علاقه مندم و هم دنبالش ام که مطالعه کنم و استقبال میکنم از کتاب های خوب ولی بازم به شدت ضعیف عمل میکنم و ناتوانم در اداره خودم و نفسم... مثلا میدونم حتی دعا کردن هم اداب داره و قشنگترین دعا همون اخر و عاقبت به خیری هست چون خداوند همه چی رو میدونه و مهربونترین به بنده هاشه پس باید صبور بود و شاکر... با همه این ها مجردی ایم و طولانی شدنش و فکر و خیال ها و ترس های جورواجور گاهی من رو درمانده میکنه ، با این که میدونم ازدواج اتفاقا شاید تنها مقوله ایه که به تنهایی نمیشه حلش کرد و بهش رسید.. و شایدم این یه جور فرصته برای امتحان کردن خود و توانایی ها.. من نمیخوام افسردگی و غصه خوردن رو انتخاب کنم و میخوام به قول شما خوب زندگی کنم.. ممنونم از همه دوستانی که توی تایپیکم شرکت کردند و راهنمایی های خیلی خوبی هم کردند امیدوارم مشکلات همه به خوبی حل بشه و دل همگی شاد و تنتون سالم... پست های همه اتون دلگرم کننده و مفید بود، متشکرم از همه:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72:
-
گاهی اونایی که فکر می کنیم خیلی دورن از بس نزدیکن نمی بینیمشون،
تو ختم قرآن تا نیت کردم برآورده شد،
برات بهترینها رو آرزو میکنم،
راست میگی، حق داری،
تنهایی هیچ کاری نمیشه.
-
سلام دوست عزیز
مشکل شما مشکل تعداد زیادی از دختران این دوره است.پیشنهاد من به شما اینه:
1- سعی کنین فعالیت اجتماعی بیشتری داشته باشین،کلاس های فرهنگی و ورزشی شرکت کنید یا کوهنوردی به همراه تیم برین،بعضی افراد همسرشون رو تو همین گروهها پیدا میکنن
2- دوستان متاهل داشته باشین و معیارهاتونو بهشون بگین،خیلی از آقایون برای پیدا کردن شریک زندگیشون به خانم های متاهل میسپارن که اگه کسی رو میشناسه بهشون معرفی کنه
3- با مادرتون رو راست باشین،مسلما اگه مادرتون واقعیت رو بدونه خواستگار. ها رو رد نمیکنه ،اصلا عجیب نیست که یه دختر 30 ساله تصمیم به ازدواج داشته باشه