شوهرم منو رها کرده و ارتباطی با من ندارد ...

سلام خانومی،
خیلی خوشحالم که همسرتون راضی به این ملاقات شدند!
خوب الان شما درست رفتار کنید،خیلی مصمم و طوری صحبت کنید و انقد باید لحن صحبتتون دلنواز و آروم باشه که ایشون رو هم آروم کنید تا باعث عصبانیت نشه، انشالا موفق میشی!
فقط تو این ملاقات هیچ بد گوی از خوانواده همسرتون نکنید، از اشتباهات همسرتون نگید،اگه حرفی هم پیش امد شما میگید هر کی موظفه اشتباه خودشه و خودش باید واسش تلاش کنه تا دیگه تکرارش نکنه،بگو من فقط میتونم از رفتاهام و کارهای نسنجیده خودم که از روی بی مهارتی تو زندگیمون بوده ازت معذرت خواهی کنم، من با رفتارهام اقتدارتو گرفتم،شاید الان دیگه دیر شده باشه ولی حالا میدونم که اقتدار وشخصیت یک مرد چقدر مهمه و روی زندگیمون اثر مثبت میزاره...
اگه ایشون حرفی از طلاق و جدای زدن هم شما اول یه سکوت کوتاه کن و حرفهای که در پست قبل زدم رو با زبان خودتون بهشون بزن،فقط خانونی احترام به نظرش بزار و واسه حرفهای که جوابی واسشون نداری ازش بخواه که بهت فرست بده تا بیشتر رو نظرش در خلوت خودت فکر کنی و در فرست مناسب بهش نظر خودتو بگو!

شادمانه عزیز،خانومی یاد خدارو در همه حال با خودت داشته باش وبه خودش توکل کن تا انشالا به موفقیت و خواستت برسی:72:

واااای اصلا اینطوری پیش نرفت
من از خوشحالی زودی تو همدردی پیام زدم

اولش گفت میام بعدش گفت حرفی داری تو همین وایبر بزن من نمیام

من از زن و زندگیو زندیگه مشترک حالم به هم میخوره
من نمیام
تو دنیا رو هم به چرخی مثل منو پیدا نمیکنی
تو قدر منو ندونستی
میخوام برم برای خودم گل بچشنم تقدیم خودم کنم از خودم تشکر کنم بگم محسن دوستت دارم
من اون محسن نیستم که 2سال باهاش زندگی کردی
من عوض شدم هیچ احساس و عاطفه ای دایگه ندارم
اون محسن مرد و برو سر قبرش براش فاتحه بخون
گفت
اون مرحوم هر چی که بود ولی ادم خوبی و هیچکی قدرشو ندونست اشکمو در آوردی و گوشیش خاموش شد
:302:
من از باهم بودن خاطره خوشی ندارم اذیت میشم نمیام
وای چی شد :((
حرف بدی نزدم
بهش گفتم خواهش میکنم بیا و این یک ساعت رو به زندگی ببخش
من توی الاچیق میشینم و منظرت میمونم و اصراری برای آمدنت ندارم میدونم اذیت میشی اما اگه بیای منو خوشحال میکنی

تو پیاماشم گفته بود زودتر از اون چیزی که فکرشو کنی ازت جدا میشم به هر قیمتی که شده

سلام
من مهارت هایی که توی این مدت یاد گرفتم داخل همین سایت و توی نت سرچ کردم رو در قالب یک نامه پریروز برای شوهرم با وایبر فرستادم.چند ساعنی واسه متن فکر کردم. از بس متن ادبی بود و چون خواستم مثل نامه نوشتن باشه میگفت انگار از جایی کپی کردی برای من فرستادی.
و پیام داد که قبلا بد بودی چی شد یهویی فرشته شدی؟!؟
من از دست تو خل شدم، اعتماد ندارم بهت فهمیدی
بعدشم گفت ما سر خیلی از مسائل هیچ وجه مشترکی نداریم این کارا روند جدا شدنمونو کند میکنه.
و گفت یه سوال دارم ازت به نظرت تا الان تو منفی بودی یا من؟ منم گفتم من وقتی از مشاور راهنمایی گرفتم اصلا دنبال

مقصر

نبودم و نیستم و دنبال اصلاح کردن خصوصیت های منفی ام بودم و خداروشکر پیشرفت خوبی هم داشتم.

(من اشتباهتمو از مدت ها قبل میدونستم اما چون غرور داشتم دوست نداشتم تغییرشون بدم واسه همین پیشرفتم سریع بود)

و گفت من میفهمم چی میگی اما اینا هیچی چیزو تغییر نمیده انگاری سرپوش گذاشتن روی مشکلاته و یه چیزی مثل آتیش زیر خاکستر. از نظر تو پیراهن سقید بده از نظر من مشکی ...
منم گفتم
اکر من همون خصوصیت قبل رو داشته باشم هیچی تغییر نمیکنه و شکی توش نیست
من روش زندگیم فرق کرده من خیلی از خصوصیت منفی قبل رو ندارم
و دیگه جواب نداد

امروز میخواستم بهش پیام بدم که نظرشو در مورد حرفایی که بهش زدم بدونم ...

اما دو دل شدم احساس میکنم بهش پیام بدم باز منو پس بزنه و جواب نده خیلی خودمو خرد میکنم.
نمیدونم باید پیام بدم یا نه ...

ما هیچ پل ازتباطی نداریم گاهی اوقات میگم کاش ما هم بچه داشتیم

:wink-new:

من دیروز ساعت هشت شب به شوهرم پیام دادم با وایبر. که نظرش در مورده حرفایی که بهش زدم چیه.
ساعت یک شب خوندش
همش میگفت من پول نداشتم عاشق اون سربازه بودم یه پول کوچولویی هم که داشت داد به من که جلوی زنم شرمنده نشم اما تو قدر منو ندونستی.
بهت فکر میکنم حالم به هم میخوره
یه دامادی بشم واسه بابات اون سرش ناپیدا
کلی بهم فحش داد
میگفت تو پسر دوست بی حیایی (آخه چرررررررا من مگه چیکارررررررررر کردممممم عجبا:161:) ما تو عقدیم حتی بی اجازه اش بیرونم نرفتم.
جدیدا هم سیگار میکشم.
خلاصه من هی با مهربونی بهش پیام میدادم.
آخرشم گفت من مغزم خسته است میخوام استراحت کنم شب بخیر

منم یه پیام عشقولانه فرستادم و قربون صدقه اش رفتم و بعدشم گفتم شب بخیر.
خیلی عصبی و دلخوره

امروز دوباره یه متن عشقولانه فرستادم حتی نخوندش.
چیکار کنم :315:

نیازمند یاری شما هستم

سلام عزیزم.موردتونو خوندم.منم عقد کرده هستم و مشکلات خیلی زیادی داشتم و دارممشاوره هم زیاد رفتم.فقط ب یه چیز مهم رسیدم که وقتی ما ایرادای خودمونو پیدا کنبم و رفعشون کنیم صد در صد رو رفتار طرف مقابلمون هم تاثیر میزاره حتی اگه سرسختترین ادم رو زمین باشه.براهمین میگن خودشناسی از عرفان هم بالاتره.موفق باشی دوست گلم.باارزوی بهترینها

سلام عزیزم

من تازه تاپيکتو خوندم عزیزم یه کم آروم تر چقدر عجولي میدونم سخته ولی یه صبور باش بااین همه عجله ای که میکنی نميتوني درست تصمیم گیری کنی
خواهر گلم تمام چیزهایی روکه لازمه به همسرت گفتی الان وقتشه بهش فرصت بدی تا با آرامش تصمیم گیری کنه

ممنون رها و آبی آسمان عزیز:72:

بله رها جان منم به همین امید خودمو تغییر دادم تا بتونم انعکاس رفتارمو ببینم. امیدوارم مشکلاتتون به زودی زود حل بشه.

آبی آسمان بله درست میگید
الان نزدیکه 2ماهه که ما باهم ارتباطی نداریم و تازه همین چند روز پیش بهش پیام دادم.
توی عید یکم درباره زندگی زناشویی مطالعه میکردم و کتابی که از برادر شوهرم قبلا گرفته بودم رو میخوندم.

دیروز بهش یه متن رمانتیک دادم حتی نخوندتش. فکر کنم میخواد بگه من بهت بی توجهم.
امروز که پادگانه فردا بیاد 2روز خونه است بعد میره باز پادگان.

چند روز باهاش کاری ندارم ببینم ازش خبری میشه

امیدوارم امروز تو پادگان خوب فکر کنه. چون کار خاصی نداره اونجا نه رژه ای نه نگهبانی ای.
تو پیام قبلیش همش میگفت ازت بدم میاد خیلی هم بدم میاد وقتی یاد حرفش میفتم میگم شاید بی خودی دارم تلاش میکنم:315:

شادمانه جان کاملا درکت میکنم چون تا هفته ی قبل همین رفتارا بین من و همسرم بود.همسر من خودش کلی مشکل از جمله وسواس و پرخاشگری و ..داره اما منم رفتارای بدی داشتم.ازجمله قیاس با برادرام و کارایی ک اونا برا همسرشون میکنن.اخه من ی دونه دخترم و خیلی دررفاه بودم.کلا خونوادم فرق داشتن.نمونش تولدم ک داداشام برام کیک و کادو گرفتن ولی همسرم فقط منو برد ی بلوز خرید.کلا حتی انگشتر نشونم نیوردن برام و خیای حسرتای دیگه ک من بهش مدام سرکوفت زدم.تا جایی ک مصمم شد برا جدایی.ومن چون دوسش داشتم و اصلا اهل طلاق نیستم مجبورشدم ب پاش بیفتم تا اخلاقامو عوض کنم.میفهممت و میدونم خیلی شرایط سختیه.ولی مصمم باش و بااراده و ارامش خودتم حفظ کن کاملا.بذار یه کم زمان بگذره.البته بستگی به روحیات همسرت داره.همسر من وقت ناراحتی اگه نرم سراغش بیشتر شاکی میشه.از توکل ب خدا هم غفلت نکن.ی کم عبادت کن برا ارامش روح خودت چون اشفتگیت معلومه.اول سعی کن روی خودت مسلط بشی بعد کم کم قدم ب قدم بری جلو برا حل مشکلت.بارزوی بهترینها

سلام خواهر گلم

منم این روزا. رو گذروندم خيييييييييلي سخته ولی مجبوری تحمل کنی و صبر داشته باشی وگرنه این بازیو میبازی

ببین دختر خوب تو الان تو یه بازی هستی سعی کن این بازی رو به نفع خودت تموم کنی خواهر گلم تو فقط با صبر ودرايت میتونی این بازی روبرنده شی

به نظر من یه بار دیگه باهاش صحبت کن و ازش بخواه که تورو ببخشه و بهش بگو که یه فرصت دیگه بهت بده و بگو که تو این مدت به تموم اشتباهات خودم پی بردم ودارم رو خودم کار میکنم که رفتاراي گذشته مو جبران کنم وچیزای زیاد دیگه که خودت بهترميدوني انتظار اینم داشته باش که جوابای خييييييييييلي بدی که اصلن انتظار شو نداری ازش بشنوي

ولی خواهر گلم حرفاتو محکم وقاطعانه بزن نه با التماس و گریه بعدازاونم اگه جواب سربالا شنیدی(که صددرصد)ميشنوي واسه این میگم صددرصد تا خودتو واسه هر عکس العملی آماده کنی بهش بگو من تو وزندگيمو خیلی دوست دارم و هیچ وقت حاضر نیستم که تورو ازدست بدم الانم بهت فرصت میدم که خودت بهترین تصمیمو واسه زندگيمون بگیری چون بهت ایمان دارم میدونم بهترین تصمیمو واسه زندگيمون میگیری بعدش آروم وبامتانت ازش خداحافظی کن وديگه تحت هیچ شرایطی باهاش ارتباط نداشته باش هیچ ارتباطی نه اسو نه وايبرو..........هیچ ارتباطی

من مطمئنم که اگه صبور باشی همه چیز درست میشه موفق باشی

رها جان درکت میکنم چون منم تک دخترم و برای منم عیدی و شب یلدا و ... نیاوردن حتی شوهرمم نمیداد.
البته شوهرم اصلا خسیس نیست پول داشته باشه میخره . ولی تا حالا عیدی بهم نداده. فقط روز تولدم میخره روز زنم تبریک نمیگفت. اوایلش سخت بود الانم دیگه شده یه حسرت...
منو دو سال عقدم اما فقط 3-4 بار باهاش تلفنی حرف زدم اصلا زنگ نمیزنه منم که زنگ زدم حرفی برای گفتن نداشته.
آرزو به دل موندم. با خانواده رفتم مشهد اصلا یه زنگم نزد فقط اس ام اس میده. اینم شده حسرت...
حتی عروسی هم نمیگیرن(نه به خاطر این اختلافات از همون روز اول میگفتن) اینم میشه حسرت...
امیدوارم مشکلت حل بشه برات دعا میکنم.

آبی آسمان چندین بار بهش گفتم اشتباهاتمو فهمیدم یه فرصت بده خودمو ثابت کنم. اما میگه برای تو صداقت وفاداری گذشت حرومه.
حالا یه چند روز کاری ندارم حتی اون متن عاشقانمم هنوز نخونده توش حرفامو بهش زده بودم.
اگر اقدامی نکرد فکر کنم باید همین کار رو کنم.
من اصلا صبور نیستم امروز عهد بستم با خودم صبور باشم و عهدمو نشکونم.
امروزم مریض شدم اصلا جون توی بدنم نیست نمیتونم زیاد سر پا بایستم .دیشب خوب بودم:54:

خدا جونم دلش شوهرمو نرم کن و نفرت رو از دلش بیرون کن تا بتونم به قلبش نفوذ کنم:203: