نوشته اصلی توسط
sahar67
من تجربه شخصی خودمو دارم میگم شاید بتونه بهت کمک کنه
من به شخصه بعد سه سال فهمیدم مردا وقتی ازدواج میکنند بچه هستن فرقی نمیکنه 20 سالشون باشه یا 30 یا بالاتر
تا چندسال از ازدواج نگذره راه درست زندگی کردنو یاد نمیگیرن البته بستگی داره زنشون چقدر عاقل باشه که کمکشون بکنه زودتر راه درست زندگی رو متوجه بشن یا اینکه خانوم هم از اقا بدتر باشه
اولش میخوام یه چندتا ایراد شمارو بگم
من وقتی کاری میکنم حالا به هر دلیلی همسرم ناراحت میشه حتی اگه خیلی هم باهاش موافق نباشم اما بازم حق به جانب حرف نمیزنم باهاش و سعی میکنم از دلش دربیارم کاری که شما درست شروع کردید اما خرابش کردید اینطوری به اونم یاد میدم واسه احساس من احترام قائل باشه
وقتی همسرتون گفت که دلخورم و معذرت خواهی کردید و احساس کردید هنوزاز دلش در نیومده نباید موضوعات دیگرو قاطی میکردید باید سعی میکردید بیشتر براشون توضیح
میدادید و میگفتید من واقعا قصدم اونی نبود که شما حس کردید اما اگه دچارسوتفاهمت کردم ببخش حق با شماست قول میدم ازین به بعد خیلی بیشتر مواظب باشم که ناراحتت نکنم بعدشم میبوسیدیش و اجازه میدادی که یه مدت بگذره
شما فورا برگشتی گفتی پس مادرت چی پس خودت چی ......
نمیگم شما حرف خودتو نزن بگواما هرچیزی وقت خودش
یادت باشه شما با رفتار خودت باید به همسرت یاد بدی که دلت میخواد چطور باهات رفتار کنه
وقتی شما براحتی از کنار دلخوری های ایشون میگذرید انتظار نداشته باش اون پای حرفای شما بشینه این نکته اول
واما راجع به اینکه هر چی میشه به خونواده ها میگه
بخدااکثر مردا اوایل این اخلاق مزخرف رو دارن تا چیزی میشه به کسی بگن من که هم همسرم با 35 سال سن و مدرک تحصیلی بالا این اخلاقو داشت داداشمم که ازون بدتر
خانومش هرچی میگفت و هر دعوایی میکرد عالم میفهمیدن و اما راه حل
همسرم اوایل تا بحثی بینمون پیش میومد به مادرم میگفت چون مادرم به شدت همسرمو دوس داره و ادمی نیست حق رو بخاطر من ناحق کنه
من یه بار به همسرم گفتم ببین من تا حالا بارها با تو بحثم شده حق همبعضی وقتها بامن بوده ولی حتی به خواهرام حرفی نزدم به نظرت چرا؟
گفتم چون نمیخوام نه تو سبک بشی نه خودم حتی جلوی خونواده ی خودم
بهش گفتم تو با اینکار فقط نشون میدی چقدر بچه هستی وقتی مشکلی پیش میاد به بقیه میگی حتی اگه در ظاهر بهت حق بدن اما تو دلشون اون ابهت مردونت واحترامت میشکنه دیگه
خوددانی اگه میخوای بازم اینکارو بکن
خودمم واقعا بحثهامونو به کسی نمیگفتم و این رو همسرم مطمئن بود که این کارش بعد ازون ماجرا خیلی کم شدالبته یکی از دلایلشم علاقه و احترام فوق العاده ایی هستش که مادرم براشون قائل میشه و یه جورایی دید که اگه تکرارش کنه ممکنه این احترام و علاقه کمرنگ شه البته من این حس رو بهش دادم پس شما هم سعی کن بهش بفهمونی وقتی مشکلی پیش میاد هرچقدر بزرگ تا زمانی که بین خودتونه میشه به حلش امیدوار بود اما اگه بقیه وارد شدن دیگه حل کردنش سخت میشه
وسعی کنید بهش بفهمونید که با این کار فقط شخصیت خودش و شمارو خوردمیکنه ونتیجه ای نمیگیره همه ی اینارو باارامش و از روی خیر خواهی و دلسوزی بگید نه با شرو دعوا و حالت مسخره کردن ازش بخواید که هر چیزی پیش میاد با خودتون حرف بزنه شماهم یه مقدار بعضی مهارت هاروباید یاد بگیری سعی کن در برابرش جبهه نگیری
اما اینکه گفته ارتباط ها قطع بشه شاید خودش ته دلشم میدونه که چقدرکارش بد بوده الان روش نمیشه شایدم از رو لجبازی یا هر چیز دیگه
شما بگید که من با اینکار مشکلی ندارم اما اینطوری جدایی و فاصله بینمون میفته من به نبودنت کنارم عادت میکنم و برام عادی میشه که بدون شما هرجاخواستم برم نمیخوام سردی توی زندگیمون ایجاد بشه و بگید اینطوری دلخوری خونواده هاهم بیشتر میشه و به نظرم اینکار درستی نیست نمیدونم چرا هروقت قسمت اول این جمله رو به همسرم میگم معجزه میشه!!!!!!!!!:311:
بهش بگو من واقعا دوس دارم بیام به خونوادت سر بزنم ودلمم میخواد باهمسرم برم خونه ی پدرم خیلی حس بدی بهم دست میده اگه برم و تو نباشی اما اگه شمااینطوری دوس داری من نمیخوام تورو مجبور کنم
یه مدت نرو خونه ی خودتون بعد بگو خیلی دلم واسشون تنگ شده اگه گفت چرا نمیری با یه حالت ناراحت بگو نمیدونم!!!!!!
یه مدت اینکارو بکن بعد از مادرت بخواه یه روز زنگ بزنه بهش و بگه شام مورد علاقتو درست کردم شام بیاید اینجا یعنی عملا همسرتونو دعوت کنه
البته اگه میدونی مادرت باهات همکاری میکنه اینکارو بکن اینطوری اگه ته دلش از خودش خجالت میکشه که چرا اون رفتارهارو کرده مطمئن میشه که مادرت چیزی ازش به دل نگرفته
خلاصه این مشکلات رو میشه با سیاست و درایت حل کرد اما متاسفانه ما زنا تا چیزی میشه دستمون به کمره و جیغ جیغامون اماده
از وقتی ازدواج کردم فهمیدم که مردا کلا یه زبون دیگه دارن که اگه میخوای تو زندگیت موفق بشی باید اون زبونو یاد بگیری
نمیدونی چه کیفی میکنن وقتی از موضع پایین تر باهاشون رفتار میکنی
باور کن منم همسرم خیلی ویژگی های بد واخلاق های خاص داشت که اروم اروم همه رو تغییر دادم الان بعضی وقتها خودش میگه من اونموقع خیلی اشتباه میکردم
واما اینکه همسرت انحصارطلبه وخوشش نمیاد از کسی حرف بزنی
این میتونه برگ برنده ی زندگیت باشه
مردایی که اینطورین یعنی براشون مهمه همه ی قلب همسرشون مال اونا باشه و این عالیه
واکثر مردا اینطورین
باور کن ماهنوز بچه نداریم همسرم میدونه من عاشق دخترم مدام ازم میپرسه که اگه دختر داشته باشیم تو اونو از من بیشتر دوس داری؟؟:311:
اینو بارها و خیلی جدی میپرسه اصلا احساس میکنم یکی از دلایلی که همش بچه دار شدنو عقب میندازه ترس از همین باشه
یا یه بار داشتیم حرف میزدیم همین جوری گفتم به جان مادرم که عزیزترین کسمه اینو کاملا از رو عادت گفتم اما اون همون جا خشکش زد من فورا فهمیدم که ناراحت شد بعدا بهم گفت تو عزیزترین شخص زندگیت مادرته نه من یعنی ببینید مردها هم چقدر حساسن وما فکر میکنیم بابا مردا با اون سبیل کلفتشون!!!!! :58:عمرا اینطوری باشن اما این یه واقعیته که اونها هم خیلی حساسن حتی گاهی بیشتر از ما زنا
همیشه من میگم ما دخترها قبل ازدواج فکر میکنیم قراره وقتی ازدواج کردیم یکی همش نازمونو بکشه اما واقعیت اینه که بعد ازدواج باید خیلی جاها ناز بکشی تا زندگیتو حفظ کنی
خلاصه بعد ازدواج خیلی باید زیرک و عاقل باشی تا بتونی زندگیتوبسازی و پایه هاشو محکم کنی وگرنه عنان زندگیت از دستت میره و باید منتظر باشی ببینی دیگران چه تصمیمی واست میگیرن
امیدوارم کمکت کرده باشم
از زیاده گوییم عذر میخوام
- - - Updated - - -
راستی کدوم زنی رو دیدی که با خونواده ی همسر مشکلی نداشته باشه این یه امر کاملا عادی شده متاسفانه
تاپیک منو اگه بخونی میدونی که من کلکسیون مشکلات با خونواده ی همسرودارم همه چیزای بدم باهاشون تجربه کردم اما بخاطر زندگیم و بخاطر علاقم به همسرم مجبورم باهاشون کنار بیام
فکر نکن که فقط مادر شوهر تو اینجوریه اگه مشکل من با خونواده ی همسرم یا بقیه دوستانو بخونی میدونی که مادرشوهرت اونقدرها هم بد نیست همیشه بدتر هم هست فقط باید سعی کنی زندگی خودتو بچسبی به قول یکی از دوستان که راهنمایی خوبی به من دادن گفتن مهم همسرته بقیه ادما سیاه لشکر زندگیه ادمن حالا منم اینو به شما میگم