من نمیخام و نمیتونم از شوهرم جدا بشم مشاورها لطفا کمکم کنید چیکارکنم لطفاااا
نمایش نسخه قابل چاپ
من نمیخام و نمیتونم از شوهرم جدا بشم مشاورها لطفا کمکم کنید چیکارکنم لطفاااا
خانم دقت کن که پست اولت چقدر از همسرت آه و ناله کردی و نوشتی که قطعا می خویا جدا بشی. حالا میای میگی دوستش داری و...
اینها همه یعنی اینکه شما کنترلی بر احساساتت نداری.
قدم اول:
اولین قدمت اینه که بتونی خودت رو کنترل کنی. احساساتت نباید بی مهابا فوران کنه. وقت دلخوری تصمیم نگیر. وقت عصبانیت حرف نزن و سکوت کن و ...
قدم بعد:
مهارت های کلامی ت و ارتباطیت رو تقویت کن.
قدم سوم:
دلبری برای همسرت رو یاد بگیر. هر جا منطق راه نبرد، از این راه برو.
.
.
.
.
بگذار با موقعیت رخ داده برای خودت پیش برم:
نمی بایست به همسرت می گفتی "چون بابام نمیاد، تو بیا" یعنی که "من اول مال بابابم بعد مال تو"!
نمی بایست وقتی می گه "کار دارم" اعصاب خودت رو خورد کنی و لجبازی کنی. یه تاکسی می گرفتی خودت برمیگشتی و حتی به پدر و مادرت هم میگفتی "واسه اونا مهمون رسیده."
به جاش:
می تونستی از وقتی راه افتادی دل همسرت رو بندازی تو تالاپ و تولوپ. هر از گاهی پیغام بدی که مثلا "چقدر راه دور شده و چرا هر چی میره من به محبوبم نمی رسم"... "چند دقیقه دیگه تا آغوشت " ... و الی آخر! با کله می اومد ترمینال!
می تونستی چند بار بگی "خواهش می کنم خودت رو به خاطر من اذیت نکن و از خوابت نزن، من خودم میام، دلم نمیاد بااین همه خستگیت اذیتت کنم مهربونم"
می تونستی وقتی دیدی نمیاد دنبالت بدون اخم و تخم ناز کنی و بگی "یعنی من این همه دلمو صابون زدم تو رو ببینم، نبینمت، همینجوری دلم تنگ بمونه تا صبح؟" شده پیاده می اومد دنبالت!
و در نهایت اگه باز هم نمی اومد، خودت میرفتی و فردا، بعد از دیدنش و کمی خوش و بش، موضوع دلخوریت رو با لحنی مهربون اما رنجیده می گفتی تا از دلت در بیاره.
ساده تر نشد؟
:72:
با تشکر از پست خوبت آویژه جان
خیلی نکات خوبی رو آویژه گفت آزاده خانم
والا با این پستت من یهویی قلبم ریخت و عاشق شدم :311: چه برسه شوهر آزاده جان
یکی اینجوری بمن بگه، شده سینه خیز تا دم قرار میرم
ممنون از کمکای خوبتون واقعا حرفاتون درست بودولی عزیزم من اصلا ازاول هم نگفتم میخام جدا بشم گفتم که دوست دارم ازش جدا بشم ولی بخاطرابرو خانوادم نمیتونم توی پیام بعدی هم گفتم که نمی تونم جدا بشم آره من قبول دارم اشتباه کردم و واقعا عصبانی و دلشکسته شدم ولی الان که این موضوع پیش اومده بایدچیکارکنم الان چهارروزه من خونه ام و نیومده پیشم حتایه پیام هم نداده دیشب بهش زنگ زدم که مشکلمونو حل کنیم وحرفامونو بزنیم جواب تلفنمو نداد امروز برداشته به مامانم زنگ زده وهنه ماجرا رو به مامانم گفته مامانم هم خیلییییی ناراحت شد که بخاطر رفیقاش نیومده دنبالم من خودم اعتقاد دارم که هربحث وناراحتی بینمون باشه بقیع نباید بفهمن ویه حریمی داشته باشیم هم اینکه خانواده هامونو درگیر نکنیم ولی اون خیلی دهن لقه و هرچیزی بینمون میشه به خانواده خودش میگه الان هم که به مامانم گفت وقتی دیدم به مامانم زنگ زد واینحرفارو زد بهش پیام دادم وکلی حرف زدم ولی اون با نهایت پررویی وطلبکاری باهام درست حرف نزد و گفت حوصلتو ندارم و دیگه کاملا شناختمت
توروخدا کمکم کنید که چکارکنم الان که این وضعیت پیش اومده به کمکتون احتیاج دارم
لطفا بهم بگید برای مشاوره خصوصی با آقای عزیزی چیکارباید بکنم؟
مبلعی باید بپردازم؟ ازچه راهی اقدام کنم؟
سردوراهی موندم که اطلاق بگیرم یانه مشکلاتم خیلی حاد شده و دیگه تحمل چنین وضعی روندارم خواهش میکنم اگه اطلاع دارید بهم بگید چجوری بااقای عزیزی مشوزت کنم خیلی عجله دارم لطفا کمکم کنید