نوشته اصلی توسط
اقای نجار
سلام مجدد
تا وقتی ادم تو اینجور موقعیت ها قرار نگیره نمیتونه درک کنه. مادر من مدت زیادیه مریضه وحالش هم بدتر از مادر شماست. اون همیشه فکر میکنه ما میخواهیم بکشیمش، از هر کاری که میکنیم میترسه مثلا اگر یه تیکه پارچه رو از رو زمین بردارم میترسه میگه تو رو خدا منو خفه نکن، فکر میکنه من با زنهای دیگه رابطه دارم و اونها از من باردارن یا یه بار به خواهرم گیر داد تو چند روز دیگه شکمت میاد بالا و...
میدونی اصلا نباید با این افراد بحث کنی باید درک کنی. وقتی بحث میکنی و سعی میکنی چیزیو ثابت کنی باعث میشی پیچیده تر بشن و با دلایلی که تو میاری داستان پیچیده تری درست کنن. بعد جلوی یه ادم غریبه اون داستانو میگن و چون ایراداش برطرف شده اونام باور میکننو...
سخته مگه نه من بارها برای اینکه ارومش کنم (از ترس اینکه کسی میخواد بکشتش داد میزنه) خودمو میزدم، میگم که درک کردن اینچیزا سخته. ولی هرچی زودتر کنار بیای راحت تری . یادت باشه اون مادرته واگر جاتون عوض شده بود اون خیلی خوب باهات رفتار میکرد.
باید به جز اون مواظب خودت هم باشی تا رو اعصاب و زندگیت اثر نزاره.
روزای بهتر هنوز نیومده روزا بدتر هم هنوز نیومده .بابد قوی باشی و امیدوار:72:
حتما پیش مشاور برو ،نمیدونم مادرتم میره دکتر یانه؟
راستی اقا رضا هم خوب گفته بود به نظرم.