-
شنيدين ميگن گاهي چه زود دير ميشه؟ اين از همه بيشتر در مورد زندگي مشترك كاربرد داره. متاسفانه شما مردها و خانواده هاتون زماني متوجه اين ميشين كه رسيدين رو پله هاي دادگاه نميخوام ته دلتونو خالي كنم ولي چون خانمتونو درك ميكنم و منم تقريبا شرايطي مشابه دارم ميگم كه خانمها وقتي خسته بشن ديگه هيچ چيزي نميتونه به زندگي برشون گردونه ماشين به نام زدن و..... همه ش بي فايده س منم شوهرم خونه و ماشين به نامم زد ولي اگه يه روز بخوام برم همه رو ميذارم چون حرفايي كه بهم زد و رفتاراشو هيچوقت فراموش نميكنم ...بهرحال اميدوارم خانم شما اينطور نباشه و مشكلتون حل شه
-
کسی تو زندگی همسرتون وجود نداره؟البته نمیخوام بد ببنی ابجاد کنم اما شاید کسی خواسته یا ناخواسته وارد زندگیتون شده که با رویاهاش سازگارتره و الا این مقاومت بی چون و چرا و ناگهانی غیر طبیعیه.
-
به نظر من شما یخورده ارامش خودتو حفظ کن و اشتباهاتی که داشتی رو جبران کن و نسبت به حرفاش مهریه و اینا .. عکس العمل نشون نده .
خانومت هنوز که درخواست طلاق نداده اگرم بده تا شما راضی نباشی طلاقی صورت نمیگیره ... پس عجله نکن و سعی کن فقط به اعصابت مسلط باشی و اون اشتباهاتی که خودتم قبولشون کردی جبران کن بلکه بهش ثابت بشه
-
کاربر محترم مر ضیه؛
اصلا فکر نمی کنم چنین چیزی باشه. اون مدام به این فکر می کنه که با جدا شدن به آرامش برسه.
الان یک سال هستش که نارضایتیش رو نشون می ده ولی هیچ وقت اینقدر پافشاری به طلاق نداشت و الان می گه ازدواج ما اشتباه بوده از اول. الان می گه طرز فکرم عوض شده و می خوام جور دیگه ای زندگی کنم. مثلا بعضی موقع ها می گه نمی خوام چادر بپوشم منم گفتم مشکلی ندارم.
-
یه بار برای همیشه حرف بزنید صداش کنید وبگید میخوام حرف بزنم اگر قانعم کردی که اینقدر بد بودم که دیگه نمیخوای زندگی کنی سعی میکنم تو راه طلاق همراهت شم خانوم شما داره بچه گانه تیشه به ریشه زندگیش میزنه پس یه بار بذارید همه حرفاشو بزنه خیلی خودتون و توجیه نکنید خیلی هم نپذیرید همه کارای شما اشتباه بوده هرجا حق داشت بهش حق بدید هرجا نداشت بهش بگید نظر من متفاوته خیلی مهمه چطوری حرف بزنید آروم ومنطقی از تفاوتهاتون بگید از اینکه شاید خیلی تفاوت ها رو هر دو طرف درک نکردن از این به بعد بهش قول بدبد که در زمانهای کوتاه با هم حرف میزنید ومسائل وحل میکنید اما همه تقصیرا رو نپذیرید ودر حرفاتون بیشتر روی ما تاکید کنید یادآوری کنید که مشکلات میتونه ناشی از برخورد هر دو طرف باشه یکی کمتر یکی بیشتر سعی کنید دلجویی کنید و این حرف بشه یه شروع دوباره خیلی منت کشی شدیدم نکنید اینجوری خیلی خانوما احساس بدی به همسرشون پیدا میکنن ازش بخواید به روزای خوبتون فکر کنه بهتون بگه ذقیقا چرا زن داری بلد نیستید چرا خسته شده چرا طلاق میخواد چرا فکر میکنه نبود شما بهش آرامش میده شروع حرف زدن مهمه اول خوب شروع کنید بعدم کم کم همه سولاتتونو بپرسید
احتمالا تفاوت فرهنگی زیاد خسته اش کرده اما بهش اطمینان بدید که با هرکسی هم ازدواج میکرد بالاخره تفاوت فذهنگی هست دو تا خواهر برادرم کلی فرق دارن با هم امیدوارم مشکلتون حل شه
-
کاربر محترم mati . از راهنمایی شما ممنونم . توی این یک ماه خیلی صحبت ها باهاش کردم و سعی کردم موج منفی بهش ندم و امیدوارش کنم. هر کاری کردم مقصر می شدم. من اوایل برگشتنش سعی کردم درکش کنم چون خیلی حالش خوب نبود و مدام می گفت حسی ندارم و کاش برنمی گشتم و من مراعات حالش رو کردم و رابطه جن سی نداشتیم و هفته های بعد هم کاملا من رو پس می زد و اگه بهش دست می زدم داد می کشید یا می رفت از خونه بیرون. حالا می گه چرا باهام تو این مدت رابطه برقرار نکردی. من مطمئنم اگه اقدام می کردم الان بازم مقصر بودم.
بهش گفتم تو تکلیفت با خودت مشخص نیست. من واقعا نمی دونم چه طوری باید باهات رفتار کنم. اقتدار منو گرفتی و بهم استرس می دی. گفتم من در صورتی به طلاق فکر می کنم که تو بچه بازی در نیاری و با هم به این تصمیم مشترک برسیم که نمی تونیم این زندگیو بسازیم ولی الان که تو احساسی عمل می کنی و بچه گانه، من تمام تلاشم رو می کنم تا زندگیمون از هم نپاشه. گفتم تو داری نظرت رو به من تحمیل می کنی و تو باید تلاش من رو ببینی و عاقلانه رفتار کنی.
البته با مشاور هم صحبت کردم و گفت فعلا صبر داشته باش. سعی کن تو خونه شاد باشی و منطقی عمل کنی. گفت سعی کن ظاهرت رو مرتب کنی و کاری به کارش نداشته باشی.
الان هم رفته مهریه رو گذاشته اجرا. منم گفتم مهریه حق توست و من مدیون تو هستم. کاری ندارم که رفتی اقدام کردی اتفاقا خوبه که دیگه مدیون تو نباشم.
می گه من فقط طلاق می خوام و چرا نیومدی توافقی تمومش کنیم. مرد نیستی. می گه هم مهریه می گیرم و هم طلاق. اگه هم نتونستم خودکشی می کنم.
به نظر شما الان من چه کار کنم. به خدا سردرگم شدم.
دوستان با تجربه همچون بالهای صداقت، فرشته مهربان، خالغزی، ... و مدیریت سایت هم تاحالا نظری ندادند و کمکم نکردند. من نمی خوام زندگیمون خراب بشه. من اشتباه داشتم ولی در حدی نبوده که اینقدر تاوان بدم. اونم اشتباه داشته ولی اصلا نمی خواد بپذیره. می خواد فقط خلاص بشه. خانوادش هم موافق جدایی ما نیستن و برخی مواقع از من حمایت کردن. منم امیدوارم سر عقل بیاد و فرصت آخر رو به زندگیمون بدیم.
به نظر شما در شرایط زیر چه کار کنم:
1-خانومم اصلا جواب سلام و جواب سوالامو نمی ده. می خواد منو خسته کنه. آیا بازم به این کارم ادامه بدم؟
2-وقتی سر کار هستم از خونه بدون اجازه می ره بیرون و به من نمی گه. در حالی که قبلا همیشه می گفت. بهش چیزی بگم یا بزارم کار خودش رو بکنه؟
3-وقتی شام درست می کنه بهم خوب تعارف نمی کنه و زورکی می گه بیا شام بخور. به نظر شما شام بخورم یا نه؟
4-لباس ها رو هم نمی شوره. خودم بشورم یا همچنان بهش گم تا این کار رو بکنه؟
لطفا کمک کنید زندگیمو نجات بدم. هر کاری می کنم خانومم حق به جانب رفتار می کنه.
-
آقای تنها سلام
منم یه مدت کوتاه مثل همسر شما شده بودم البته خیلی کوتاه و خیلی شوهرمو از طلاق ترسوندم یادمه خیلی مظلوم شده بود ، بازم میگم مدت خیلی کوتاه .
حالا من تفکرات اون موقعمو بهتون میگم که شاید کمکتون کنه بهتر درکش کنید.
همسرم حالا یا جایی خونده بود یا از کسی شنیده بود که نباید زن رو مجبور به برقراری رابطه ج ن س ی کرد ، چون زن حس میکنه فقط یه وسیله است که البته کاملا صحت داره ،
همسر منم توی اون مدت داشت عادی رفتار میکرد و نمیومد ازم رابطه بخواد ، خیلی ببخشید اینو میگم ما رابطمون یکم زیاده اما وقتی من توی اون حالت سکوت بودم یه هفته بود که ازم رابطه نخواسته بود
و طرفم نمیومد ، برای من جای سوال بود که چرا نمیاد طرفم؟ میگفتم ببین چقدر غرور داره که حاضر نیست حتی بیادو با من بخوابه ، یه جورایی میدونستم اون پیش خودش فکر میکنه نباید بیاد تا منو درک کرده باشه ، امااز اینکه
واسه اون رابطه نمیومد من خیلی عصبانی بودم میگفتم چهطور جاهای دیگه اینطور درک نمیکنه ولی حالا داره درک میکنه چون همسرم گرمه و این جلو نیومدنش واسه من مغرور بودنشو القا میکرد ، و گاهی هم میگفتم حتما
سرش با چیز دیگه ای گرمه ، بعد از یه هفته اومد سراغم و کلی نوازش و.. و گفت من نمیتونم تحمل کنم دارم داغون میشم تمومش کن و.. و خلاصه هر چی گفت من مثل یه تیکه یخ بودم حتی دوست نداشتم حرف بزنم ، درصورتی که
من همیشه مشکلمونو با صحبت حل میکردم اما نمیدونم چه نیرویی بود که به من اجازه نمیداد انعطافی داشته باشم شاید توی اون یه هفته غرورم شکسته بود به هر حال یه حسه و نمیشه کاریش کرد شایدم خیلی بی منطق و بچه
گانه باشه ولی حسی بود که داشتم .
به هر حال من نزاشتم باهام رابطه داشته باشه هرچند خودمم دوست داشتم ، و ایشون ناراحت شدن و رفتن خوابیدن و دیگه تا 4-5 روز نیومدن سراغم و من باز همون حسها رو داشتم وقتی بعد از این مدت اومد سراغم و من دوباره
سرد بودم ، ازم پرسید آخه چرا اینطوری میکنی منممثل همسر شما گفتم چرا توی اون یه هفته نیومدی جلو؟! تازه همسرم هم مثل شما گفت تو تکلیفت با خودت مشخص نیست !!
میبینید دقیقا مثل چیزی که بین شما و خانمتون رخ داد در ظاهر مسخره میاد اما در باطن من حقیقتو بهتون میگم:
من به همسرم خیلی وابسته ام طوری که بدون ایشون خوابم نمیبره و اگه خوابم ببره با اعصاب خورد و کلافه میخوابم مثل کسی که بالشت نداره و کلافه است ، حالا من یه حس وابستگی داشتم و یه حس غرور و یه حس دلخوری ،
چون دلخوری من رو همسرم نمیتونست برطرف کنه و نمیتونست روح و قلب منو اونطور که باید ارضا کنه من تصمیم گرفتم دیگه بهش وابسته نباشم تا راحت شم ، از طرفی دوست داشتم خونمون دوباره شاد باشه و کنار همسرم
آرامش داشته باشم و غرورم که اجازه نمیداد پا پیش بزارم و مستقیما بگم تو رو خدا بیا از دل من ریشه ای ناراحتیمو حل کن ، و غیر مستقیمم همسرم نمیتونست حل کنه البته اولش من مستقیما باهاش حرف زده بودم اما حرفامون
بی نتیجه موند و منم دیگه به خودم اجازه ندادم دوباره برم باهاش حرف بزنم و از ناراحتیم بگم چون قبلا این کارو کرده بودم و وقتش بود اون اقدام کنه .
این سه حس ناراحتی وابستگی و غرور مدام با هم در حال جنگ بودن و وقتی همسرم میومد جلو دیگه نه من میتونستم بگم چی میخوام و نه اون میتونست از رفتارم سر در بیاره.
شاید حرفای من واسه بعضیها مسخره باشه و توی دلشون به من بخندن اما واقعیت این بود.
ناراحتی من اونقدر توی دلم بزرگ شده بود که نمیتونستم رفعش کنم و نه میتونستم وابستگیمو از همسرم کم کنم ، چون قبلا چند بار درموردش صحبت کرده بودم دیگه انگار هیچ جوره دلم رضایت نمیداد دوباره من مشکلمونو حل کنم.
-
خیلی متاسفم که اینو میگم
ولی وقتی زنی یا مردی خیلی جدی میخواد که ازش جدا بشید موندن توی اون رابطه هیچ کمکی بهتون نمیکنه. آره خب به نظر شما اون از خیلی لحاظ ها کامله ولی مهم اینه که شما براش اینطوری نیستید. به نظرم ادامه رابطه چیزی جز ضرر و اتلاف وقت برای دو طرف نداره
-
دوستان لطفا کمک کنید؛
خانومم می گه بیا توافقی جدا شیم ولی من می گم اگه طلاق می خوای خودت باید اقدام کنی. من برای تو و این زندگی ارزش قائلم و باید اجازه بدی تموم راه ها رو برای ساختن زندگیمون بریم اون وقت اگه نتونستیم با هم توافقی جدا می شیم.
فکر کنم رفته مهریش و گذاشته اجرا. بهم گفت می خواستم فرصت بدم که توافقی جدا شیم تا برات مشکلی پیش نیاد خودت نخواستی. منم گفتم من چیزی برای از دست دادن ندارم و تا جایی که بتونم تلاش می کنم زندگیمون درست شه. حال اگه می خوای مهریه بگیری یا جدا شی باید خودت اقدام کنی و من به تصمیمت احترام می زارم.
الان تو خونه دیگه باهام حرف نمی زنه و نمی زاره دست بهش بزنم.
تو رو خدا کمک کنید چه کار کنم. من مطمئنم که زندگی ما مشکلش قابل حله ولی می گه من نمی خوام حل بشه می خوام تموم بشه.
لطفا کمک کنید واقعا کلافه ام.
-
دوستان چرا کسی کمک نمی کنه.
باور کنید روزای خیلی بدی رو دارم سپری می کنم. الان مثل دو تا غریبه داریم با هم زندگی می کنیم. دیگه غذا هم با نمی خوریم و خانومم بدون اجازه می ره بیرون و میاد. چند روزه وقتی از سر کار می رم خونه، خانومم بیرون خونست وقتی ازش می پرسم می گه رفتم دنبال کارام تا طلاق بگیرم. غذا هم نمی خوریم.
به نظر شما الان چه رفتاری داشته باشم بهتره . باهاش دعوا کنم چرا بدون اجازه می ره بیرون یا اینکه فعلا مدارا کنم.
آیا خودم شام درست کنم با هم بخوریم یا بی خیال غذا شم؟ چندبار که من غذا درست کردم خانومم اومد خورد ولی اصلا تشکری هم نکرد و منم چیزی نگفتم.
لطفا کمک کنید. از مدیریت سایت هم می خوام راهنمایی کنند. تو شرایط بدی قرار دارم که نمی دونم چه کار کنم.