نوشته اصلی توسط
Bermuda
اینجابود خبری ازیکی دیگه نبودوقتی روحی به طرف نزدیکی فرکانساشومیگیری ممکنه اونجارفته این مدلی باشه
شماجای من بودی چه تصمیمی میگرفتی؟
پیش خودم میگم چطورتونستی باهام اینکارو کنی من که جزخوبی درحقت کاری نکردم.هرکار ازدستم براومد براش انجام دادم
گفت اتوموبیل شاسی بلندمیخواد ماشینموفروختم وام گرفتم خریدم.باخواهرومادرش مکه ودوسه تاکشور دیگه خواست بره سفرگفتم من نمیتونم برم اون چرا پاسوز بشه فرستادم رفت وکلی بهش خوش گذشته بود.برای مناسبتا روز زن،تولد،عیدی،سالگردها هدیشو یادم نمیرفت شایدماموریت بودم دیرمیشد ولی میگرفتم.خواهروبرادرش دنبال کاربودن به آشناها روانداختم.پدرش بیمارستان بستری بودیک هفته شبا بالاسرش بودم حلالش باشه مرد درستیه.
امتیازی بیشترازمن نداشت ازهیچ نظر شاید همین مدرکش من لیسانسم اون داره دکتری میخونه برای فوقش کلی کمکش کردم راحت درس بخونه نمیخواست بخونه تشویقش کردم شهریه آزاد دادم.تو زندگیمون سعی کردم جوری باشم احساس نکنه کمبودداره.
اگه می اومدم خونه حالاچون امتحان داشت یاهرچی غذا آماده نداشتیم ازبیرون میگرفتم یا حوصلم میشددرست میکردم چون مادرم کارمند بودن به سیستم این مدلی عادت داشتم برام زیادمهم نبود.