گفتن بدی ، به زبان حتی به نوشته یا فکر ، قدرت تنفر رو در انسان شعله ور می کنه ، بد و بیراه به هر زبانی ، روان انسان رو ناپاک می کنه ، هر چند جملاتی باشند در باب تلنگر
نمایش نسخه قابل چاپ
گفتن بدی ، به زبان حتی به نوشته یا فکر ، قدرت تنفر رو در انسان شعله ور می کنه ، بد و بیراه به هر زبانی ، روان انسان رو ناپاک می کنه ، هر چند جملاتی باشند در باب تلنگر
با سلام
این مطلب گزیده ای بسیار کوتاه از کتاب زیبای آقای مستور به نام«استخوان خوك و دست هاى جذامى»است.«استخوان خوك و دست هاى جذامى» برگرفته از سخنان حضرت على(ع) است در مذمت دنيا. ايشان در صفت دنيا فرمودند:"به خدا سوگند كه دنياي شما در نزد من پست تر و حقيرتر از استخوان خوكي در دست جذامي." و اين مذمت دنيا و دنياگريزى بن مايه داستان را شكل مى دهد.بيشتر آدم هاى اطراف ما خودشان را گم كرده اند. آنها نمى دانند كه چرا زندگى مى كنند و هدفشان از زندگى چيست. آن قدر گرفتار ماشين و مدرنيته شده اند كه فراموش كرده اند اصلشان به چه برمى گردد. فراموش كرده اند كه چيزى هم به غير از ظواهر زندگى وجود دارد. فراموش كرده اند كه زندگى بعد ديگرى هم دارد. به آسانى هويتشان را از دست مى دهند و درست شبيه يك عروسك كوكى، بى هدف راهى را مى روند كه نمى دانند به كجا ختم مى شود. «استخوان خوك و دست هاى جذامى» قصه آدم هايى از اين دست است. آدم هايى كه گرفتار روزمرگى شده اند و منتظرند كه باد ببرد آنها را به هر جا كه دلش خواست. قصه در يك برج هفده طبقه اتفاق مى افتد و انگار هر چه به طبقه هاى بالاتر مى رويم، به جاى آن كه آدم ها بيشتر از زمين دور شوند و آسمان را بيشتر ببينند، دلبسته مسائل زمينى مى شوند و جلوتر از بينى شان را نمى بينند. اين برج هفده طبقه، نماينده مدرنيته و تبعات آن است. كسانى در اين طبقات زندگى مى كنند كه هيچ شناختى از هم ندارند. اگر پشت چراغ قرمز همديگر را ببينند، همديگر را نمى شناسند و حتى ممكن است فحشى هم نثار هم كنند. ديگر گذشته است روزگارى كه همسايه درست مثل برادر بود. در برج هفده طبقه خاوران، شما حتى نشانى از برادر و خواهر هم نمى بينيد. حداكثر نسبت هاى فاميلى كه مى بينيد مادرهاى پيرى هستند كه با پسرانشان زندگى مى كنند چه قبل از ازدواج و چه زمانى كه پسر در حال جدا شدن از همسرش است. «استخوان خوك و دست هاى جذامى» هفت قصه موازى از پنج طبقه ساختمان را نشانه گرفته و براى ما بازمى گويد. شروع داستان از طبقه چهاردهم است. مردى كه هرگز نمى دانيم چندسالش است، سرش را از پنجره بيرون برده است و در حال بد و بيراه گفتن به آدم هايى است كه زير برج در حال «لوليدن» هستند. مرد رو به آنها فرياد مى زند و زندگيشان را به باد انتقاد مى گيرد. او كه كمى بعد مى بينيم چندان از سلامتى روانى برخوردار نيست، نماينده قشرى از جامعه مدرن است كه كتاب مى خواند و جداى از جامعه و در برج عاج خويش، نق مى زند. هرچند بسيارى از حرف هاى او درست و بجا است، اما از آن جايى كه براى بيان حرف هايش شيوه درستى انتخاب نمى كند، اين حرف ها به جايى نمى رسد. مرد سرخورده كنار تل كتاب هايش، توهم بينايى و شنوايى پيدا مى كند و به فنجان و بطرى و خودكار به چشم آدم نگاه مى كند. آنها را به صف مى كند و مثل مدير يك مدرسه مى خواهد كه نظم را رعايت كنند.
به هر حال اگر آوردن این مطلب خاطر عزیز برخی از دوستان را آزار داده در همینجا از آنها عذر خواهی میکنم.
برای من نام برج مسکونی این کتاب خیلی جالب بود:خاوران=شرق=کنایه از همین جایی که ما هستیم=کنایه از همین جامعه خودمان است.البته باید دید که آیا در این کتاب به آنهایی که فکر می کنند سر به آسمان دارند و در درون بنده زمین هستند نیز،اشاره شده است؟یا مانند همیشه به روشنفکر تاخته شده است؟روشنفکری که با گوش های ناشنوا روبروست.
سلام anosh
ممنون که این کتاب و نویسنده ی قهارش رو معرفی کردی بنده هم قبلا ً قسمتی از نوشته ی ایشون رو ماهها پیش در تاپیک اشعار برگزیده گذاشته بودم و به طور کلی کتاب فوق العاده جالبیست و محتوای ذهن نویسنده بسیار مفید است .
به نظر من در این داستان مشکلات اجتماعی به صورتی کاملا سمبلیک بیان شده است.طرح مشكلات اجتماعی به نظرم لازم است. نبايد انتظار داشته باشيم مشكلاتي كه مطرح ميشود همیشه با زبانی شیرین باشد.آقای مستور به زیبایی این مشکلات را به تصویر کشیده است.
anoshعضو کوشا چقدر خوب می شد در پایان مطلب قبلی نظر و ایده خودتان را می نوشتید همین کاری که در پاسخ بعدی انجام داده اید. اگر مطالب قبلی را با استناد به گفته های حالای شما در نظر بگیریم کاملاً درسته است. ولی به نظر من اگر این دنیا با پستیها و زشتیها و پلیدیهایش و این همه آدمها و شخصیتهای گوناگونش نبود هیچوقت نمی توانستی انسانها خوب و باتقوی وهمچنین زیبایهای دنیا و آخرت را ببینی آنوقت ما هم با ملائک و فرشته های خداوند هیچ فرقی نداشتیم و هدف خداوند از خلقت این دنیا پوچ و بی ارزش جلوه می نمود.
بله درسته من بایستی در ابتدا توضیحاتی میدادم.
سلام
به نظر من فکر کردن و نوشتن و خواندن و گوش دادن به بدی ها باعث بروز بیشتر آنها در زندگی ما میشوند.درسته که همیشه بدیها وجود دارند ولی به نظر من تو این دنیا با همه ی مشکلاتش باید زیبا تر نگاه کرد.
دید آدم ها باعث تفاوت زندگی آنهاست.
موفق باشید