ما عادت كردهايم با اگرهايمان زندگي كنيم، اگر بزرگ شدم، اگر در كنكور قبول شدم، اگر به دانشگاه رفتم، اگر فارغالتحصيل شدم، اگر ازدواج كردم، اگر بچهدار شدم، اگر خانه خريدم، اگر ماشين خريدم، اگر بچهها بزرگ شدند، اگر بازنشسته شدم و ... همه ما اگرهاي خيلي زيادي را ميشناسيم كه روزانه بكار ميبريم، اگرها بهانههاي آشنايي هستند كه در متن زندگي ما زندگي ميكنند.
بهانههايي كه دست به دست هم ميدهندتا شاد زندگي كردن و احساس خوشبخت بودن را به تأخير بياندازيم، غافل از اينكه زندگي ما در ميان همين اگرها اتفاق ميافتد. هيچ وقتي براي شاد زيستن و شاد بودن بهتر از همين لحظه نيست. درست در همان لحظههايي كه براي تحقق اگرهايمان نقشه ميكشيم و در خستگي اين زندگي غرق ميشويم، بچههايمان بزرگ ميشوند، خودمان پير ميشويم، دوستانمان فراموش ميشوندو......
بسياري از ما منتظريم تا اگرهايمان به پايان برسد و موانع يكي پس از ديگري از بين بروند غافل از اينكه اگرها و موانع همان زندگي است. شادي و خوشبختي در مقصد اتفاق نميافتد. بلكه بيشتر در مسير راه اتفاق ميافتد. شادي يافتني نيست بلكه ساختني است
خانم باربارادی آنجلس در كتاب لحظههاي ناب زندگي جمله جالبي به شرح ذيل بيان ميكند :
اول دلم لك زده بود كه بتوانم دبيرستان را تمام كنم و به دانشگاه بروم. بعد داشتم ميمردم كه دانشگاه را تمام كنم و سر كار بروم، بعد دلم لك زده بود كه ازدواج كنم و بچهدار شوم. بعد هميشه منتظر بودم كه بچههايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول كار شوم. بعد آرزو داشتم كه بازنشسته شوم و حالا دارم ميميرم كه يك دفعه متوجه شدم « اصلاً يادم رفته بود زندگي كنم » شاد بودن و احساس خوشبختي را به اگرهايمان مربوط نكنيم زيرا اگرها پايان ناپذيرند و بياد داشته باشيم زندگي يك سفر است و هدف نيست.