عزیزم من هم تقریبا مثل تو بودم..همیشه بین دوستام حرف منو قبول میکردن تو مدرسه من با مدیر صحبت میکردم تو دانشگاه من به استاد ز میزدم ...هرجا میرفتم بادوستام من حرف میزدم..
متاسفانه باسن کم هم ازدواج کردم...الان ک یادم میاد ازخودم خجالت میکشم بار اول ک رفتیم بنگاه برای خونه ناخوداگاه من میخواستم شروع به حرف زدن کنم یا جواب بنگاه دارو بدم خب چون شوهرمم اعتماد به نفسش زیاد نبود معلومه که رفتارای بچه گونش تقویت میشد...ولی امسال تو بنگاه من هیچی نگفتم اما از قبل بهش گفتم مثلا به نظر من خونمون اینجوری باشه اونجوری باشه..یا بعد حرف های بنگاه دار اروم بهش اشاره میکردم و میگفتم مثلا من این خونه رو دوست ندارم..واون از زبون خودش به بنگاه دار میگفت..انگار ک حرف اخرو اون میزنه..در حالی ک نظرمتم اعمال میشد..اینجوری یه جور حس مردونگی و همه کاره بودن بهش دست میداد..
سعی کن کارای که بیشتر مردونه هست رو دخالت نکنی...حتی اگر اشتباه میکنه البته اگر اشتباهش خطرناک نیست...اینجوری خودش میشه مسیول اشتباهش ویاد میگیره دفعه بعدی چجوری انجام بده..
میدونم ک اینجور موقع ها خیلی حرص میخوری..ولی ازخودت دورکن حرص ها رو.
واینکه تو پست قبلیمم گفتم دیگه سر کار نرو..
من خودمم الان داغونم ویک تایپیک زدم..ولی این چیزایی ک الان نوشتم باعث شد مسیولیت پذیری شوهرم از منفی صد به منفی بیست برسه..فکر کردم شاید به دردت بخوره..