سلام
من کل تایپکو خوندم و بهتون تبریک می گم بابت طرز فکرتون ولی چند تا چیزه که میگم امیدوارم به حل مشکلتون کمک کنه.
اولین عیب شما اینه که هنوز شروع نکرده باختید و ترس از عقب افتادن زندگی دارید و این اولین چیزیه که انگیزه شمارو در زندگی کم می کنه تلاشتون رو شروع کنید و ایمان داشته باشید موفق میشید خدا مزد تلاشتون رو می ده بنظر من اصلا سنتون بالا نرفته و نه برای بچه دار شدن نه برای درس خوندن هنوز دیر نشده و هنوز خیلی جوونید.
مشکل بعدی که من متوجه شدم اینه که کمتر با همسرتون هستید با همسرتون برنامه ریزی کنید بیشتر با هم باشید و همسرتون رو در جریان برنامه ریزی هایی که انجام می دید قرار بدید و ازش بخواید برای اجرای برنامتون بهتون کمک کنه مطمئن باشید خیلی موثره.
جاهایی که شوهرتون نمیتونه مشاوره بده از کس دیگه ای کمک بگیرید ولی اگر همیشه اینطوریه بهش بگید به مشاورش نیاز دارید و نظر اون خیلی واستون مهمه و دلیل بی تفاوت بودنش رو بپرسید.
یکی از دلایلی که باعث بی انگیزه شدنتون میشه اینه که به همسرتون بی اطمینانید و از نظر من ( بدون اطلاع از مشکلات اول ازدواجتون )کاملا این عدم اطمینان بی مورده و اینجا فکر نکنم کسی بشناستتون اگر اذیت نمیشید مشکلات اول ازدواجتون رو بگید شاید کسی راهی به نظرش رسید شاید ریشه همه مشکلات همون اختلافات اولیه باشه.
تصمیمتونو بگیرید ببینید می خواید درس بخونید یا بچه دار شید یا اصلا هدفتون از هرکدوم چیه:
درس بخونید چی بشه؟
بچه دار شید چی بشه؟
اگر هردوش رو می خواید بگردید دنبال اینکه چیکار کنید هردوشو باهم بتونید انجام بدید؟ یا اینکه زمان متفاوت برای هر کدوم تعیین کنید.
یک نکته دیگه اینکه شما گفتید "باید از همسرم و زندگیم مطمئن باشم " این عدم اطمینان علت چیه ؟ چرا به همسرتون اطمینان ندارید؟
مشکل خواهر من هم دقیقا همینه و من تایپکو دنبال می کنم تا به نتیجه برسه.
امیدوارم زندگی از این به بعد به کامتون شیرین باشه.