یه چیز صادقانه بگم میترسم چون مطلقه شدم دیگه نتونم زندگی کنم میترسم تنها بمونم ...میترسم دست خودم نیست الان 2 روزه زنگ نزدم ولی خیلی بی قرارم نمیدونم چیکار کنم نمیتونم به کسی بگم....اصلا میشه منم زندگی کنم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
یه چیز صادقانه بگم میترسم چون مطلقه شدم دیگه نتونم زندگی کنم میترسم تنها بمونم ...میترسم دست خودم نیست الان 2 روزه زنگ نزدم ولی خیلی بی قرارم نمیدونم چیکار کنم نمیتونم به کسی بگم....اصلا میشه منم زندگی کنم؟
سلام
اتفاقا همین ترس هم چشمت رو به روی حقیقت بسته...
کودکی رو درنظر بگیر که یک چاقو یا وسیله خطرناک رو از دستش به زور گرفتن و اون باتمام وجود داره گریه می کنه . انگار دنیا به آخر رسیده .ولی پدرومادر خوب میدونن که حتی به زورم که
شده باید این کارو انجام بدن حتی اگه کودک ساعتها گریه کنه. همه ی ما گاهی توی زندگی شبیه اون کودک میشیم و خداوند همیشه شبیه اون پدرومادر که همواره خیروبرکت به ما هدیه
میده ولی ما آدما که بزرگ شدیم و فکر میکنیم از همه چیز آگاهیم و خیروصلاح خودمون رو بهتر از خداوند می دونیم کارخدارو درک نمی کنیم واصرار داریم همونچیزی بشه که مامیخوایم.
دوست خوبم... مطلقه شدن پایان زندگی نیست ... شما ازین به بعد هم موقعیت هایی مناسب خواهید داشت...البته اون موقعیت هارو خودتون خلق خواهید کرد. انتخاب با خودتونه که چه
شرایطی خلق کنید؟ این شما هستید که تعیین میکنید دیگران با شما چه برخوردی کنند ؟ ازنظر من وقتی به هرقیمتی می خوای تنهاییتو با یک انسان نابالغ ، آشفته که خودش هم نمیدونه
از پس خودش برمیاد یا نه پرکنی ارزش تنهاییتو پایین میاری و نیز ارزش خودتو.
ترس رو رها کن تا فرصت شکوفایی پیدا کنی...به کم قانع نشو تا به بیشتر برسی،به آنچه لایقش هستی...
:72::72::72::72:
نمیدونم میتونم یا نه ولی دارم سعی میکنم ولی خیلی اذیت میشم ولی تمام تلاشمو میکنم
سلام وارشی عزیز
حتما می تونی...:72: هر وقت کارت سخت شد بیا اینجا از بچه ها کمک بگیر ... یا توی تالار داستان کسایی رو بخون که یه روز مثل تو بودن ولی الان موفق شدند که ترسشون رو کنار بگدارند.