نوشته اصلی توسط
parinazbanoo
سلام دوست عزیز ، یه جواب متفاوت از بقیه دارم برات چون واسه خودمم اتفاق افتاده همچین حالتی و حالا یه جورایی میتونم حتی دلیلشم بهت بگم:
1- اون حسی که بهت میگه اونی رو بهت ابراز علاقه نکرده دوس داشته باش کلا بریز دور ! ( چیزی نیست جز وسوسه شیطان ! ) چون میخواد منحرفت کنه!
2- خیلی عمیق و مطمئن جدی به پیشنهاد ازدواجی که بهت شده فکرکن و اصلا باب آشنایی رو باز کن و سعی کن خوب بشناسیش و مدت بیشتری باهاش تعامل داشته باشی اینطوری تکلیفت با خودت مشخص میشه شاید اصلا در همین مرحله این گزینه حذف شد!
3- یه خاصیتی داریم ما دختر ها ( از جمله خودم ) نمیدونم شایدمربوط به فرهنگ جامعه مون یا هنجار هایی که تو ذهنمون اشتباه شکل گرفته که اصلا ذاتا وناخود آگاه حس میکنیم پسری که زیاد تحویلمون نمگیره رو بیشتر دوست داریم در عوض اگر مردی سعی کنه بهمون نزدیک بشه وخیلی ابراز علاقه کنه ازش بیشتر بدمون میاد تا جایی که ممکنه از عاشقمون متنفر بشیم!
4- اگر پسری این مطالب رو بدونه به صورت فطری یا هوش بالایی داشته باشه میتونه از این موضوع استفاده یا سوء استفاده کنه!
5- پس سعی کن فقط برای مدتی ( گفتم فقط برای مدتی ) کلا چیزی به نام احساس در وجودت اهمیت ندی تا یک سری حقایق برات روشن بشه که:
1- آیا پسر اول ( محبوب تو واقعا به تو علاقه دارد؟! ) گذشت زمان همه چیز مشخص میکنه عجله نکن!
2- آیا پسر دوم ( خواستگار شما ) واقعا معیار ها ملاک های شما رو برای ازدواج دارد ؟یا این رو هم داری تلقین میکنی به خودت!( تو ذهنت دوس داری واسه خودت یه تراژدی درست کنی ولی این حقیقت امر نیست پسر دوم که خواستگار شما باشد اصلا هم مناسب شما نیست یا لااقل با اون یکی فرق چندانی ندارد!
( همش هم مال این فیلما و کتابای لعنتی که دیدیم و خوندیم از بچگی حتی داستانهای کهن عاشقانه ما هم حتی یک مورد عشق موفق نداره و همش نافرجام بوده (لیلی ومجنون وشیرین وفرهاد .....)
سعی کن قالب های ذهنی اشتباه رو بشکنی در ذهنت کار سختیه اما میشه !
اما تجربه واقعی من :
دو اقا همزمان در مسیر زندگی من قرار گرفتند
هردو از لحاظ ظاهری نظر من رو تامین می کردند ، اما مورد الف بیشتر چرا چون : مصداق بارز شاهزاده با اسب سفید بود ( سوار کار بود - چیزی که از کودکی برای من رویا بود...!)
مورد الف- همکار من - مرد رویاهای من - در ظاهر به من بسیار علاقه مند بود و به من بسیار توجه می کرد
مدرک تحصیلی اش از من بالا تر بودو تقریبا مافوق من بود و ما بدون قصد ازدواج و برحسب اتفاق سر راه هم قرار گرفتیم.... او سربازی هم رفته بود...
مورد ب- فردی که به خوبی من رو میشناخت ( دوست صمیمی همکلاسم ) به صورت سنتی وفقط با نیت ازدواج به همراه خانواده اش و جدی مسئله رو مطرح کردند وطرفین از هر لحاظ هم رو پسندیدم اما مدرک اون هم سطح بود با من از لحاظ اعقادی خیلی به هم شبیه بودیم ظاهرش خیلی خوب و مورد پسند من بود سربازی نرفته بود و اما من به او هیچ احساسی نداشتم در چند جلسه کوتاه خواستگاری و فقط به چند برخورد آدم احساس پیدا نمیکند...
مورد الف - فقط به خدا اعتقاد داشت - ولی بسیار انسان شریفی بود اما خوب شبیه هم نبودیم ....
اول به هردو فرصت دادم ومدتی به خودم هردوی آنها زمان دادم که مشخص شد :
موردالف به من پیشنهاد ازدواج نداد.... حتی اگر علاقه ی پنهانی داشت نخواست آن را در قالب ازدواج مطرح کند شایدخودش رو دگیر احساسی زود گذر میدید قضییه براش جدی نبود هرگز نخواست با خانواده من بیشترآشنا بشود یا درمورد خانواده اش چیزی به من بگوید ( و مطمئنم که علاقه داشت چون بعد ازاین که گفتم از این شرکت میرم ناراحت شد و پس از رفتن از اون شرکت شنیدم بیش از ماهی آنجا دوام نیاورده...و مدتی که من اونجا کار میکردم تقریبا همه متوجه علاقه و توجه اون به من شده بودند...)
ولی اینها فقط یک نتیجه داشت : اون من را برای ازدواج نمیخواست...
اما من به او همچنان علاقه داشتم حتی هنوز هم گاهی به او فکر میکنم و دورا دور از اوضاعش با خبرم ( در حد همکار)
مورد ب- نتوانست من رو از نظر احساسی تامین کنه ، حتی سعی نکرد قول هایی به من برای بهبود اوضاع کاریش وپیشرفت تحصلیش بده و یا پس از شنیدن جواب رد اصراری زیادی نکرد در ثانی خانواده اش در حالی که من را بسیار پسندیده بودند احساس می کردند از ما پایین تر هستند و پسرشان همینی که هست باقی می ماند و نمیتواند دختری مثل من رو خوشبخت کند...
و آشنایی ما منجر ب ازدواج نشد اما اون حدود یک سال بعد شنیدم که ازدواج کرده است....
نتیجه : هیچکدام مرد مناسبی برای ازدواج با من نبودند و این رو فقط گذر زمان حل کرد..
گرچه گاهی فکر میکنم کاش به مورد ب جواب مثبت داده بودم اما خودم هم میدانم این فقط ناشی از همان قالب ذهنی اشتباه وترس از مجرد باقی موندن است....
خیلی مفصل بود ببخشید امیدوارم مفید واقع شود...