من 25 سالمه.سه سال عمرم هدر رفته.نذار وقتی به سن بالاتر میرسی افسوس فرصتهای از دست رفته رو بخوری!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست خوبم اینایی که گفتی همش قسمتی از زندگیه،اگه الان اینجوری کم آوردی واقعا خدا به خیر گذروند که یه دختر رو صرفا به بهانه ی تشکیل خانواده بدبخت نکردی!!
مرد اونه که روی پای خودش بیسته...من خودم 24 سالمه!این موضوع دخترا تو دوران نوجوونی برای همه پسرا همونجوریه و تقریبا اون کارایی که شما میکردی هم برای بیشتر پسرا هست و طبیعیه .ولی این عقاید مذهبی قبول دارم واقعا گاهی اوقات بعضی جاها ادمو داغون میکنه ولی خب گذشته اصلا مهم نیست!مهم الان خودته که کم کم مسیر زندگی خودتو پیدا کنی...
منم به خاطر یه سری مسائل تعداد دوستام خیلی کم بودن و محدود به دوستای دانشگاهم میشدن!ولی خب دیگه اونا هم رفتن و من موندم و خودم و افسردگی!وضع مالیمون نه خیلی خوبه و نه خیلی بد!یعنی خداییش بگم زندگی عادیمون خداروشکر خوبه ولی خب در مورد اون چیزایی که یه پسر تو سن و سال 18 سالگی به بعد میخواد مث گوشی و تکنولوژی و لباسای خوبو ... بابام یکم مشکل داشت که تهیه کنه و خلاصه این موارد خیلی خوب نبود!یعنی درسته شاید به حد تو نبوده باشه ولی خب اون دغدقه هایی که تو داشتی برای منم بوده حالا از یه مدل دیگش!ببین برای منو تو شباهت و وجه مشترکمون اینه که یه چیزایی از زندگی میخواستیم که فمیدیم از طریق خانواده نمیتونیم بهش برسیم...حالا با این شرایط من و افسردگی و درس نخوندن و اینا همه با هم خلاصه تصمیم گرفتم یه کار پیدا کنم!!مهم ترین دلیلشم این بود که حداقل برای خودم فک کنم یه فایده ای برای یه گوشه ای از این دنیا دارم!و عمرم الکی تلف نمیشه و در درجه دوم هم پول برام مهم بود.الان یه مدتی هست میرم سر کار!خداروشکر هم پول در میارم و دستم تو جیب خودمه و هم کلی دوست جدیدو خوب پیدا کردم و هم با اینکه کاری که میکنم رو در شان خودم نمیدونم ولی خب بازم از الافی بهتره و واقعا احساس مفید بودن میکنم...البته اینم بگم دانشجو هستم!دانشگامم سال پنجمم (البته دانشگاه سراسری و روزانه)
خلاصه کار کار کار.....اینجوری که ناامیدی و تو رویاهات به فکر اینی که 10 سال دیگه بابات وضعش چی میشه!!!به هیچ جایی نمیرسی!اول از همه به خودت اعتماد کن برو یه کار پیدا کن!اینجور که من تو رو دیدم!با درس خوندن تو دانشگاه آزاد(با وضع مالی که گفتی)فقط عذاب میکشی..من پیشنهادم اینه یه ترم مرخصی بگیر و خودتو فعلا از دغدغه درسی راحت کن بعدم بگرد دنبال کار بدون اینکه به خودت بگی فلان کار در شان من نیست...4 ماه بری سر کار و وارد دنیای ادم بزرگا بشی دیگه این افکار کودکانه به فکرت نمیرسه و همون 4 ماه بعد میای اینجا این متنتو میخونی به خودت میگی من این خزعبلات رو نوشتم!!!بعد اونم که روحیت درست شد تصمیم بگیر که میخوای درستو ادامه بدی یا نه..البته بگم فلان دور دختر اینارو خط بکش چون هیچ چیز خوبی توشون نیست!!وقتی بری سر کار و یکم پول در بیاری تازه میفهمی چه خنگی بودی که تو این سن به فکر ازدواج بودی!عشق است زندگی مجردی!البته خدایی بعد 28 سال دیگه ادم باید به فکر سرو سامون گرفتن و تشکیل زندگی باشه!یعنی اون موقع دیگه همه ی چیزایی که نداشتیو(با پول بابات) و هر کاری که نمیتونستی بکنی رو کردی!پس حالا دیگه دغدقه ای دیگه ای نداری و وقت دقیق برای ازدواجه...تازه وقتی بری سر کار دیگه وقت سر خاروندنم نداری ،اینارو تجربه کردم که میگمااااا...
در ضمن من از بعضی دوستان تعجب میکنم!طرف میگه من وضع مالیم خوب نیست بعد شما پیشنهاد میکنید بره پیش بهترین روانشناس شهرشون!!!! عجب بابا
خوش باشی
با سلام و احترام
شما نیاز جدی به مراجعه حضوری به یک روانشناس بالینی و مداخلات روان درمانی دارید.
این نکته مهم را برای این گفتم که بعضی مراجعان به اشتباه فکر می کنند مراجعه به یک سایت روانشناسی و نوشتن و خواندن چند مطلب یعنی مشاوره .
من پیشنهادم اینست که برای حل مسائل خود حتما اقدام حضوری و مراجعه به روانشناس بالینی داشته باشید.
مطالبی اینترنتی یا مطالعات شما جنبه حاشیه ای و تکمیلی در حل مشکل شما دارد
شما دچار اختلال افسردگی اساسی و اختلال جبری شدید.
باید حتما به یک پزشک روانپزشک مراجعه کنید والا اصلا بهبودی نخواهید داشت.
دارو با دوز بالا.
سلام Enteqam عزیز،
با مدیرهمدردی موافقم که بهتره به روانشناس مراجعه کنی تا بتونی از کمک حرفه ای استفاده کنی.
اما اگه من بخوام نظری بدم، به نظرم می رسه که مشکل اولویت یکت افسردگیه.
یه فرد افسرده مثل کسیه که تو یه اتاق تاریک نشسته. چنین فردی مدام به اشیاء مختلف برخورد می کنه و دچار دردسرهای مختلف می شه. و انرژیش رو برای حل کردن اون مشکلات سرمایه گذاری می کنه. در حالیکه اگه لامپ رو روشن کنه، موفق می شه با خودش و پیرامونش ارتباط درستی برقرار کنه و دچار دردسرهای قبلی نمی شه.
افسردگی چیزیه که باعث می شه ترس ها و احساسات منفی مختلف به آدم غلبه کنن. و توانایی هاش کم و کم تر بشن.
یه فرد افسرده تمایل زیادی به رسوب کردن داره. به نظر من درمانش هم همینه. نباید رسوب کنه. باید حرکت کنه.
یعنی اول باید بخواد از این تاریکی بیرون بیاد، و بعد باید در مقابل تمایلش برای رسوب کردن مقاومت کنه. یه مدت که اینکارو انجام بده، به تدریج فضا روشن می شه و دنیایی رو می بینه که قبلا اصلا فکرشم نمی کرد.
البته رسوب نکردن سخته. من برای خودم یه تمرین طراحی کرده بودم و اسمشو گذاشته بودم: تمرین میخ.
بر اساس این تمرین، یه سری کارها رو راس یه ساعت هایی انجام می دادم. بیدار شدن، خوابیدن، ورزش کردن، کار کردن، و غیره. حتی آب خوردن. در واقع فعالیت ها رو به ساعت ها کوبیده بودم.
خلاصه Enteqam عزیز،
این بیماری ای که بهش مبتلا شدی، بیماری سختیه. سخت و پنهان. اما درمان می شه. یکی از روش های درمانش هم "شناخت درمانی"ه. اگه رفتی پیش روانشناس ازش بخواه در این مورد کمکت کنه. البته نمیدونم شاید خودش این روش رو برات بکار بگیره.
در هر حال مهم اینه که بپذیری دنیا به این شکلی نیست که الان می بینی. دنیا یه شکل دیگست. و تو الان مثل یه فرد سرماخورده یا تب دار هستی که نمی تونه دنیا رو به شکلی که هست درک و تجربه کنه.
پس دنبال درمان باش. که بتونی دنیا رو به شکلی که واقعا هست تجربه کنی. اونوقت قضاوتت خیلی با الان فرق می کنه. چه در مورد خودت، چه زندگی، چه خونوادت.
در مورد کودکیت و مادرت هم یه نکته کلیدی هست: اینکه انسان حتی در سالهای اول عمرش هم "انتخاب" می کنه. هرچند شرایط خیلی روی انتخاب هاش اثر می گذاره. اما به هرحال این خودشه که انتخاب می کنه.
مهم اینه که: ما هرموقع که بخوایم می تونیم انتخاب هامون رو عوض کنیم. گاهی ساده نیست. اما اگه بخوایم، عوضش می کنیم.
وقتی سالم و روشن باشی، نه تنها نسبت به مادرت احساس محبت می کنی، بلکه باهاش ارتباط بهتری هم برقرار می کنی. و بهش کمک می کنی که اون هم زندگی شادتر و زیباتری رو تجربه کنه.
موفق باشی.
همونطور که یکی از دوستان گفت وضعیت مالیم بغرنجه و پولی برای این ادا اطفارا ندارم (هر چند فایده ای هم نداره ... تابستون 92 پیش یه روانکاو میرفتم ... حدودا 500 ت سرفیدم و هیچ فایده ای هم نداشت... مگه با رفتن پیش یک مشاور یا روانشناس چه چیزی قراره توی این زندگی من عوض بشه و مشکلاتم حل بشه؟! )
امشب : باز اومدم این تاپیک مث استفراغ حرفامو بالا بیارم ... تنهایی خیلی عذابم میده ... حس جنسیم شدیدا داره سرکوب میشه و خیلی این مساله جدی شده ... حتی یک رفیق هم ندارم که باهاش حرف بزنم و سبک بشم ... توی این چند سال قبل وقتی اینجوری به هم میریختم میزدم بیرون و چند نخ سیگار میکشیدم و هر چند سیگار چیز بیخودیه اما کمی حالمو عوض میکرد ... از بس ننه ام منو اذیت و مسخره کرد وقتی فهمید قضیه رو دیگه اونم گذاشتم کنار ... واقعا نمیدونم باید به چی دلم خوش باشه توی این زندگی ... قدیما اومدن به اینترنت خیلی برام لذت بخش بود اما الان اینم خیلی مسخره و حال به هم زن شده برام به طوری که تا میام اینترنت بعد 5 دقیقه دلم میخواد دیسکانکت شم بس که چیز بیخودی به نظرم میاد...
واقعا فک کردی بقیه زندگیشون گل و بلبله؟ لطفا یکم مسئولیت پذیر باش.
به هر حال اینکه اینجوری نیاز جنسی یه لنگه پا چسبیده بهتون بخش اعظمش ناشی از اضطرابتونه. برای درمان اضطرابتون اقدام کنید .
دوست عزیز مشکلات شما روزی حل میشه که طرز تفکرتون رو عوض کنید. در واقع با عوض شدن طرز فکرتون شما متوجه میشید که خیلی از مشکلاتتون مشکل نیست و برا بقیه که
مشکلات واقعی ان، راه حل پیدا میکنید. اراده تون برای حل مشکلاتتون تقویت میشه و اینجوری میشه که مشکلاتتون کم کم حل میشه. روانشناس کسیه که سعی میکنه طرز تفکرتون رو
عوض کنه. شما که انتظار نداری یه روانشناس بهتون پول بده یا کار. اصولا تو دنیای واقعی کسی به کسی پول مفت نمیده و با توجه به تلاشتون قراره درآمد داشته باشی.
قبل از اینکه از چیزی ناراحت بشی قبلش فکر کن که چقدر برای ناراحت نشدنت تلاش کردی.
موفق باشید.
سلام
من که مشکل خیلی بزرگی ندیدم جز تنهایی بیکاری نبوداعتمادبه نفس - اولا که همه بچه ها توی سنی تندرو میشن و مذهبی شما هنوز دارید درگذشته سیر می کنید خب مذهبی بودید که بودید تمام شد ورفت 21سالگی اینقد درکتون بالاست درحالیکه خیلیا تو ااین سن وابسته والدینن و خیلی بچه اند. خودتو حیف نکن از لاکت دربیا از پیله ایکه برای خودت درست کردی بیا بیرون-به دیگران و حرفاشون زیاد اهمیت نده برای خودت زندگی کن - از زندگیت لذت ببر- درمورد نیاز جنسی اینهمه مجرد اینا نیاز جنسی ندارن بخای بخابیو فقط به نیازجنسیت فکرکنی و به نظر دیگران درمورد خودت فکر کنی سلامتیتو به خطر می ندازی .
نقاط مثبت زندگیتو ببین و حتی شده بی دلیل شکرگذارباش برای سلامتی خانواده سرپناهی که داری برای حداقلهای زندگیت شکرگذارباش ورزش کن برو باشگاه حتی اگه کل دنیا بهت بخندن یا دست کمت بگیرن به خودت اعتماد کن مگه شما چی کم از دیگران داری
شما خیلی بی پولی والدینتونو بزرگ کردین اخه اینهمه ادم مگه با پول پدرشون به ثروت رسیدن به جای فکرهای ویرانگر دنبال ایده های بزرگ باش اینقد به چیزای کوچیک بی ارزش فکر نکن
کارهای پیشنهادی من برای شما - نماز سروقت-باشگاه که دوستای خوبی ام دنبالش میان و اعتماد به نفست برمیگرده- کار کار و کار