سلام آقا امید حالتون خوبه؟
چقدر دوستان فوق العاده راهنماییتون کردند!
من هم یه نظری دارم. شما بیایید دیدگاهتون را برای اولین تجربه بردارید. یعنی به اولین تجربتون صرفا به این دید نگاه نکنید که باید ازدواج کنید.به این دید نگاه کنید که بالاخره باید شروع کنید و ترستون بریزه.......
من دفعه اول خواستگاریم یادمه!خیلی استرس داشتم به حدی که قرمز شده بودم. قبلش به خودم می گفتم من فقط برای اینکه ترسم بریزه این خواستگاری را می پذیرم. هر چی بشه مهم نیست....
خلاصه رفتیم صحبت... باور نمی کنید چه قدر اولاش برام سخت بود! ولی تو دلم می گفتم عیب نداره باید به هر حال شروع کرد دیگه!
تو اون خواستگاری جاتون خالی یه چند تا سوتی هم دادم.... چون اون موقع تابستون بود بعد به دلایلی اتاق خونمون محیا نبود خواستگاری در حیاط برگزار شد و در نتیجه گربه(کاملا کنار میزمون ادا اصول درمیاورد! )صدای ضبط ماشین با آهنگ های قری(!) دقیقا وسط سوالات مذهبیم! و... اتفاق افتاد! :311: حالا اصلا هیچ وقت این اتفاق ها نمیفتادها! ولی تو اون جلسه افتاد.... خلاصه من می دیدم آقای خواستگار که می خنده! منم فقط خجالت می کشیدم..... (فکر کنم هیچ کس باورش نشه همچین چیزی... تازه سوتی هام را نگفتم!!!)
اما اصلا از رو نمی رفتم.... سوالاتم را می پرسیدم... پیش خودم می گفتم باید این جلسه را حتما تموم کنم و ترسم بریزه و تا آخر سوالام را هم بپرسم تا لااقل تو خواستگاری های بعدی راحت باشم..... دیگه تقریبا آخر جلسه ترسم ریخته بود ....
هچی دیگه! زنگ زدند و تشکر و جواب منفی....
چیزی هم نشد. همین طور که می بینید زنده هستم و تو زمینه خواستگاری کاملا با تجربه!!! :18:
با هر خواستگاری کلی چیز یاد گرفتم. کلی تجربم زیاد شد.... همه جور آدم با هرجور اعتقادی دیدم واحساس می کنم خیلی بزرگتر شدم. هم از لحاظ اخلاقی و هم فکری... نگاهم به زندگی خیلی بهتر شد.....
هرچند که گاهی خسته هم شدم... هرچند گاهی به این موضوع آلرژی پیدا کردم... ولی عوضش محکم و پخته شدم!
همین محکم شدنم کلی میرزه! دیگه نازک نارنجی نیستم! می گم زندگی همینه دیگه! خواستگاری که از خود مسئولیت زندگی مشترک آسون تره!
شما هم الکی نترسید. چیزی نمیشه که! ترس از خواستگاری مثل ترس از آمپوله! آدم می دونه که یکم دردش می گیره و درکل چیزی نیست ولی باز هم یه ترسی توش هست....
اما نترسید به خودتون بگید تا حالا گزارش نشده کسی از رفتن به خواستگاری چیزیش بشه و بعد قدمهاتون را محکم تر بردارید....
شما اول راهید! من خودم اگر برگردم به عقب یه کار جالب می کنم!
یه دفتر خاطرات برمی دارم و تجربه های جالب هر خواستگاری را به طنز می نویسم و ماجراهام را با این دید نگاه می کنم! نه با دید قبلیم!
متاسفانه این کار را نکردم. چه می دونستم ....
می گم ماکه منتظریم شما ان شاالله این جلسه را برید و برگزار کنید( بدون اینکه به نتیجه فکر کنید) بعد بیاید و برامون خاطرتون را تعریف کنید!
منتظریم !
خوشبخت بشید :72: