سلام
جوی که تو خونه خانواده ی همسرتون پیش اومده برام خیلی آشناست
دقیقا شرایط منو دارین
منم شوهرم پدرشو از دست داده و مادرشوهرم همه ی پسراشو به سمت خودش میکشه...
ولی من شانس آوردم که مادر شوهرم پیشم نیس:311:البته خوب سختی هایی هم داره
تنها کاری که شما میتونی در این موقعیت انجام بدی همسو کردن خودت با خانوداه ی شوهرته.کاری که من انجام دادم و خوشبختانه جواب داد
ببین من دارم عقیده ی خودمو میگم و کاری که انجام دادم نمیگم صد در صد درسته ولی خوب کار منو راه انداخته
متاسفانه ارتباط با آدمای مختلف یه جوری شده که بعضی موقع ها باید خلاف شخصیتت رفتار کنی.
من جلوی مادرشوهرم هرچی بگه میگم چشم و انجامش میدم.در صورتی که خلاف میلمه
وقتی میرم خونه سعی میکنم اکثر کارهارو انجام بدم مثل پذیرایی و شستن ظروف واینا (اما اگه خودشون شام خورده باشن و من نخورده باشم عمرا سمت ظرفشویی برم:81:)
وقتی با هم حرف میزنن چون یه گویش خاصی دارن و من کم متوجه نمیشم سعی میکنم زیاد باهاشون قاطی نشم
رو یواشکی حرف زدن شوهرم با مادرش مانور نمیدم
اگه شوهرم بگه بریم خونه ی شما جلوی مادر شوهرم میگم مگه اینجا چشه؟؟فعلا بمونیم:18:
جلوی شوهرم هی از مادرشوهرم سراغ میگیرمو بلاگردونش میشم.مثلا میگم وای چقد کاراتون سخته ولی ماشا الله خوب از پس همه چی برمیان
اگه شوهرم از مادرم یا پدرم بد گفت میگم مادر و پدرمن.تو اگه مشکلی با من داری بگو چیکار به اونا داری
البته اینم بگم من به غیر از دو مورد که کارد به استخونم رسیده بود چقولی مادرشوهرمو پیش شوهرم کردم.وگرنه دیگه از ایشون بدگویی نکردم.به قول مامانیم اینا خطرناکه حسن
خلاصه که ساختن با کسایی که بر وفق مرادت نیستن و مجبوری باهاشون زندگی کنی و در ضمن حق نداری بهشون بگی بالا چشمت ابروست راهی به جز همرنگ شدن از نظر من نداره
خیلی سخته ولی به نتیجه ش می ارزه
نتیجه ش برای من توجه بیش از حد مادر شوهرم به من نسبت به عروسای دیگه و نورچشمی شدنم در چشم زیبای شوهرم هست:310:
روم به دیفال نگین من چقد مرموز و آب زیر کاهمااااااااااااااا
- - - Updated - - -