-
مطمئنن نمیشه که در یک شهر همه یک نوع فرهنگ و یک نوع منش و رفتار رو داشته باشند و هیچ کس با شما هماهنگ نباشه. شاید اون شهری که هستید مهاجرانی مثل شما هم داشته باشه.
به نظرم این احساس موقت بودن و ناراحتی از مهاجرت که از ابتدا با شما بوده باعث شده نتونید اونطور که باید با محیط جدید روابطتون رو بسازید. این اتفاق برای من هم افتاد. من هم 8 سال پیش مهاجرت کردم و به خاطر مسائلی که از مکان جدیدم دوست نداشتم و البته دلبستگیم به مکان قبلی در چند سال اول مدام به صورت موقت زندگی کردم (هم از نظر روحی و هم از نظر مسائل دیگه) و این باعث شد به خودم اجازه ندم که مزایایی که اینجا داره رو هم ببینم. البته هنوز هم به دلایلی به طور کامل نتونستم این مکان جدید رو بپذیرم اما باز سعی کردم ارتباطاتم رو گسترده تر کنم و اون چیز هایی که تا حالا ندیده بودم رو حد اقل ببینم.
-
بله اما من الان 10 ساله که اینجا هستم ولی هنوز در روابطم باهاشون تفاوت ها تاثیر خودشو میذاره و به چشمم میاد.
-
این جور که نوشتین به نظر میاد که از شهر بزرگ به شهر کوچیک نقل مکان کرده باشید.
اگه این جور باشه احساستون رو درک میکنم.
اما همون طور که همگان میدونن اختیار هرکسی دست خودشه!!! این زندگی زندگی شماست.
اگه واقعا دوست دارید به شهر خودتون برگردید خوب برگردید!!!! چرا بهانه تراشی میکنید؟ آدمها بعضی موقع ها به خاطر اینکه دل کندن از داشته هاشون براشون سخته شروع به آوردن
دلایلی میکنن که وقتی فرد دیگه ای میشنوه براش کمی تعجب آوره.
من و هیچ کس دیگه ای به جز خود شما ، به جای شما زندگی نمیکنه!!!
پس بشینید حساب کتاب کنید و ببینید چند چندید. چند تا دلیل مهم برای رفتن و چند تا دلیل مهم دیگه برای موندن بیارید و بینید رفتن درسته یا موندن.
مثلا من اگه جای شما باشم این جوری دلیل میارم.
من توو سن ازدواجم اگه بخوام به شهر خودم برگردم و با توجه به اینکه پدر و مادرم من رو همراهی نمیکنن ، باید تنها زندگی کنم.
ولی اصولا تعداد افراد کمی پیدا میشن که بخوان به خواستگاری دختر تنها بیان.
پس بهتره پیش پدر و مادرم باشم.
یا دلیل دوم اینه که اگه به شهر اول خودم برگردم میتونم شغل بهتری پیدا کنم و درآمدم بالا میره پس بهتره که برم.
حالا با توجه به اولویت خودتون یکی از شرایط احتمال ازدواج موفق یا درآمد بالا یکی رو انتخاب کنید. به هر حال با استدلال خودتون یا رومی رومی یا زنگی زنگی باشید .
با نشستن و غصه خوردن به جایی نمیرسید. به جز اینکه دارید زندگی رو به کام خودتون تلخ میکنید.
این هم نظر من.:72:
موفق باشید
-
ببخشید پست قبلیمو باید اصلاح کنم، گفتم 10 سال چون 4سال دانشگاهمو بخاطر ارتباط با اساتید و داشجوهایی از شهرهای مختلف به حساب نیاوردم.
اما در مورد پست اخیر ممنونم از نظرتون. رفتن از شهر محل زندگی و جای دیگه تنها زندگی کردن شاید برای یک آقا راحت تر باشه اما واسه یک خانوم محدودیت های بیشتری وجود داره.مگر اینکه امکانات و ساپورت بیشتری داشته باشی که من ندارم.
-
دوستان اگه کسی نظر یا راهنمایی و تجربه ی دیگه ایی داره ممنون میشم برام بذارید:328::72:
-
مطمئنی این تفاوتی که حس می کنی به خاطر شرایط سنی نیست و بخاطر شهر و مردمانش هست؟
همه ما خاطرات خوبی از دوستیهای کودکی و نوجوانیمون داریم. دنیای شاد و بی دغدغه ی دبستان و دبیرستان.
شما بعدش مهاجرت کردید و فکر می کنید این فاصله بین دوستان و کم شدن یا عمیق نبودن رابطه هاتون مربوط به شهره. شاید مربوط به سن و زمان باشه. شاید.
توی شهری زندگی می کنی که آدمهاش با شما مشترکات زیادی دارند. تاریخ و فرهنگ کشوری که توش هستی، زبان ملی، خاطره ها و اتفاقهای خوب و بد ملی و ... یه عالمه مشترکات که می تونه کمک کنه به درک و نزدیک شدن به همدیگه.
چرا اینقدر سخت می گیری؟ تا خودت نخوای و قبول نکنی، وضعیتت همینه. فقط کافیه بخوای.
اگر دوست داشتی یه کم واضح تر از مشکلت بگو.