-
با سلام
مرسي خانم maedeh120 كه توصيه كرديد.
نميدونم چي بگم، من واقعا براي زندگيم دارم تلاش ميكنم، قطعا ايراد هم دارم، قطعا اشتباه هم ميكنم، ولي خانم واقعا توجه اي به زندگي نداره و خانواده و اطرافيان خودش براش از همه چيز مهمتره، حاضره همه زندگي خودشو بريزه به هم و مثلا عروسي پسر خاله اش بره، حاضره به خاطره ديگران به من بي احترامي بكنه، نميدونم تو زندگي دنبال چيه، واقعا خسته م كرده، واسه ديروز هم كه وقت مشاوره گرفته بودم گفت نمياد و انگيزه اي براي پيشه مشاور رفتن نداره. من واقعا خسته م و حالم خرابه.
-
سلام
خب شما اگه ایشون یه خواهر داره و معتمد هست بگید بهشون که کمی با خانومتون صحبت کنه و بگه که به زندگی و همسرش بیشتر اهمیت بده ...من میدونم که شما تمام تلاشتون رو میکنید ...
مثلا میتونی شب که میری خونه براش هدیه یه کتاب روانشناسی زناشویی بخری اینطوری هم خوشحال میشه هم مشتاق برای خوندنش و اگه باهوش باشه متوجه میشه که کمبودی حس کردی وقتی این کتاب رو خریدی ...
این جور خانوما من واقعا نمیدونم با وجود همچین همسری چرا زندگی رو تلخ میکنن وقدردان نیستن .... کافیه تلنگری بهشون وارد بشه و از سمت شما ترسی تو وجودش ..... بزار فکر کنه اگه اینطوری بخواد پیش بره خسته میشی دلزده میشی .... ما خانوم ها هرچی بیشتر بهمون توجه کنن بیشتر بد اخلاق میشیم ....
-
سلام مجدد
مرسي خانم maedeh120 كه جواب داديد، درد من علاوه بر برخوردهاي خودش خانواده اش مخصوصا خواهر مجردي كه خونه س و پدرشه، باورتون نميشه اينقده تويه مسائل زندگي ما دخالت ميكنن كه من ازشون متنفر شدم، از چيزهايي خبر دارن كه اصلا لزومي به دانستنش نيست، متاسفانه نفوذ خيلي زيادي روش دارن و يه جورايي دارن كنترلش ميكنن، يه باجناق هم دارم كه زندگيش مثل منه، نميدونم تا حالا يه همجور آدمهايي ديدي كه اخلاقشون اينطوري باشه، مغرور، خودپسند، عقل كل فرض كردن خودشون و هيچ كس ديگه اي رو به آدم حساب نكنن، البته تاپيك قبلي من كه به طور مبسوط در اين مورد توضيح داده بودم حذف شده(كه البته تا الان هم برنگشته) ممنونم كه حرفهاي منو شنيدي، متاسفانه خانمم همه مشكلات رو گردن خودم و خانواده ام ميندازه، در حالي كه اونا شهرستان هستن و سالي چند بار بيشتر همديگه رو نمي بينيم، بارها شده كه ما مشكل داشتيم و من به خانواده ام چيزي نگفتم، ولي مسائلي از طرف خانواده خانمم مطرح شده كه من خجالت ميكشم كه بازگوش كنم، هيچ اميدي به خانواده اش ندارم، حتي بيم دارم كه اوضاعم بدتر از اين هم بشه، اونا فقط به خودشون فكر ميكنن، انگيزه اي براي زندگي كردن با اين شرايط رو ندارم، بارها پيش خودم به اين زندگي و راهي كه دارم ميرم فكر كردم، هميشه سعي كردم درستش كنم، ولي خانم شايد تا حالا هزار بار كلمه طلاق رو اورده و منتظره كه من بگم باشه، من در حد بضاعتم بهش محبت كردم ولي اون نه، نميدونم شايد نميخواد منو يا اين زندگي رو دوست نداره، ولي من چه گناهي كردم، نميدونم.
مرسي كه وقت گذاشتيد.
سلامت و سربلند باشيد.
-
بخدا دیگه نمیدونم چی بگم دنیا برعکس شده خانومی که خوبه شوهرش بده و شوهری که خوبه خانومش بده ...
همه بلند پرواز شدن .... الانم که داری میگی منتظر که شما با طلاق موافقت کنی ... پس هیچ ترسی از نبودت نداره ....
فقط میتونی یه کار کنی اونم اینه بهش بگی دیگه برام مهم نیست خانوادت چقدر تو زندگی ما دخالت میکنن اصلا من بوستم کردی رفتی گفتی به درک این زندگی که همه از ریز و درشتش با خبر باشن پشیزی نمی ارزه البنه ببخشید من انقدر رک گفتم
شماهم دیگه خودتو عذاب نده یه مدت بیخیال باش ببین اوضاع چطور میشه بهش کمتر محبت کن ....
من نمیدونم اینایی که تا این حد وابسته خانوادشون هستند برای چی ازدواج میکنند
-
تنها راه اینکه با همسرتون منطقی صحبت کنید .اگر ایشون واقع بین باشن که بحثاتون علت دخالت خانوادشون هست مطمئنا کمکی میکنن تو روند بهبود زندگیتون .
گاهی چی اقایون و چی خانم ها فکر میکن دخالت ها حکم راهنمایی دارن و از طرفی خانواده مدعی میشن چون ما یک پیراهن بیشتر از شما پاره کردیم تجربه بیشتری تو زندگی مشترک داریم بیشتر میفهمیم ولی با اینکه حتی بحثهای زوجهای 30 سال پیش با الان زمین تا اسمون فرق کرده پس اطلاعات اونها مربوط به همون زمان میشن نه الان
-
با سلام خدمت دوستان، ممنونم که تاپیک من رو می بینید و نظر می دید.
عرض سلام دارم خدمت مدیر محترم همدردی، من حق اشتراک انجمن آزاد رو چهارشنبه پرداخت کردم، تا حالا هم 3 بار به مدیر سایت پیام دادم ولی نام کاربریم کماکان بسته است، ممنون میشم بررسی کنید.
با تشکر
-
با سلام خدمت دوستان
ممنونم كه به تاپيك من هم نظري داريد و مرا از لطف خودتون بي نصيب نميگذاريد.
آنچنان از زندگيم خسته م و نا اميدم كه حد نداره، هر چه من دارم واسه بهتر شدندش تلاش ميكنم خانمم واسه خراب شدندش تلاش ميكنه، زندگي سراسر توهين و بي احترامي، زندگي كه تفاهم و دوست داشتن و صميميت شده حلقه گمشده اش و بجاش تكبر غرور و خودخواهي اومده، شديداً خسته م و نا اميدم.
با تشكر
-
با سلام
به نظر ميرسه كه مشكلي كه من دارم خيلي منحصر به فرد هستش كه خيلي از دوستان با اينكه بازديد ميكنن از تاپيك من ولي نظري نميدن، باورتون نميشه ولي من خودم به اين موضوع رسيدم كه متاسفانه آدام هاي دور و برم مخصوصا خانواده خانمم خيلي خاصن و اخلاق مخصوص به خودشون رو دارن، البته اين موضوعاتي رو كه گفتم بيشتر خصوصيات شخصي كه توي حالات مختلف از خودشون بروز ميدن، به هر حال اينم قسمت ما بوده ديگه، فكر كنيد كه هر چي شما تلاش ميكنيد براي ساختن يه عده و فقط به خاطر خودخواهي خودشون دارن خرابش ميكنن.
ممنونم كه وقت گذاشتيد.
با تشكر
-
سلام..
شما تنها مشکل زندگیتون خانواده همسرتون هستند؟
چرا یکم قاطعیت بیشتری به خرج نمیدید؟
دلیل این همه وابستگی خانومتون به خانوادش چیه؟ شاید از طرف شما کمبودی حس میکنه که ترجیح میده بره سمت خانوادش البته من خیلی در جریان مشکلتون نیستم
-
سلام دوست گرامی.
برای من سواله که چرا شما قاطعیت به خرج نمیدید؟؟؟ چهارشنبه یکی از دوستان پست گذاشتن و با آقای خاله قزی گفتن که به ی بهانه ای این هفته نرید خخونه ی خانواده ی خانومتون، خب چی شد؟؟؟ رفتید؟؟؟ فکر کنم رفتید...نمیدونم
اصلا از کارهایی که انجام میدید صحبت نمیکنید...آیا تلاشی میکنید؟ اگر میکنید خوب بگید اینجا..
تا زمانی که جدی و با قاطعیت برخورد نکنید همه ی اعضا هم بیان راهنماییتون کنند اثری نداره،اول باید خودتون یه عملی انجام بدید.