-
عزیزم، بهیچ عنوان دعوا نکن، داد و بیداد هم نداشته باش.
فقط در کمال آرامش و بی تنش و منطقی حرف بزن.
اولا برو خونه و آروم از مادرتون عذرخواهی کن. بگو میدونم اشتباه کردم تنبیه هم قبول دارم.
اما بهیچ عنوان تو روی بزرگترت واینستا.
به مادرتون بگو میدونم خیر و صلاح منو میخوای مامان جون.
میدوننممم خاله هامم خیر و صلاح منو میخواین.
اما من مادر دارم، لازم نیست تا این حد پیش برن، این درست نییست که گوشی ای که وسیله شخصی منه دست خاله ام باشه. دوست ندارین گوشی داشته باشم، باشه مشکلی نیست این گوشی خدمت شما که مادرم هستین، سرپرستم هستین. ( روی این دو کلمه تاکید کن)
بگو شما مگه تو زندگی خاله هام دخالت میکنین که الان اجازه میدین اینجوری با آبروی دخترتون بازی کنن.( منظورم زنگ زدن به خواستگارتونه)
از مادرتون در کمال آرامش بخواین این مشکل و فقط فقط بین خودتون دوتا حلش کنین و اجازه دخالت به بقیه در زندگیتون ندین.
بهیچ عنوان تو روی خاله هاتون واینستید.
خیلی محترمانه بگین، من عذرخواهم دیشب مزاحمتون شدم ، از این به بعد تکرار نمیشه. دیشب به احترام بزرگتریتون چیزی نتونستم بگم و بحرفاتون گوش دادم.
اما خاله جان شما اشتباه کردین بنده با دوستانم بودم میتونین ازشون بپرسین.
قضاوت عجولانه شمارو در قبال خودم میبخشم و ازتون میخوام وسیله شخصی منو تحویل سرپرستم بدین.لطفا!
اگه داد و بیداد کردن شما آروم باش، فقط حرفاتو آروم بزن اصلا داد نزن. منطقی و آروم. البته تاکید هم بکن که قبول داری اشتباه کردی.
اگه هم شرایط خیلی بدتر شد و آروم نشدن. میتونی سکوت کنی، اگه خواستن حرفی بزنی! بگو زمانی حرف میزنم که شما آرومتر شده باشین.
اگه گوشی و به مادرتون تحویل ندادن، دوباره درخواستتو عنوان کن و بگو لطفا وسیله شخصی منو تحویل مادرم بدین.
از مادرتون هم بخواین که این قضیه خودشون شخصا پیگیری کنن.
-
مشکل من این هست که اونا اینطوری نیستن که انقدر اروم صحبت کنم اونام سریع بگن باشه چشم فقط دیگه تکرار نکن ....
خالم تا حالا چند بار بهم تهمت زده که وقتی با دوستام بودم گفته با اون پسره ای ....
خالم با اینکه سنش کمه اما مثل شمر میمونه و مدام تو گوش مامانم ویز ویز میکنه از اونجایی هم که مامانم عااااااشق خانوادش میشینه پای حرفاشون .... از دخالتاشون .... رفت و امد های بیجاشون خسته شدم
الان برم خونه از مامانم معذرت خواهی میکنم اگرم لازم شد گریه هم میکنم اینو صد در صد مطمئنم خالم از سرکار بیاد مستقیم میاد خونه ما و شب وایمیسه پیش من که نگهبانیمو بده .... و انقدر زیراب منو پیش مامانم میزنه که مامانم بشه دشمن سرسختم نمیدونم دردشون چیه ؟؟؟ تا وقتی که باهات خوبن که هیچ اینطوری میشه ول کن نیستن .... دیشب خالم نزدیک بود منو بزنه .... اما من حتی یه کلمه هم باهاش حرف نزدم .... صبح هم با یه لقد از خواب با عنوان هووووی بیدارم کرد ....
-
سلام دوستان دیروز رفتم خونه گل هم خریدم البته خداروشکر اون چیزی که انتظار داشتم اتفاق نیفتاد و اوضاع ارومتر بوود اولش یه ذره بد خلقی کرد بعد گفت زندگیت داره به بطالت میگذره فکر کردی زندگی همینه که صبح بری سرکار غروب بیای بعد با دوستات بری گردش شب بیای خسته و کوفته بخوابی دوباره همینطور نخیر اینطوری جدیدا رفیق باز شدی دور دوستاتو تا جایی که شده خط میکشی میچسبی به درست کلاس زبان هم میری ثبت نام میکنی اسم ازدواجم دیگه نمیاری باید درست بشی سر به راه بشی بشین 4تا کتاب فلسفی بخون همه زندگیت شده روابط زن و شوهر این چیزا الان به دردت نمیخوره تو فقط باید علم کسب کنی همین .... زندگی منم زوره دیگه چیکار کنم من از درس متنفرم