-
سلام دوستان. امروز همسرم زنگ زد بدون هيچ حرفي. فقط گفت كه مداركش توي كيف منه. اون ها رو لازم داره مي خواد بره أداره ماليات. من هم صبح رفته بودم مدرسه پسرم رو ببينم. گفتم من رفتم مدرسه. شما هم تشريف بياريد چك ثبت نام رو بديد. اون هم گفت كه فعلا وقت نداره وبأيد بره أداره ماليات. بعد از مدرسه رفتم خانه بدون هيچ حرفي. براي پسرم لباس برداشتم. مدارك رو گذاشتم روي ميز. مدارك ثبت نام رو برداشتم و خارج شدم. بدون هيچ حرفي. اون هم هيچي نگفت. همين رو انتظار داشتم. مي دونم هيچ أقدامي نمي كنه. حالا نمي دونم من بايد چيكار كنم.نمي تونم فراموش كنم. هميشه فراموش كردم و باز تكرار شده. تا كجا بايد آدامه داد وقتي هيچ پيشماني و عذر خواهي مطرح نيست. دختر عموش يه چيزايي فهميده. مي خواست بياد منزل ما ولي همسرم گفته من نيستم اون هم تعجب كرده كه من ٢روزه نيستم. من حرفي نزدم گفتم از خودش بپرسيد. اگر عذر خواهي نكرد بايد برگردم. دوستان كمكم كنيد.
-
سلام.
حالا که قهر کردید و رفتید، چرا می خواید به همین سرعت برگردین؟
خیلی وقتها این خودِ ما هستیم که اجازه میدیم هرطور خواستند با ما رفتار کنند. اگه از اول قهر نمی کردید بحث دیگه ای بود اما برگشتن شما الان این پیام رو القا میکنه که من محتاج توئم و هربلایی سرم بیاری بازم کنارت خواهم موند.
بهتر بود به جای اینکه شما برید خونه و در سکوت برگردید؛ از خودش میخواستید که بیاد و هرچی لازم داره بگیره. حداقلش این بود که مجبور میشد چند کلمه ای باهاتون حرف بزنه تا خواهش کنه مدارک رو بدید. از هیچ بهتره.
میتونید پسرتون رو واسته قرار بدین تا تلفن بزنه و برای پدرش ابراز دلتنگی کنه. به نظرم اینجوری احساساتش تحریک میشه و به بهانه پسرتون هم که شده میاد دنبالتون.
فعلا که دو روز بیشتر نیست. بزارید عصبانیتش فروکش کنه و متوجه بشه چیکار کرده. شما هم طی این مدت به جای نگرانی درباره این موضوع، سرتون رو با چیز دیگه ای گرم کنید. چرا همیشه شما باید نگران آبروی اون جلوی فامیل یا ناراحت نشدنش از حرف دوستانش باشید؟ شما مهمتر از همسرتون هستید؛ مراقب خودتون باشید نه اون.
-
سلام دوستان. من ٣ روزه به خانه برگشتم. دوستانمان هر دومون رو آوردند پارك وبا هم صحبت كرديم. اون خيلي مغروره. مي گفت كه منتظربوده تا من تماس بگيرم. موضوع رو به مادرش هم گفته. اون هم گفته تو هرچي خواسته انجام دادي بخاطر همين هم اين اتفاق ها مي افته. أجازه هم نمي دي ما دخالت كنيم. نرو دنبالش تا خودش بياد. چقدر حالم بد شد وقتي فهميدم. هميشه فكر مي كردم دوستم داره. هرچند كه از اولش مخالف ازدواج ما بوده و به من به چشم رقيب نگاه كرده تا عروس. دوستان ولي من برايم تجربه خوبي بود. خيلي عوض شدم. خشمم رو دارم كنترل مي كنم. اين دوري برام خيلي سخت بوده.هميشه فكر مي كردم اگر قهر كنم مي ياد دنبالم. ولي فهميدم بايد دور قهركردن رو خط بكشم. وقتي اون عصباني مي شه من سكوت كنم چون واقعا توي عصبانيت نمي فهمه چيكار مي كنه. فهميدم كه خانواده اش از نبود من ناراحت نمي شوند پس من فرصت خوشحالي رو به اونها نمي دم. ديشب علارغم ميل باطنيم به ديدن مادرش رفتم اصلا به روي خودم نياوردم. همسرم هم از مادرش خواست به روي من نياره. دوستان برايم دعا كنيد
-
واقعاازدست مردایی که اینجوردست بزن دارند دیوونه میشم:97:ولی خب شماکه الآن رفتیدخونه مادرتان فرصت بسیارمناسبی هست که ازایشون تعهد(حتی شده کتبی)بگیریدکه دیگه این کار(یعنی زدن)روتکرارنمیکنندواگرکرد دبایدحق طلاقوبدن به شما
البته شماهم باعث عصبانیت ایشون نشوواگه یواش زدت شماحتی یواش جوابشونده که اون تحریک بشه وبخوادقدرت مردونشونشونت بده