RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
با درود؛خوب الانم مثل یک آدم پذیرا و راحت باش و در هر صحبتی یکی دو باری شرکت کن و ساکت نشین؛
بهر حال آنها هم آداب و سنن و باورهایی دارند که شما باید با آنها همراه باشی و این البته دال بر تسلیم نیست؛؛
و درباره نامم بدان که من به شخصه جنس ماده را برتر و والاتر دانسته و برای عشقم به سرزمین آریاییها و پهلوانان ایران زمین و تنها پهلوان دختر این مرز و بوم،خواستم که نامم گردآفرید باشد؛؛؛بدرود.
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
سلام
قبلا که تو تالار دور می زدم تو یکی از پست ها یادم هست گرد افرید خیلی خیلی طرفدار اقایون بود اما حالا با این عکس قشنگ که حس مادرانه داره این اطلاعاتی که ارش داد بعید هم نیست زن باشد یا حداقل زن ذلیل باشد یا علاقمند به زن .................
ارش به نظر من شما باید مرحله به مرحله تو جمع خانوادگیتون وارد بشید یعنی سعی کنید تو جلسه اول با یک نفر وارد بحث وگفتگو بشید سعی هم نکنید نظرات خودتون القا کنید تو این گونه بحث ها قرارنیست چیزی اثبات بشه وقت قراره با نظرات اشنا بشیم اخرش اگه نتونستی قانع کنی یا قانع بشی خیلی راحت بگو نظر هر کس برای خودش محترمه
در ضمن قرار نیست که تو این جلسات فقط بحث فوتبال و سیاست و .... باشه شاید یه بحث ساده با مثلا پسر عموت یا هرکس دیگه موضوع اینکه چه می کنی با روزگار برنامه ات چیه چه هدفی داری خیلی راحت بتونی ارتباط قوی برقرار کنی جلسات بعدی با تعداد بیشتری ارتباط برقرار کن
موفق و شاد باشید
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
با درود؛موسوی جان من که چیزی یادم نمی آـید،ولی می پندارم آن بحثم راجع به مهریه باشد که خوب من خود مهریه را گفتم و نه دختران و زنان ارجمند و گرامی را!
و البته دوست داشتم که دختر یا زنی مدرن بودم و زن ذلیلی را هم اگر به معنای گرامیداشت و دوست داشتن و حرف شنوی از مادر،همسر،خواهر باشد،من با افتخار فریاد می زنم که:*زن ذلیلم*؛
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
سلام آرش ،
من باهات موافقم . ادم وقتی شکل و نوع تفکرش عوض می شه ، ناخوداگاه از اطرافیان دور می شه و این باعث می شه که خواسته یا ناخواسته مورد قضاوت و داوری قرار بگیره ...
از طرفی وقتی مدتی از این وضعیت می گذره و بعد تو بنا به هر دلیلی می خوای روابط گذشته رو احیا کنی ، به گونه ای که شخصیت جدید تو بدور از پیش داوری های قبلی پذیرفته شده و به تو به دیده ی احترام و محبوبیت ، نه به دیده ی انتقاد و سرزنش نگاه بشه ، با توجه به تغییراتی که پیش اومده لازمه که صبور باشی و البته گاهی از خود گذشته ...
به نظر من اولین و مهمترین کاری که معمولا در این جور موارد می شه انجام داد اینه که تو به خودت یاد بدی که از هر حرف دیگران انتقاد نکنی . خودت رو جای اونا هم بذاری و متوجه این نکته باشی که فقط نظرات تو نیست که درست و صحیحه . بلکه این احتمال رو هم بدی که گاهی حق با اونها باشه ...
به این معنا که شکستن سد (که همون نگاه منتقدانه و تحقیر آمیز تو به اندیشه ها و ذهنیات اونهاست) اول از طرف تو باید صورت بگیره .
نمی دونم با من موافقی یا نه ؟ اما معلومه که وقتی با کسی رو برو هستی که تورو از بالا نگاه می کنه ، فکر تو و عقاید و نظرات توروو کوچیک می بینه و غالبا بدون توجه به نظراتت و صرفا با تاکید بر دانسته های خودش حرفها و ایده های تورو به نقد می کشه ، ناخودآگاه مقابلش حالت تدافعی می گیری ....
اهمیت این موضوع وقتی روشن می شه که بدونیم احساسات آدما نسبت به هم خیلی زود منتقل می شه حتی گاهی بدون حرف و هیچ حرکت خاصی ...
چرا ما گاهی ناخوداگاه از مواجهه با برخی افراد پرهیز می کنیم یا به عکس به شدت علاقمندیم با بعضی افراد دیگه صحبت کنیم ؟ به نظر من یه بخش بزرگی از این احساسات بر می گرده به ذهنیات ما در مورد دیگران .... و البته خودمون .... به حس احترام ، محبت و پذیرشی که در وجود ما نسبت به دیگران وجود داره ...
گذشته از تمام اینا ، معمولا برای اینکه بتونی حس احترام توام با دوستی و همراهی رو در دیگران نسبت به خودت زنده کنی باید نشون بدی که به نظر اونا هم احترام می ذاری . یعنی مثلا جمله هات رو اینجوری شروع کنی :
- حق با شماست . احترام گذاشتن به همدیگه خیلی مهمه . اما به نظر من هر کسی باید بدونه برای چی به دیگران احترام می ذاره...
- منم با شما موافقم . ولی معتقدم یه سری چیزای دیگه رو هم باید در نظر گرفت .....
- احترام گذاشتن به بزرگترا خیلی مهمه ولی به نظر شما چطوری می شه به بزرگترایی که خودشون با رفتارشون مانع بزرگی شان خودشون هستن احترام گذاشت ؟ ....
حتی گاهی وقتها برای اینکه بخوای نظرت رو به دیگران تفهیم کنی لازمه که خودت رو در مقام یک آدم ناآگاه جلوه بدی و با فروتنی سوال کنی و بعد با زیرکی پاسخ طرف مقابلت رو به نفع انچه که فکر می کنی هدایت کنی ...
این ناشی از یه حس طبیعی بویژه در ایرانیان است که اگر کسی کمک بخواد و بخواد اطلاعاتش رو در موردی اضافه کنه ، غالبا همه دوست دارن به هر نحوی راهنمایی کنن حتی اگر در اون مورد صاحب نظر نباشن .
شاید نباید اینو بگم اما برای آدمای باهوش ، وجود این روحیه و سبک فکری می تونه راهی باشه ساده و راحت برای هدایت ذهن دیگران و غالب کردن نظرات خودش ....
لرزیدن صدا هم مهم نیست . به این فکر کن که چرا قبلا که حرف می زدی صدات نمی لرزید .
مگه الان دیگه به حرفهایی که می زنی و فکر هایی که می کنی اعتماد نداری ؟ چرا . داری .
از قضاوت دیگران و از اینکه تورو یه ادم مغرور و بی ادب بدونن نگرانی ؟ معلومه که باید نگران باشی برای اینکه تو نه آدم مغروری هستی و نه بی ادب . فقط آدمی هستی که ترجیح می ده به جای اینکه دیگران براش فکر کنن و تصمیم بگیرن خودش تصمیم بگیره و فکر کنه .
برای همین هم باید هم به خودت و هم به دیگران ثابت کنی که انسانی هستی صاحب اندیشه و تفکر . برای اینکار هم اولین کار نشون دادن اهمیتیه که برای دیگران قائلی، با رعایت احترام و لحاظ حقوق افراد در فکر کردن ...
یادمون نره :
استقلال اندیشه هرگز به معنی بی ارزش بودن نظرات دیگران نبوده و احترام به نظرات دیگران هم هیچگاه به معنی نادیده گرفتن نظرات خودمون نیست ....
امیدوارم نوشته هام مفید باشه و به درد بخور .
آرزو می کنم همیشه صاحب روحی بلند ، اندیشه ای عمیق و احساسی ژرف باشی ...
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
با درود؛پیرو سخنان طاهره،شما در ابتدای جملات و صحبتتان می توانید از وازه ها و عبارات:درسته،آره،در بیشتر موارد این طور است و جهت مخالفت بکوش که صریح و رک نبوده و مبادا شخصیت طرف را نقد کنی و از واژه های:درسته،ولی شما فکر نمی کنید که . . . .،اما من یک جایی هم شنیده ام،یا در جایی به طور دیگری رفتار می کنند و . . .
بهره ببر؛؛؛بدرود.
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
سلام خانم ترینا.طاهره جان ازدیدن حرفهای قشنگت خوشحالم.
سلام دوستان:
حرفهای طاهره کاملا درسته .به نظر من می تونیم حرفهایی رو که لازم می دونم طرفمون بدونه رو بگیم و این انتظاررا هم نداشته باشیم همون موقع با هامون موافقت کنه.فقط بگیم که بدونه حتی اگه بگه صددرصد مخالفم . من این رو بعضی جاها امتحان کردم (بیشتر داخل خانواده).من حرفم را می زنم .بعد شاید یه روز دیگه، دوروزه دیگه یه هفته دیگه یا یه سال دیگه همون حرف رو با یه بسته بندی دیگه تحویل خودم میده.تازه اون موقع می فهمم نه بابا اونجا که من این حرف رو زدم تاثیر خودش رو گذاشته.پس یاد می گیرم دفعه دیگه فقط حرفم را بزنم و اصراری برای اثبات و تحمیل ان نداشته باشم .مهم اینه که بلد بشم چه جوری بگم، اصرار هم نکنم و اون ادم را با تحلیل کردنهاش تنها بذارم. تازه باید کلی از قبل زحمت کشیده باشی که خودت و حرفات تو طرفت نفوذ داشته باشه(خیلی دلم می خواد این مهارت را بدست بیارم) وگرنه اگه نفوذ نداشته باشی واز قبل یه مایه هایی نذاشته باشی، تازه ساز مخالف هم بزنی که اصلا باهات همنوایی نمی کنه واصلا زحمت این که یه گوشه ذهنش رو به حرفت اختصاص بده رو به خودش نمی ده اون موقع ست که هرچی زحمت بکشی همش باد هواست و نتیجه ای هم نداره .حالا یه سوال از کجا بفهمیم که روشن فکر شدیم یانه؟اصلا فکرمون کاملا روشنه یا نیمه روشن؟ یا حتی ممکنه یه بخشیش خاموش باشه!!!.
RE: فضای روشنفکری که دچار شدم و ارتباط با فامیل
سلام به همه دوستان
از راهنمایی های همتون سپاسگذارم. واقعا خوب و بسیار کاربردی بود. سعی می کنم که راجع بهشون خوب خوب فکر کنم و جمع بندیشون کنم و در اولین برخورد با فامیل یه تمرین عملی انجام بدم. از مشکلی پیش اومد باز هم مزاحمتون می شم. با سپاس _آرش