-
دوست داشتن برای ادامه یه زندگی لازمه ولی کافی نیست.
شما نیاز دارید برید پیش مشاور.
http://www.hamdardi.net/payments.php
حق اشتراک يکماهه انجمن آزاد 10000 تومان
حق اشتراک 3ماهه انجمن آزاد 28000 تومان
ولي بهتره که سه ماهش را پرداخت نماييد
چنتا حسن داره.1.بصورت انلاين مشاوريد سايت در اختيار شما هستن و لازم نيست وقت بگيريد يا از منزل خارج بشيد.2.قيمت مناسب نسبت به بيرون 3. از همه مهمتر حداقل خيالت راحته سايت داراي مشاورين متخصص و باتجربه اي هستش
-
1- شما چند سالتونه؟ ایشون؟
2- از نظر شغل و موقعیت اجتماعی و اقتصادی چطورن؟
3- وابستگی اقتصادی هم به مادرشون دارند؟
4- کی پدرشون را از دست دادن؟
شما هفت سال با ایشون دوست بودین، متوجه این مسائل نشدین؟
وابستگیهاش، بی مسئولیت بودنش و ... ظاهرا خیلی آدم مطمئن و محکمی نیست (خیلی مرد نیست !)
بعد از هفت سال دوستی ول می کنه می ره.
چون به نتیجه ای نمی رسه برمی گرده. نه از علاقه، از ناتوانی.
الان هم توانایی اداره زندگی را نداره. مخصوصا که هفت سال محیای بی دردسر داشته، رابطه بی مسئولیت زیر دندونش مزه کرده!
حالا همون محیا کلی مسئولیت براش داره، حالا باید مرد زندگی و آقای خونه باشه.
شاید من اشتباه نوشتم. چون با دو سه تا پست نمی شه در مورد مردی که شما ده سال هست می شناسید حرف زد.
اما برداشت من یک مرد ضعیف بود که راحت به زنش می گه حالا برو خونه مامانت تا یه فکر کنیم.
یعنی حتی در دعوا هم شله !!
از اینور یک دختر با عزت نفس پایین.
که هم خودت و هم خانواده ات به روش اشتباهی از ایشون می خواهید تکلیف زندگیت را مشخص کنه.
بیشتر حالت منت کشی و آویزون بودن و بی چاره بودن داره رفتارتون.
محیا جان،
ببخشید که الان با این وضعیت بحرانی که هستی این ها نوشتم.
من مشاور نیستم و ممکنه حرفهام درست نباشه یا حداقل الان جاش نباشه.
اما یه کم به خودت بیا.
چرا اثنقدر از موضع ضعف برخورد می کنی؟
علت این که به شما گفتن برو خونه مامانت چی بود؟ دعوا و مشکل سر چی بود؟
-
خاله قزی جان , شیدا جان ممنون بابت راهنماییتون
من 27 سالمه و ایشون 30 سال
کارشون آزاده و بازاری هستن و موقعیت اقتصادیشون معمولیه درآمد بدی ندارن ولی ملک و املاکی ندارن.
مادرشون به ایشون وابسته هست ولی ایشون نه. مادرشون و خانوادش میگن پسر هر کاری کنه وظیفشه عروس نباید حرف بزنه ولی داماد و خدختر هیچچ وظیفه ای ندارن.
آره همسر من هنوز به بلوغ فکری نرسیده و نمیدونه زندگی مشترک یعنی چی و قوانینش چیه. و متاسفانه خانواده و اطرافیانش به این موضوع دامن زدن با حرفا و راهنماییای اشتباهشون. یکیش اینه که بهش میگن عروس با دختر تو خیابون واسه ما فرقی نداره عروس باید خودشو تو دل ما جا کنه و هزار تا حرف مسخره دیگه. متاسفانه مردی هم اطراف همسرم نیست که ازش یاد بگیره خودشم آدمی بوده دهن بین و ظاهربین.
تو دوران دوستی اصلااااااا ازین مشکلات نداشتیم. البته یکم توی مشخص کردن هدف رابطمون بی مسئولیت بود که بعدن با گفتن یه سری دلایل منو قانع کرد.
تو دوران دوستی هر روز منو میبرد سرکار و میاورد. حتی اگه قهر بودیمو دعوامون میشد بهم زنگ میزد و هر روز حرف میزدیم. خیلی احساس مسئولیت داشت در قبالم خیلی.
اصلااااا درگیر خانواده نبود با اینکه پدرش فوت کرد ولی همش باهم بودیم هر روز . حتی روزای تعطیل.
ولی بعد ازدواج میگفت خانوادم الان ازم انتظار دارن حالا که زن گرفتم.
منم اشتباهاتی دارم اینو میدونم و منکرشون نیستم. ما هردومون با رفتارای اشتباهمون زندگیمونو به اینجا کشیدیم و البته خانواده اون با دخالتاشون.
مشکلات آخری ما سر بد حرف زدنش جلوی خواهر و دختر داییش بود که من بهش گفتم تو شعور حرف زدن نداری .
بعدش خوب شدیم ولی دو شب بعد دوباره دعوامون شد و ایشون بدون من با دوستاش و زن دوستش که فامیلم هست رفت بیرون و دیروقت اومد. کاری که بارها بخاطرش حرف زدیم و ایشون قول داده انجام نده ولی هربار تکرار میکنه. و من بعدن فهمیدم که ایشون از طرف خانوادش پر شده که زنت ال کرده و بل کرده و با تو بد حرف زده دخترداییت شنیده و چرت و پرت.
و بعدشم من چون دیگه خیلی عصبانی بودم رفتم محل کارش باهاش حرف بزنم که ایشون با رفتارش و بی اعتناییش به شریکش فهموند ما مشکل داریم و منم با شریکش حرف زدم .
شبش فهمیدم ایشون زنگ زده به برادرم و داییش.
و الان بیشتر ناراحته که تو آبرومو تو محل کارم بردی همه چیو به شریکم گفتی و ازین حرفا.
اون وقتی که خودش آبروی منو جلوی فامیل میبره من باید راحت ببخشم ولی خودش یه بار فهمیدن همکارشو نمیتونه تحمل کنه.
تو این مدت هم یه سره از طرف خانوادش ساپورت میشه و میره مسافرت که یاد من نیفته. حتی مادرش کوچکترین اقدامی نکرده. حتی بپرسه مشکل چیه. تازه بهش میگن تو عادت کردی بهش فراموشش میکنی.
همسرم خیلی لجبازه و الان بقول خودش داره لجبازی میکنه.
من بخاطر دوست داشتنم خیلی ضعیف برخورد کردم ولی میخوام برای آخرین بار تصمیم بگیریمو درست عمل کنیم البته اگه اونم بخواد. نمیدونم چرا ولی حرفاش با کاراش فرق داره.
اگه بدونم واقعا دوسم نداره و اینکاراش از روی دوست نداشتنه میزارمش کنار ولی تو اون دو هفته که باهم حرف میزدیم خلاف اینو تو چشماش دیدم.
-
سلام دوستان
دیروز رفتم یه سر خونه میخواستم قبل از اینکه همسر بیاد از خونه بیام بیرون ولی وقتی وارد پارکینگ شدم دیدم با آقای همسایه تو پارکینگه یعنی زود اومده بوده خونه و باهام سلام علیک کرد و منم رفتم بالا.
بعد یه ربع دیدم اومد خونه و خودش اومد سمتم و حال و احوال و ...
گفت میخوام باهات حرف بزنم و گفت دوستت دارم و گفت بی معرفت نیستم میخواستم فکر کنم واسه یه عمر زندگی و خیلی حرف زد
گفت برگرد اگه زندگیمونو دوست داری
گفت بیا ایندفه همه چیو بسازیم
گفت دیگه حتی اگه همدیگرو بکشیم نمیزارم کسی بفهمه و نمیخوام کسی بفهمه
فقط اینکه بهم گفتت نمیام خونتون دنبالت اگه بخوای میام سر کوچه سوارت میکنم ولی نمیخوام الان با کسی روبرو شم
حتی نمیخوام تو با خانواده من روبرو شی
میخوام 1-2 ماه فقط خودمون دوتا باشیم
تو اگه خواستی هفته ای یه بار برو به مادرت اینا سر بزن و ببینشون خودم میبرم و میارمت
منم میرم سر میزنم
ولی میخوام زندگیمونو بسازیم بعد بریم پیش خانواده هامون. میخوام اونا اول بفهمن ما با هم خوشیم
گفت خانواده من تورو نمیخواستن از روز اول الانم نمیخوان و اصلا زندگی ما براشون مهم نیست. گفت همه حسرت مارو میخورن و بهمون حسودی میکنن که همو دوست داریم
گفت خانواده من بهم میگن ولش کن . منم باز جلوی همه وایسادم گفتم من میخوامش دوسش دارم زندگیمو دوست دارم . اونام گفتن تو همیشه به ما بی احترامی کردی و حرف ما برات مهم نبوده دیگه خودت میدونی ما دخالت نمی کنیم.
حالا به نظرتون اگه من خودم برم خوب نیست. اگه نیاد دنبالم خانوادمو کوچیک نکردم. برادرمو زیر سوال نبردم؟؟؟
البته بهش گفتم به برادرم زنگ بزن همونی که تازه فهمیده گفت باشه به اون زنگ میزنم فقط
-
دوستان لطفا راهنماییم کنین
توی دو راهیه بدی هستم سردرگمم
از یه طرف برادرم میگه به حرف کسی کاری نداشته باش برین سر زندگیتون . میگه امضا و قول و اینا هیچ چیو عوض نمیکنه و همش مسخره ست .
از یه طرف برادر دیگم میگه باید بیاد یا حداقل زنگ بزنه به بابا. و میگه کوتاه نیا.
از یه طرف میترسم هم از اینکه همسرم دوباره بزنه زیر حرفاش و دیگه حامی نداشته باشم از یه طرف میترسم کوتاه نیامو همه چی بدتر شه و همسرم لجبازی کنه بازم.
توروخدا راهنماییم کنین
-
این که الان باید چطور برگردی را نظری ندارم.
اگر شما با خوبی و خوشی و با صحبت با همسرتون به قصد مدتی استراحت و جدایی اومدین،
خب می تونین بگین دوره ای که در نظر داشتیم تمام شد و می خوایم بریم خونمون.
اما این وسط تلفن بازی و پیغام بازیها و ... موضوع را به شکل یک قهر و دعوا درآورده که الان شاید برگشتن شما خیلی برای خانواده تون راحت نباشه.
یه پیشنهاد دارم ببین اگر با شرایطت جور هست انجام بده.
یه شب به یه بهانه (اگر تولدی چیزی نزدیک دارید که بهتر) خانواده خودت و همسرت را دعوت کنید شام یا عصرانه، رستوران.
مهمونی که تمام شد، شما برگردید خونه خودتون.
************************************************** ******************************
این که برادرت گفته امضا و تعهد و نوشته چیزی را عوض نمی کنه، تقریبا درسته.
مخصوصا اگر امضای به زور باشه.
اگر کسی براش مهم نباشه و زیر تعهدات عقد ثبتی و محضری اش بزنه، فکر می کنید این برگه ها را نمی تونه نادیده بگیره؟
فکر می کنم اشتباه را اونجا کردی که از خونه اومدی بیرون.
اگر همون موقع به همسرت می گفتی که از خونه نمی ری و می موندی، اینطور نمی شد.
ایشون هم می تونست بره خونه مامانش و فکرهاش را بکنه، هر وقت تصمیم گرفت برگرده.
************************************************** ******************************
همسرت یه ضعف عمده داره،
جراتمندی و درایت لازم در روابطش را نداره.
نمی تونه بین شما و خانواده پدریش هماهنگی ایجاد کنه. نمی دونه چطور می شه هر دو را دوست داشت و احترامشون را داشت.
یه مدت می ره پیش اونا، پسر خوب مامان می شه،
دلش برای شما تنگ می شه می آد سراغ شما،
باز دل تنگ خانواده می شه، شما را می فرسته مرخصی.
کما این که الان نوبت شماست و می خواد اونا را بذاره رو نیمکت ذخیره ها.
باید بتونه بین هر دو هماهنگی ایجاد کنه. هم خانواده اش را دوست داشته باشه و کمک کنه و همراهشون باشه
و هم زندگی شخصی خودش را داشته باشه.
وقتی برگشتی سعی کن با کمک مشاوره و مطالعه و ... به همسرت کمک کنی این ارتباط مدیریت بشه.
طوری که همه را با هم داشته باشید.
-
شیدا درست میگن، منم وقتی داشتم پستتونو میخوندم که شامل حرفای شوهرتون میشد کاملا میشد فهمید که شوهر شما اصلا رفتار جرات مندانه ای ندارن، منفعلانه رفتار میکنن، انگاری همه چیو باهم میخواین.
خانواده اینو میدونن دارن سواستفاده میکنن.
شوهر شما باید یاد بگیرن که خانواده جایگاهش کجاست.
شما جایگاهتون کجاست
ایشون نمیتونن شماها رو از هم تفکیک کنن.
باید یاد بگیرن که به خانواده نباید اجازه داد تا حدی تو زندگیشون دخالت کنن که کار به قهر و دعوا و جدایی بکشه.
این خط قرمزا و محدودیت هارو براشون باید مشخص کنن.
بنظر شخصی من اومد ایشون اصلا تغییر نکردن فقط چون یک مدت دور بودن دلتنگ گذشته و شما شدن همین.
شما برگردین سر زندگیتون بازم ممکنه دخالت های بقیه شروع بشه.
بالاخره خانوادشون متوجه میشن دیگه.
نمیدونم چقدر این حرفم درسته، اما بهتر نیست برای برگشتنتون شرط بذارین ،شرط کنین که برین پیش مشاور و اول مشکلتونو ریشه ای حل کنین.
مثلا اول بخواین برین پیش مشاور، حرفای همدیگه رو بشنوین ببینین واکنشون چطوری هست، آیا بنظرتون تغییر کردن، بعد برگردین؟
بعدشم من متوجه نشدم مگه زنگ زدن به پدر شما یا اومدن به خونه پدرتون چه مشکلی برای ایشون ایجاد میکنه؟؟
مگه نمیخواین نشون بدهند که با شما خیلی خوشبخت هستن، خب دنبال شما اومدن خودش نشون میده چقدر زندگیشونو دوست دارن، ابراز پشیمانی کردن، عذرخواهی کردن از کار اشتباه. اینها همه نشون دهنده همین مگه نیست که زندگی با شما رو دوست دارن؟
-
نمیدونم واقعا خودمم تمام این سوالاتو دارم
ولی از اونجایی که همسرم خیلی لجبازه و الانم تو ناراحتی و عصبانیته و احساس میکنم نمیتونه درست تصمیم بگیره . موندم درخواستمو چه جوری بگم؟ و اگه رد کرد چکار کنم؟
چون اون روزی که باهام حرف زد گفت نمیام دنبالت خواهش میکنم نگو بیا و ازین حرفا.
حالا به برادرم گفتم اگه میتونه مجابش کنه .
من میخوام تو زندگی تمام سعیمو بکنم تا همه چی درست شه.
اگه بخوام جرات مندانه ازش درخواست کنم به پدرم ز بزنه. باید چی بگم؟
اگه بازم گفت نه چکار کنم؟