حدود 2 سال پیش شوهرم از یکی از دانشگاههای خارج از ایران پذیرش گرفت و ما با این امید که بعد از تمام شدن درسش بتونیم اینجا بمونیم، هر چی داشتیم رو رها کردیم و به اینجا اومدیم. (هر دو در ایران شاغل بودیم)
الان بعد از دو سال، با وجود پیگیریهای زیاد و تلاشهای زیادش هنوز نتونسته کار پیدا کنه! دیگه کم کم پولهامون داره تموم میشه و برای مدت زیادی نمی تونیم اینجا بمونیم.
در طی این دو سال من تبدیل به یک موجود عصبی مزاج شدم که از شوهرم متنفر شدم به دلیل اینکه اون رو مسئول این عقب ماندگی توی زندگیمون می دونم و خیلی بی پروا ازش انتقاد می کنم... (قبلا فقط بهش اعتماد به نفس می دادم ولی حالا واقعا نمی تونم)
اون هم تبدیل به یک فرد بدون اعتماد به نفس و گوشه گیر شده (گرچه قبلا هم این اخلاقها رو داشت ولی حالا خیلی بیشتر شده)