-
اگر تهران هستی روانپزشک خوب سراغ دارم. چند نفر را دیده ام که پیش این دکتر رفته اند و خیلی بهتر شده اند. آشنای ما خودش دکتر است و بچه اش را پیش این دکتر می برد. بعد ما به حرف این آشنایمان کسان دیگری را که مشکل داشتند پیش این دکتر فرستادیم. اونها هم راضی بودند. فقط اگر می خواهی زندگی کنی با این آقا اولا باید مهارت هایی را بلد باشی . باید قوی تر از الان باشی و اگر هم خواستی بچه دار شوی برای اینکه بچه ات بیمار نشود از متخصص ژنتیک کمک بگیری. من این نکات را که به شما گفتم براساس زندگی کسانی است که دیده ام.
- - - Updated - - -
اسم دکترش هم علیرضا ظهیرالدین است مطبش خیابان سمیه. وقت هم نمی خواهد بگیری. می توانی بین مریض بروی.
-
مرسی نوپو جان
هنوز به ادامه زندگی یا جدایی اطمینان ندارم.البته از ترسن به جدایی بیشتر فکر میکنم
بله تهران هستم.اتفاقا دنبال دکتر خوب بودم
سرچ کردم اسمشون رو تو اینترنت،همین شماره که تونتدهست شمارشونه.
هزینه هاش همون ویزیت دکتر متخصص هست؟؟؟یا بیشتره؟؟؟
البته حفظ زندگی من هم ظاهرا هزینه مالی بالایی داره و هم عاطفی بالایی
نمیدونم ارزش داره حفظش یا ادامه ندم
بازم ممنون
-
هر چی بیشتر درباره بیماری دو قطبی مطالعه میکنم بیشتر نگران میشم
همیرم اخه اصلا حالات افسردگی ازش ندیدم
همش حالت شیدایی توش هست
دارم به جدایی فکر میکنم
واقعا انگاری از سرطان بدتر هست
هنوز دکتر نرفتیم
ولی از بس مطالعه کردم رو مریضیش وسواس گرفتم
وایییی چی کار کنم اروم شم؟؟؟؟
هیچ حرفی امیدوار کننده هیچ جا نخوندم:97:
-
سریعتر ببرش پیش متخصص تا بهتر بتونی فکر کنی و تصمیم بگیری , وقتی هنوز نمی دونی بیمار هست یا نه بیشتر عذاب میکشی
موفق باشی و خوشبخت:72:
-
خیلی شرایط سختی هست ده جور رفتارشو تحلیل میکنم:54:
هم شخصیت نمایشی هست
هم دوقطبی
وای خدا خودم بیشتر گیج شدم
نیستش تا ببرم دکتر
تو انجمن ازاد هم که هنوز جوابی نگرفتم
نمیدونم چه جوری با خودم و یا جدایی یا زندگی کنار بسام که بعد پشیمون نشم:54:
-
سلام مینای عزیز
این زندگی را اگر با عشق شروع کرده ای ارزش دارد حفظش کنی اما نه اگر به اجبار ازدواج کردی تمامش کن.
تو مجبور نیستی از کسی پرستاری کنی. تنها یک مادر می تواند از کودک مریضش پرستاری کند و یا یک عاشق.
وگرنه همزیستی شما تنها به درد همسرت اضافه می کند. یک مادر (عاشق- همراه) مهربان هیچ وقت سر کودکش (همسر- معشوقش) داد نمی کشد که چرا مریض است چرا تب دارد حساب نمی کند که چقد پول باید پای او حرام کند و ...
مینای عزیز من هم یک دوقطبی هستم. چند سال بدترین روزهای زندگی ام را گذراندم. همین طور که تعریف کردی. روان شناسم تشخیص داد که با رفتارهای همسرم این بیماری در من شکوفا شد. اما او خودش نمی داند! با تحقیر ها و نافهمی های همسرم راه بهبود من سد شد. با دخالت های اطرافیان و معرفی دکترهای گوناگون، که این دکتر آشناست، از این دکتر راضی ایم، و ... چند سال سر دوانده شدم و قربانی تشخیص های اشتباه شدم تا اینکه خوب شدم. بله. باورش سخت است؟
من خوب شدم. چون خودم به داد خودم رسیدم. اما در تمام روزهایی که در گیجی بیماری ام همسرم مرا خرد می کرد و تنها می گذاشت همه چیز را می فهمیدم. و در ذهنم ثبت می کردم. با خودم عهد کرده بودم روزی که به این درجه از سلامت رسیدم او را ترک کنم. کسی که در روزهای وحشتناکم نه تنها کنارم نبود که سوهان روحم می شد، لیاقت این را ندارد که روزهای آرام و خوشم را با او قسمت کنم. حالا خدا هم از او تقاص گرفته.
برای همین پیشنهاد می کنم مینا جان به همسرت لطف کن و او را به حال خودش رها کن. بگذار به آغوش پر مهر مادرش برگردد تا به امید خدا به سلامت برسد. این اتفاق می توانست برای خودت هم بیفتد. ممکن بود خدای نکرده تصادف کنی و فلج شوی. خب صد البته واضح است همسرت در صورتی شما را طلاق نمی داد که یا از انسانیت بهره ای برده باشد و یا از محبت.