نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
چرا دنبال مجوز گرفتن از دوستان هستید؟
دوست عزیز ، شما 29 سالتونه ؛یکم به احساساتتون مسلط بشید و اجازه بدید یه مقدار زمان بگذره؛این بیشتر به نفعتونه.
ضمنا اطمینان دارید که با دو - سه هفته تونستید به یه شناخت مناسب از ایشون برسید؟ به نظر من بهتره بیشتر بررسی کنید .
بدون داشتن شغل و درآمد هم نمیشه یه زندگی رو اداره کرد ، لطفا این رو مد نظر بگیرید.
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط saddaf
خواهر عزیزم مطلقا چنین کاری را نکن!:81:
سنگین و رنگین به زندگیت برس!من و امثال من کشیدیم این چیزا را.فکر میکردیم طرفمون همونی که هست که همیشه میخواستیم و احساس و زندگیمون را صرفش کردیم.
ما هم فکر میکردیم عاقل و بالغیم ولی باور کن همین اعتماد به نفس کاذب کار دستمون میده.اون همه دختر که میگی واسشون آویزون شدن عادی شده اگه هم طرد بشند آسیب نمی بینند و سریع میرند سراغ یکی دیگه.ولی واسه ما فکرش هم داغونمون میکنه.
واقعا تا وقتی که سر سفره عقد بله را نگفتی به کسی دل نبند.نمیدونی زمونه چه جوری شده به خدا.آدم به چشماش هم نمیتونه اعتماد کنه.
خواهشا اشتباهات بقیه را تکرار نکنید.همیشه میگند دختر مظهر نازه و پسر نیاز.سعی نکنید خلاف این جریان حرکت کنید.
فقط به خدا توکل کن خودش کارت را راه میندازه پس از بنده خدا چیزی نخواه.
اگر بیکار بود و تا این حد مستاصل مانده که قرار عقد را به هم بزند پس چرا آمد خواستگاری ؟ :162:
بیکار نبود،بعدش شد!نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوپو
قراربوده یک ماه آزمایشی کارکنه بعد حقوقشو بدن؛مصادف با آخرین جلسه خواستگاری مدیرشون بهش میگه حقوقت اینقدر(فکرکنم 400 ) اونم گفته خ کمه واومده بیرون.
--راست میگه،تحقیق کردیم--
مجبورم منتظر بمونم -باشه همه میگن رابطه برقرار نکنی یه وقتی -- چقدر سخته -- شانسه من ه که بیکارشد--الانم که دربه در کار
دوستان دعا کنید کارپیدا کنه هرچه زودتر:323:
من که حاضر شدم با نداریش بسازم -خودم درآمد دارم -بابامم کم نمیزاره واسه خرج
حس میکنم خرد شدم -اونهمه کوتاه اومدیم-اخرشم اینطوری :54:
سلام دوست عزیز وقتی می بینم یه دختر خانم به خاطر ازدواج حاضر میشه حتی با یک آقا پسر بیکار ازدواج کنه واقعا متعجب میشم و با دو جلسه خواستگاری حرف از دل نشستن میزنه!!!!! حالا این رو بگذریم شما دختری هستید که ازتون خواستگاری شده شما چرا باید با اس ام اس دادن و حرف زدن با آقا پسر دنبال چرا و نتیجه باشید؟؟؟؟ وقتی خانواده ها هستن شما چرا عجولانه کارای اشتباه میکنید. این کاراتون باعث میشه که ایشون از ازدواجبا شما صرف نظر کنن 3 هفته از کسی خبری نباشه قضیه تموم شده حساب میشه و نیازی هم نیست بهشون فکر کنید یا دنبال این باشید که ایشون کار پیدا کنند و دوباره بیان خواستگاری.
خواهش می کنم اینقدر این موضوع را توی ذهنتون مرور نکنید. با احساسات رمانتیک به آن نگاه نکنید و پر و بالش ندهید. صادقانه بگویم الان شما در سن بیست و نه سالگی هستید. اگر بیست ساله بودید می گفتیم حالا سنت کم است ، حالا صبر کن شاید درست بشه و ... اما الان شما در این سن باید در شرایطی باشید که به محض اینکه خواستگار مناسبی برایتان پیدا شد بتوانید ازدواج کنید. یعنی دیگر وقتی برای تلف کردن در این سن ندارید. وقت خیال پردازی های رمانتیک دیگر نیست . این کار باعث می شود که موقعیت های ازدواجتان را از دست بدهید و از سن مناسب ازدواج ( در جامعه ما ) خارج شوید. شما می خواستید تکیلفتان معین بشود که شد. حالا دیگر این قضیه را تمام شده بدانید. ذهنتان را درگیر نکنید. اگر موقعیت مناسب دیگری برای ازدواج دارید رد نکنید. اگر هم مورد دیگری هنوز نیامده شما باید خودتان را در آمادگی کامل نگه دارید.
ممنونم از همه دوستانی که جوابمو دادن،برام وقت گذاشتن.
حرفاتون روم تاثیر گذاشته،یه مقدار به خودم اومدم - رفتم موضوع های بقیه، مشکلاتشون درد دلاشونو خوندم -به عواقب کارم فکرکردم
-یکی از دوستان از رابطه ای نوشته بود که طرفش یهو ولش کرده که نتیجه عملکرد غیرمنطقیش بوده
-یکی از ازدواج با دوست پسرش نوشته بود که از همسرش متنفر شده که نتیجه تصمیم احساسی و درنظرنگرفتن مخالفت خانوادش وبیکاری وبی پولی و...
-یکی از رفتارهای مبتنی برهیجان زدگی
-...
مورد زیادبود-منم به خودم ربظشون میدادم-میگفتم نکنه ایندم اینطوری بشه -بذار درس بگیرم
عمر ادم اونقدر طولانی نیست که بخواد همه چیو خودش تجربه کنه
من خودم از تقریبا پنج سال پیش میومدم همدردی-چند تا تاپیکم داشتم-مشکلاتمو مینوشتم ولی به راهنمایی دوستان نمیتونستم عمل کنم-انگارباید اون اشتباهاتو خودم تجربه میکردم و سرم به سنگ میخورد
این دقیقا جمله فرشته مهربان بود حتما باید خودت تجربه کنی و سرت به سنگ بخوره؟
اشتباهاتم زیاد نبوده ولی عمیق بوده
ایندفعه اشتباه نمیکنم -ایندفعه راهنمایی دوستان رو عمل میکنم -حقیقتش عقلم هم همینارو میگفت -ولی انگارباید یکی دعوام میکرد-باید میومدم چندتاسرگذشت رو میخوندم تا به این طرز تفکر برسم.
الان دارم فکر میکنم این خواستگارم که تقریبا به هم خورده جلوی یکسری وقایعو گرفته
سرنوشت وبخت منم اینطوریه - هر دفعه باید ازدواجم یه طوری به هم بخوره دیگه-هردفعه یه طوری -ایندفعه اینطوری
فقط خدا میدونه چه حسی دارم-چه تنهام-و چی دوست دارم-وچقدر به کمکش احتیاج دارم. توکل به خدا -:203:یه روزی میرسه که همه چی درست میشه:203:
به جای منتظر بودن و مرور کردن این مسائل تو ذهنتون بهتره دنبال کارای مفیدی برین ... میدونم گفتنش راحته ولی دیگه راه درست همینه...