ممنون ، نادر ابراهیمی یکی از افراد محترمی است که بسیار دوستش می دارم ، بسیار زیاد . ممنون از طاهره ی عزیز که با متن ارسالی صبحی قشنگ را برایم رقم زد . ممنون دوست من .
تبریک به sorena_arman عزیز برای رسیدن به هزاره ی اول موفق باشید و پویا .
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنون ، نادر ابراهیمی یکی از افراد محترمی است که بسیار دوستش می دارم ، بسیار زیاد . ممنون از طاهره ی عزیز که با متن ارسالی صبحی قشنگ را برایم رقم زد . ممنون دوست من .
تبریک به sorena_arman عزیز برای رسیدن به هزاره ی اول موفق باشید و پویا .
نامه بیست و یکم
عزیز من!
خوشبختی، نامه ای نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...
ممنون از طاهره به خاطر متن زيباي ارسالي واقعا عالي بود
اینم یه نامه عشقولانه از طرف من به همسفرم
میدونی وقتی سرمو رو شونه هات میگذارم وباهات دردودل میکنم چقدر بهم ارامش میدی وقتی دستای مهربونتو روی سرم میکشی و دلداریم میدی و با عشق نگاهم میکنی تمام سختی های این چند سال یادم میره چقدر دوست داشتم از وجود تو یه فرشته تو بدنم رشد میکرد شبیه تو چقدر دوست داشتم ثمره و میوه این عشق به وجود میومد تا عشقمون جاودان بمونه ..
زندگی بدونه تو برام معنی نداره باعشق تو از خواب بیدار شدن چه مزه ای میده منتظرت موندن عاشقانه بوسیدنت نوازشات خدا تورو ازم نگیره گلم خدا تا اخر عمر م تورو برام نگه داره
حاضرم به خاطر به وجود اوردنه فرشته ای مثل تو دست پدرو مادرتو ببوسم با وجود تمام بدیهایی که به من کردن چون تو رو به من دادن ازشون متشکرم از صمیم قلبم ازشون تشکر میکنم که همچین گلی رو پروش دادن امیدوارم هیچوقت پر پر نشی عشق من
آفرین برتو مارال:104:
عزیز من!
فردا، یک بار دیگر، سالروز ازدواج ماست، و من که اینجا نشسته ام و صبورانه خط می نویسم و هنوز هیچ پیشکشی کوچکی برای تو تدارک ندیده ام؛ اما این تنها مساله ای است که هرگز، به راستی هرگز مرا نگران نکرده است، و نیز نخواهد کرد. نگران، نه؛ اما غمگین، البته چرا.
این، در عصر نفرت انگیز شی ئی شدن محبت و عشق، معجزه ای است که ما- من و تو- خوشبختی مان را، نه تنها بر پایه پول، بل حتی در رابطه با آن نساخته ایم؛ که اگر چنین کرده بودیم، چندین و چند بار، تاکنون، می بایست شاهد ویران شدن شرم آور این بنا بوده باشیم...
و چقدر تاسف انگیز است ویران شدن چیزی که خوب بودنش را مومنیم.
و کیست که در میان ما که نداند این معجزه حذف پول به عنوان حلال مشکلات، تنها به همت والا، گذشت بی نهایت، بلندنظری و منش بزرگوارانه تو ممکن گشته است؟
نادر ابراهيمي
بانوی بزرگوار من!
به راستی که چه درمانده اند آنها که چشم تنگ شان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...
و چقدر خوب است، چقدر خوب است که ما- تو و من- هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکرده ایم.
این حقیقتاً اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه هایمان هرگز ندیده و نشنیده اند که ما از رفاه دیگران، شادی های دیگران، داشتن های دیگران، سفره های دیگران و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنها بی نیازی روح بلندپرواز تو این سرافرازی و آسودگی بزرگ را به خانه ما آورده است...
تو با نگاهی پر شوکت و رفیع- همچون آسمان سخی- از ارتفاعی دست نیافتنیف به همه ما آموختی که می توان از کمترین شادی متعلق به دیگران، بسیار شاد شد- بدون توقع تصرف آن شادی یا سهم خواهی از آن.
من گفته ام، و تو در عمل نشان داده ای:
خوشبختی را نمی توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی توان دزدید
نمی توان خرید
نمی توان تکدی کرد...
بر سر سفره خوشبختی دیگران، همچون یک ناخوانده مهمان، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست، و لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
پرنده سعادت دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانه خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد- به امید باطلی، به خیال خامی.
خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می شود، و از پی اندیشه های طاهرانه.
البته ما می دانیم که همه گفت و گوهایمان در باب خوشبختی، صرفا مربوط به خوشبختی در واحدهای بسیار کوچک است نه خوشبختی اجتماعی، ملی، تاریخی و بشری...
برای رسیدن به آنگونه خوشبختی- که آرمان نهایی انسان است- نیرو، امید، اقدام و اراده مستقل فردی راه به جایی نمی برد و در هیچ نامه ای هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی توان درباره آن سخن به درستی گفت.
عزیز من!
خوشبختی امروز ما، تنها و تنها به درد آن می خورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای سعادت ما این است، و همین نیز علت سعادت ماست.
یک روز از من پرسیدی: "کی علت و معلول، کاملا یکی می شود؟" و یادت هست که من، درجا، جوابی نیافتم که بدهم. بسیار خوب! پاسخت را اینک یافته ام.
نادر ابراهيمي
عزيز من!
« شب عميق است؛ اما روز از آن هم عميق تر است. غم عميق است اما شادي از آن عميق تر است».
ديگر به ياد نمي آورم كه اين سخن را در جواني در جايي خوانده ام، يا در جواني، خود آن را در جايي نوشته ام.
اما به هر حال، اين سخني ست كه آن را بسيار دوست مي دارم. ديروز، نزديك غروب، باز
ديدمت كه غمزده بودي و در خود.
من هرگز، ضرورت اندوه را انكار نمي كنم؛ چرا كه مي دانم هيچ چيز مثل اندوه، روح را تصفيه نمي كند و الماس عاطفه را صيقل نمي دهد؛ اما ميدان دادن به آن را هرگز نمي پذيرم؛ چرا كه غم حريص است و بيشتر خواه و مرز ناپذير، طاغي و سركش و بدلگام.
هر قدر كه به غم ميدان بدهي، ميدان مي طلبد، و له مي كند
هر قدر در برابرش كوتاه بيايي، قد مي كشد، سلطه مي طلبد، و له مي كند...
غم، عقب نمي شنيد مگر آن كه به عقب براني اش، نمي گريزد
مگر آن كه بگريزاني اش، آرام نمي گيرد مگر آنكه بيرحمانه سركوبش كني...
غم، هرگز از تهاجم خسته نمي شود.
و هرگز به صلح دوستانه رضايت نمي دهد.
و چون پيش آمد و تمامي روح را گرفت، انسان بيهوده مي شود، و بي اعتبار، و نا انسان، و ذليل غم، و مصلوب بي سبب.
من، مثل تو، مي دانم كه در جهاني اينگونه دردمند، بي دردي آنكس كه مي تواند گليم خود را از درياي اندوه بيرون بكشد و سبكبارانه و شادمانه بر ساحل بنشيند، يك بي دردي ددمنشانه است، و بي غيرتي ست، و بي آبرويي، و اسباب سرافكندگي انسان. آنگونه شاد بودن، هرگز به معناي خوشبخت بودن نيست، بل فقط به معناي نداشتن قدرت تفكر است و احساس و ادراك؛ و با اين همه، گفتم كه، براي دگرگون كردن جهاني اين چنين افسرده غمزده، و شفا دادن جهاني اين چنين دردمند، طبيب، حق ندارد بر سر بالين بيمار خويش بگريد، و دقايق معدود نشاط را از سال هاي طولاني حيات بگيرد.
چشم بيماران، و به نگاه مادران و طبيبان است.
اگر در اعماق آن، حتي لبخندي محو ببينيد، نيروي بالندگي شان چندين برابر مي شود.
به صداي خنده ي خالص بچه ها گوش بسپار، و به صداي دردناك گريستنشان، تا بداني كه اين، سخن چندان پريشان نيست.
عزيز من
اين بيمار كودك صفت خانه خويش را از ياد مران!
من، محتاج آن لحظه هاي دلنشين لبخندم – لبخندي در قلب، عليرغم همه چيز. ...
:72:
نامه ی بیست وششم
عزیز من!:72:
چندی پیش برایت نوشتم که چه خوب است جای کوچکی برای انتخاب گریستن باز کنیم . جایی همیشگی از امروز تا آخرین روز ...
و شنیدم که گفتی با لبخند که در چنین روزگاری اگر کاری باشد که آن را خیلی خوب و ماهرانه بدانیم همان خوب گریستن است و بس .
اشک! خدای من اشک!
بدون احساس کمترین خجالت به پهنای صورت گریستن را دوست می دارم . اما نه به خاطراین یا آن مساله ی حقیر، نه به خاطر دنائت یک دوست ، نه به خاطر معشوق گریزپای پرادا ، با انکه ناگهان تنهایمان گذاشت و رفت .... ونه به خاطر خبث و طینت آنها که گره های کور روح صغیرشان را تنها با دندان شکنجه یا غم دیگران می خواهند باز کنند .
نه . نه .
اشک نه برای آنچه که بر تک تک ما و در محدوده ی محقر زندگی فردیمان می گذرد بلکه به خاطر مجموع مشقاتی که انسان در زیر آفتاب کشیده است و همچنان می کشد ... به خاطر همه ی انسانهایی که اشک می ریزند یا دیگر ندارند که بریزند ...
گریستن
به خاطر دردهایی که نمی شناسیمشان ،
به خاطر رنجهای عظیم آن کس که هرگز او را ندیده ای و نخواهی دید،
به خاطر بچه های سراسر دنیا که ما چنین جهانی را به ایشان تحویل می دهیم و می گذریم .
عزیز من!:72:
اینک سخنی از سهراب به خاطرم می آید در باب گریستن که شاید نقطه ی پایانی بر این نامه نیز به حساب آید:
بی اشک ، چشمان تو ناتمام است و نمناکی حنگل نارسا
(چهل نامه ی کوتاه به همسرم / نادر ابراهیمی)
چه اسفند هادود کرده بودم، تا تو ای دلشوره شیرین مهمانم شوی،با توام ای لنگر تسکین درد های من، ترااز شب از کوچه های باران خورده می شناسم ،ترااز ماه می شناسم،آبان، ماه توو میلاد عشق من است...
با نام تو خواندم راز نوشته بر پر پروانه هارا، نام تو شبنم،نام تو دستمال نسیم و عشق تو آب حیات.