من واقعا دیگه دچار استیصال شدم .. تصمیم گرفتم ازش جدا شوم .. یعنی باهاش اتمام حجت کردم و همه ی حرف هام را بهش زدم که اگه منو می خوای باید پام بایستی و پشتم باشی .. دلگرمم کنی .. من هم قول میدهم تمام بار این رابطه روی دوش خودم باشد و از هیچ تلاشی دریغ نکنم .. حتی پیشنهاد دادم ماه دیگر شرایط را فراهم کنم که دوباره همدیگر را ببینیم . ولی او فقط می گفت نمی دونم میترسم اگر فلان شود چطور اگر اگر اگر ... می گفت که از مسئولیت قبول کردن میترسد و آدم ضعیفی هست ..
بدتر از ان پریروز عکسش را در همان گروه دوستی که گفتم قرار داد که من ازش گرفته بودم و به نوعی با حرف هایش غیر مستقیم جلوی همه ی دوست های صمیمی مان که از رابطه مان بی خبر بودند به من ابراز علاقه کرد ! من امیدوارم شدم گفتم حتما واقعا قصد ماندن دارد اما دیروز دوباره رفتار دیگری از خودش نشان میداد که سرشار از ترس و تردید بود .. می گفت میترسم بهت قول بدهم یکی ته دلم میگوید که ما بهم نمی رسیم و میترسم نشود و در آینده یقه ی من را بچسبی که زندگیم را تباه کردی ! ازش پرسیدم تو اگر اینطور بودی چرا به همه علنا اعلام کردی ما با هم هستیم و اینقدر علاقه ات را جار زدی ! گفت که حس کردم می خواهی بروی خواستم ثبتت کنم دلم می خواست همه بدانند دوستت دارم !
با این رفتار ها و حرف ها و تناقض هایی که داشت من دیروز تصمیم گرفتم ازش جدا شوم . او هم گفت اگر دیوونه بازی در بیاری من هم یکاری می کنم که مجبور بشی بیای شهرمون !
باز تا نصفه شب اس میداد و تماس می گرفت که بیا با من حرف بزن تا آرام شوی و بیا اصلا با من دعوا کن ! من نگرانت هستم .. من نمیتوانم جدا شوم.
هر چند من همه ی تماس هاش را ریجکت کردم و اصلا باهاش صحبتی نکردم . امروز هم تا به الان خبرش ازش نشده.
واقعا از این همه تناقضش دچار ترس شده ام .. از طرفی حال خودم خراب هست و از طرفی چنین رفتاری که ازش می بینم حالم بدتر می شود.
واقعا نمی دانم باید چه کرد ............