-
سلام فرناز
نمیدونی چه حالی شدم. یه لحظه بدنم لزید و چشمام پر اشک شد وقتی تاپیکمو که فرشته جان بهت معرفی کرده ، دیدم. حتی نمیتونم تاپیکمو باز کنم و دوباره نوشته هامو بخونم. میترسم.
منم ازدواج کردم و خدا رو هزاران بار شکر که خوشبختم. اما حالتو خوب خوب خوب درک میکنم.
یکسال قبل از ازدواجم توبه کرده بودم . هنوز خبر از خواستگاری همسرم نبود. پر از ترسو وحشت بودم.
الان که با راهنمایی فرشته مهربان و بچه های خوب تالار، اون بحرانو پشت سر گذاشتم ، توان زیادی ازم گرفته شده. خیلی وقتا عذاب وجدان منو هم خفه میکنه، باورت میشه هنوز با وحشت از خواب بیدار میشم و هنوز عواقب اون اشتباهات ، تو وجودمه؟؟
اما فرناز عزیزم، من تصمیم گرفتم این زندگیو خوشبختیمو با چنگ و دندون نگه دارم. خیلی التماس پیش خدا کردم. خیلی سختی کشیدم. اصلا داغون و له بودم.
الان که خوشبختم دیگه نمیخوام به گذشته برگردم. میخوام بچه دار بشم. خوب شوهرداری کنم. کنار همسرم باشم و اونم خوشبخت کنم. نمیخوام بذارم گذشته سختم، خوشبختی آیندمم ازم بگیره. دیگه اشتباه نمیکنم حتی اگه قطعه قطعه بشم. :72:
-
فرناز خانوم در چه حالی؟بهتر شدی؟
نکته : همین چند وقت پیش یه خانوم تو قسمت مشاوره خانواده بود فک کنم که درباره مشکلش توضیح داده بود و بعد شوهرش چون اونو زیرنظر گرفته بود اومده بود تو تاپیکش و جریانو فهمید
پس شما و دوستان دیگه که از این دست مشکلات "فوق حساس" دارن لطف کنن با اسم اصلی خودشون یوزر درست نکنن و حواسشون به سیستم یا موبایلشون باشه که کسی بویی نبره و برا اطمینان بیشتر بعد از ارسال پست ؛ یوزرشون رو افلاین کنن
ببخشید بخاطر اسپم
-
فرشته مهربون:
مرررسي عزيزم از لطفت...حتما حتما حتما تمام تلاشم را در اين مورد ميکنم.......قصد دارم منم يه عضو فعال تو اين سايت بشم...همدردي تنها جايي بود که تمنا آروم کرده....فقط هنوز نتونستم زياد با اين محيط آشنا بشم که اونم يه مدت بگذره مسلط ميشم روش...زياد با نت کار ميکنم..قبلا وبلاگ داشتم..تو سايت هاي مختلف عضو بودم تو يه سايتي هم ناظر انجمن بودم...تمام سعيم را ميکنم..اتفاقا ديشب خيلي تو سايت گشت ميخوردم اما نميتونستم نظر بذارم انگار خطايي که ميداد ميگفت بيشتر از سه تا نظر تو يک روز نميتوني بدي..مشکلم را با مدير سايت در ميون گذاشتم تا ببينم چي ميشه...
فرشته جون قرررررررررررررررررربونت برم..دوستت دارم عزيزم
:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72:
مهربونی عزیز
فکر کنم ما دوتا خیلی هما درک کنیم...من زمانی که ازدواج کردم حتی تا یک سالی بعد از عروسی اصلا مشکلی نداشتم...انگار فراموش کرده بودم چی شده تا کم کم هی فکرش اومد سراغم و عذاب وجدان داغونم کرد و تا سر حد مرگ منا میکشوند...
بیا با چنگ و دندون خوشبختیمون را نگه داریم ..دوستان حرف های خیلی خوب یزدند خدا خیرشون بده...وقتایی که فکر میاد سراغمون به خودمون بگیم این شیطانه که داره مارا اذیت میکنه و خدا هم دوست نداره ما با خودمون اینجور کنیم ما دیگه توبه واقعی کردیم...
امیدوارم همیشه خوشت باشه عزیزم..
:72::72::72::72::72::72:
بیت اله عباس پور
ممنونم از راهنماییت ..الان هم آره به اطف بچه ها بهترم...باز مممنون از راهنماییت
-
:72::72::72::72::72::72::72::72::72:
تمام نوشته ها را خوندم ...درود بر همدردی و اعضاش که دلسوزانه برای حل مشکل دیگران میکوشند...
دوست عزیز گذشته ها گذشته...توبه هم که کردی..با امید به خدا زندگیت را ادامه بده و اینجور نکن با خودت..تو بخشیده شدی که همسر خوبی نصیبت شده عزیزم
-
:72::72::72::72::72::72::72: