آقا امیر من خودم یک دخترم.اما تو این تالار خیلی بودم و تجربه های دیگران را دیدم.درک مشترک تو زندگی مشترک مهمترین رکنه!
اگه با همسرتون درک مشترک نداشته باشید چه جوری می خواهید یک زندگی مشترک با هم داشته باشید.شما هر دوتون تو فصل های مخلف زندگی هستین.یکی بهار یکی زمستان.این دو تا فصل کنار هم جمع شدنشون سخته!مخصوصا با چیزهایی که شما تعریف کردین.
حالا ممکنه استثنائا یک دختری خیلی بالاتر از سن خودش بفهمه و خیلی بچه گانه عمل نکنه ولی این دختری که شما توضیح دادین؛این جوری نیست واقعا!
تازه من ازتون پرسیدم وقتی شما پیر شدین یا حتی میان سال،می تونید به این دختر که با پسرا این قدر راحت هست،اعتماد کنید که خیانت نمی کنه؟واقعا می تونید بعد ازدواج خدای نکرده تصور کنید الان نکنه همسر من تو محیط کارش با یک آقا....
الان شاید براتون فراموش کردنش در صورتی که واقعا بخواهید 6 ماه طول بکشه!و یکم سختی تحمل کنید.
ولی اگر با این خانم ازدواج کنید باید یک عمر نگرانی و دلشوره و ترس از خیانت را تحمل کنید...یکم تاپیک های خیانت این سایت را بخونید تا ببینید چه طور مو به تن آدم سیخ میشه!!!به نظرتون کدوم راحت تره؟
ببین برادر عزیز من حس می کنم شما باید خیلی روی مساله ازدواج مطالعه بفرمایید.
ازدواج خاله بازی نیست که اگه از یکی خوشمون اومد زودی بریم باهاش بازی کنیم.تو ازدواج خیلی ملاک ها هست.عاقلانه ازدواج کنید تا همیشه عاشقانه زندگی کنید.
اگر عقل این وسط نباشه و فقط با عشق خالی ازدواج کنید؛بعد از مدتی همین احساسات پس از وصال و از نظر بیولوژی و روانشناسی بعد 6 ماه تا حداکثر 2 سال خواهد خوابید.
دادگاه های طلاق پر است از کسانی که اول عاشق هم بودن و الان متنفر از هم!!!
ان شالله شما باید معیارهای خوبی برای خودتون داشته باشید.
مثل پاکی،صداقت،اخلاق،تواضع، احترام،ادب و....
من حس می کنم چون شما تو قضیه ازدواج چند بار پاسخ منفی شنیدین؛الان ذهنتون به طور ناخوداگاه دلش می خواد دیگه جواب منفی نشنوه و جواب مثبت را از این خانوم بگیرید.
ولی اشتباه نکنید.باور کنید تمام خواستگاری ها مستقل از هم هستند.هیچ ربطی به هم ندارن.لینک زیر را لطفا با دقت بخونید:
یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اكواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت كرد.
تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی كوچیكتر كه غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
ماهی كوچیكه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی كوچیكه بارها و بارها به طرفش حمله می كرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای كه اونو از غذای مورد علاقش جدا می كرد.
بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی كوچیك منصرف شد. او باور كرده بود كه رفتن به اون طرف اكواریوم و خوردن ماهی كوچیكه كار غیر ممكنیه.
دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز كرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی كوچیكه حمله نكرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اكواریوم نگذاشت.
میدانید چرا؟
اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار كه شكستنش از شكستن هر دیوار واقعی سخت تر بود.
اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
نتیجه : ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو كنیم، كلی دیوار شیشه ای پیدا می كنیم كه نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند
ببین برادر عزیز شما این دیوار شیشه ای را از ذهنتون بردارید.باور کنید خواستگاری ها مستقل از هم هستند.این قدر خواستگاری برید تا بالاخره یکی پیدا شه هم شما او را دوست داشته باشید و هم او شما را!
عشق دو طرفه ارزش جست و جو و تلاش را داره! نداره؟
جوینده یابنده است!از کجا معلوم نفر بعدی یک دختر خوب و بااخلاق باشه و منتظر شما!
اون وقت شما با این دیوار شیشه ای ذهن خودتون را از داشتن یک عشق واقعی دو طرفه محروم می کنید!
به نظر من دیگه به این موضوع تو ذهنتون گیر ندین! واقعا شما خیلی بیش از حد تو ذهنتون دارید به این موضوع گیر می دین و اونو آبیاری می کنید و باعث می شه هر روز فراموش کردنش سخت تر بشه:
لینک زیر را خواهشا بخونید: