-
ما هنوز عقدیم ...عروسی نکردم
یه مدت ؟ 1سال عقدم من جز چشم هسچ نگفتم در اوج دلخوری همهی خونواده ام اما ارتباطمو با همه قطع کردم چون اون خوشش نمیاد با اینکه عقد بودم و خونه پدریم هر وقت مهمون اینجا میومد باید میرفتم تو کوچه خیابون تا میرفت .. واویلا اگه مهمونی میومد که شب میموند
دانشچوی ارشد بودم درسمو ول کردم هر چی گف گفتم چشم بخور نخور برو نرو بمیر
جالبه که همه از داستان طولانی من فقط چند خط اخرو میخونن و میگن خودت بزور ازدواج کردی در صورتی که تومار متنمو ندیدین که من 3سال تموم بهش جواب نه دادم اما اونقدر خوبی کرد اینقدر بم رسید اینقدر نازمو خرید که اجرم بود وابسته میشد که وقتی بهم بعد 3سال تو 2هفته گف نمیخامت باور نکردم گفتم خسته است و اینقدر جواب نه دادم دلش شکسته ...من که هیچ قبل عقد رفتم 2تامشاوره اونم همینو گفتن ...گف تن میخادت خسته اس از نه هات میخاد مطمئن شه دوسش داری و پاش وایسادی... خب منم وایسادم
اما بعد عقد فهمیدم منو روانشناسا همگی اشتباه کردیمو اون اخلاقش عوض شده ...اما گفتم میمونمو زندگی میکنم
1سال فحاشی کرد کتک زد بعد 2روز خوب شد عاشق شد دوبار 1هفته بعد عصبی شد نذاشت درس بخونم بدون اینکه من کاری کرده باشم هر موجی گرفت باش همکاری کردم
میدونین الان چرا 2هفته قهر کرده؟ چون برگشت و گف عمو هات خیلی بیشعورن زنگ نزدن عیدو بم تبریک بگن (عموهای پیر من...) من گفتم اخه تو کوچیکتری مگه خاله هات به تو زنگ زدن؟ قهر کرده میگه بیخود میکنی طرف اونارو میگیری باید بگی آره بیشعورن
بعد میگه چرا دختر خالم که 3سال ازت بزرگتره اومده خونه ما مهمونی نمیای ببینیش بهش احترام بذاری در حالی که من امسال عید حتی مادربزرگامم که بهم مادری کردنو واسه این اخلاقش ندیدم که ازم دلخور شدن ...
نه نمیخام خودکشی کنم جراتشو ندارم اما کم اوردم
-
پون دو تاپیک شما ادغام شد نام قبلی آن بخاطر اینکه تاریخش عقبتر بود ثبت شد ، لطفاً عنوانی که برای تاپیک جدید گذاشته بودید را ارسال کنید تا جایگزین عنوان این تاپیک شود
-
سلام دوست عزیزم.شما زمانی که رابططت سرد شده بوده از طرف همسرت سعی کردی به زور رابطرو نگه داری و گرمش کنی اشتباه کردی دوست خوبم.نزدیکی بیش از حد به آقایون تو این شرایط بزرگترین اشتباهه. سعی کن بهش آرامش بدی.معلومه دختر حساسی هستی و زودرنج اول آستانه صبرتو بالا ببر اگه میخای زندگیت رو به بهبودی بره، خودت رو با مسائل دیگه ای سرگرم کن فشار نیار مثلا نگو تو قبلا اینجوری وایرا دی از رفتارای الانش ایراد نگیر سعی کن کمی ازش فاصله بگیر ولی محبتو فراموش نکن کلا حساست زیاد مردارو کلافه میکنه ازت دور میکنه بهش فرصت بده و باهاش راجع به چیزای خوب حرف بزن آینده خوب....یکم ازش فاصله بگیر جدی تر باش تا دیده بشی و تورو کنارش احساس کنه
-
دوست عزیز،
شما 50 خط از خوابگاه و اختلافاتون با هم اتاقیهاتون و .... نوشتید تا دوستی با این آقا و قهر و آشتی های زمان دوست پسر/دختر بودنتون،
بعد سه خط نوشتی عقد کردم، به حجابم گیر می ده، 14 روزه ندیدمش!! بگید چیکار کنم؟؟؟
احتمالا توی ذهن خودتون هم به جای پرداختن به مشکل اصلی و فکر کردن به اون و راه حل پیدا کردن، به حواشی می پردازید و مساله را گم می کنید.
واقعا نمی دونم رابطه شما با هم اتاقیتون به مشکل امروزتون چه ربطی داره که بیانش کردید!
همسر شما برای حجابتون سخت گیر هست و شاید بدبین. این تنها چیزی بود که بعد از دو سه شب کلنجار رفتن با خودم و سعی کردن برای خوندن تاپیکتون، متوجه شدم.
می شه به جای صحبت های بی ربط، بفرمایید شما چند سالتونه؟ تحصیلاتتون چیه؟ همسرتون؟
آیا شاغلند؟
مشکل فعلیتون چیه؟ بدبینی ایشون؟ یا تفاوت نظر شما در مورد حجاب و ...
آیا حجاب شما با زمان دوستیتون فرق کرده؟ ایشون که شما را دیده بود و می شناخت. الان حجاب جدیدی انتظار دارن یا شما نوع حجابتون عوض شده؟
-
شیدا جان من مطالبمو عوض کردمو سرو سامون دادم اگه حوصله داشتین یکبار دیگه بخونین
بله رو گذشته زیاد تاکید دارم چون احساسم اینه که اشتباه از اونجا شروع شد تهمتای بی مایه هم خابگاهیامو تنها شدنم و محبتهای بی اندازه اون تو رابطه ای که شاید نشه اسمسشو دوستی گذاشت یه طور اصرار اون واسه عشق بود و بعد وابستگی من باعث این ازدواج شد
اون صحبتایی که از محبتاشو شرایطم تو 40 خط گفتم برای این بود که بدونین چرا وقتی اون تو 2هفته حرفش عوض شد و از نخواستن گف من اصرارش کردم و چرا وابسته شدم و چرا فریب خوردم...فریبی که نه حتی دکتر شفتی و دکتر کشاورز روانشناس و روانپزشک وقتی قبل عقد رفتم پیششو و ماجرامو گفتم گفتن قطعا اون دوستت داره و این پرخاشگری دلیل اون همه کم توجهی توست... اگه دوسش داری و میخای حتما ازدواج کنی یه مدت نهایت 1-2ماه تحمل کن و بهش ثابت کن که درسته 3سال جواب رد دادی و ناز کردی اما حالا دوسش داری و بهش متعهدی...
تا حدودیم درست بود بعد از اینکه بعد از 2هفته اصرارهاش واسه نخواستنم با شرط درس نخوندن و سرکار نرفتن و حجاب کامل حاضر شد بیاد خواستگاری روز قبل از خواستگاری بهم گف فک نمیکردم اینقد پایبند باشی که با وجود اون خواستگارا ب(اون زمان استاد دانشگاه دوره لیسانسم خواستگارم بود و امیرم میدونست)باز بخاطر من از ارشد و کارت گذشتی ازت ممنونم هم برو درستو ادامه بده هم کار برو واسه حجابم قبولت دارم و من به امید و با این باور که اون همه عشق داره برمیگرده پاش موندم باهاش ازدواج کردم
اما درست 1ساعت بعد عقد سر ارایشگاه رفتن من باهام قهر کرد ...
و هفته بعد سر اینکه چرا بابات سند ازدواج دسش نگه داشته کلی فحاشی کرد...
و 1ماه بعد رتبه های ارشد که اومد و دید برای بار 2م قبول نشده اومد تهران و منو با ابرو ریزی جلو همکلاسیام برگردوند شهرمون ...
و چند ماه بعدتر منو سر اینکه حرف از عروسی زدم فحش بارون کرد که واست نمیگیرم ..
چند وقت بعدش رفت شهر خودشون که 45 دقیقه با شهر ما که مرکز استان خونه گرفت و وقتی بهش گفتم قرارمون این نبود وومد خونمونو میدونست کسی خونمون نی منو گرف زیر باد کتک ...
و بعد شب قدر مامانم اینا نبودن اومد و گف سکه هایی کادو بمون دادنو بده و یکی از ربع سکه ها رو پیدا نکردم و باز کتک...
و باز بعد ترش استادا نمره زده بودن و منم به علت شرایطم اکه فقط اجازه داد 1ساعت برم سر امتحان افتاده بودم چون استاد نمیخواس افتاده باشه تو کلاس به یه همکلاسی پسر که افتاده بود گفته بود به منم بگه بریم امتحان مجدد و اون پسره بواسطه استاد شمارمو از گیر اورده بودو یه اسمس محترمانه داد بود که اینجور شده و شما چند شده نمره اتون... و امیر که همیشه وقتی بود قبل از خودم اسمسامو میخوند اونروز خوند و به قصد کشت زدمو پسره و استاد رو هم بی ابرو کرد...
و بعد ترش سر اینکه چرا به شوهر عمه هات که 30-40 سال ازم بزرگترن سلام کردی فحاشی ... و چرا به بچه عموت که 10 سالشه خندیدی دعوا ... (اینا تو شرایطی بود که من از نظر حجاب کامل رعایت میکردم و از اون بابتا بهونه ای نداشت)
تو فاصله بین همه این فحاشیو کتک زدنا همون پسر اروم و عاشق میشد اما خوب بیشترین روز خوشمون 2-3هفته بیشتر عمر نمیکنه و همیشه یه بهونه ای پیدا میکنه ... و وقتی ازش میپرسم تو که میدونی من مقصرم چرا اینکارو میکنی؟ میگه میخام ازارت بدم من نمیخواستمت تو بزور زن من شدی حالام ساکت... و بعد تو روزای خوش میگه به جون خودت غلط کردم تو ام نمیومدی من میومدم به دستو پات میوفتادم زنم شی تو عمر منی دنیای منی و...
و روز به روز بدتر شد پر توقع تر چرا مامانت فلان کار واسم نکرد و فحاشی ..چرا پدرت اون کارو کرد و فحاشی و اگه میگفتم اشتباه میکنی یا فحش نده میشد کتک زدن..
از اون سمت من یه خانواده سنتی سنتی دارم برای همینم خودم از دوستی با پسر فرار میکردم و میگفتم ازدواج سنتی ..تو فامیل ما طلاق یه گناه و همون یک مورد که دیگه از اعتیاد همسرش مجبور شد طلاق بگیرنهچنان از خانواده طرد شدن و باهاشون چنان رفتاری شد و% مردای اشنا و همسایه بش پیشنهاد صیغه دادن هر مردی که شب نمیرف خونش زنش میرف دم در اون بنده خدا که بیچاره پدرش سکته کرد 2ماه بعدش فوت کرد از غصه و بعد مادرش سکته کرد و فلج شد و ..
پدر و مادر من بینهایت بی زبون و ابرو دارن و بی نهایتم منو دوس دارن برای همین این 1سال چون خودم این ازدواجو کردم پذیرفتم و نداشتم مامان و بابام بفهمن تهش میگفتم یه اختلاف کوچیکه که سر همین اختلاف کوچیکم بابام قلبش میگرفتو به بیمارستان رسید و همیشه تو دل من این ترس رو گذاشتن که اگه بفهمن کتک کاری درکاره و دروغ گفتم واحدم غیر حضوری گرفتم و امیرنمیذاره برم دانشگاه چی سرشون میاد و حاضر شدم این کتک ها رو بخورم حسرت درسی که بابت قبول شدنش خودمو کشتم بمونم اما بلایی سر پدر و مادرم نیادو نفهمن تو جهنمم...
چند هفته پیش 1سال شد از عقد و اگه نگاه من کنین 40ساله بنظر میام مامانم بیچاره همش میپرسه چرا اینقد موهات سفید شدن چرا اینقدر ساکتی و من همیشه میگم ارشد سخته نمیدونم کار گیرم نمیاد و خونه حوصله ام سر میره و...
همسرمم که میدونه نقطه ضعف و ترس من خونواده امن باهاشون فوق العاده خوب برخورد میکنه و جلوی اونا مثل عاشقای سینه چاکه باهام تمام فامیلام بهم میگن تو چقدر خوشبختی چه شوهری حتما یه راهی با خدا داری ...اینقدر که مامانم یبار یه چیزایی از کبودیام فهمید از تعجب و ترس چند وقته همش گریه میکرد که توروخدا درس فهمیدم؟! و من میگم نه چه حرفیه جای بغلشه و اون همیشه اسنقدر منو جلوشون ناز و نوازش میکنه که مامان به خودش شک کرد
من 23 سالمه و اون 3ماه از من بزرگتره ...
تو ذهن من پر درگیریه پر کاش...که کاش وابسته محبتش نمیشدم کاش فریبشو نمیخوردم گرچه اون روانشناس بزرگی مثل دکتر شفتی رو بعد 7-8 جلسه فریب داد ..
و این روزا حس میکنم دیگه بریدم دیگه ضعیف شدم ...
14روز چیش اینکه چرا عموهام واسه عید زنگ نزدن بش تبریک بگن و من گفتم خوب اونا بزرگترن یه هفته قهر کرد منم ولش کردم اما بعد یه هفته دیدم پیداش نی مادر بزرکم و عموهامم اومده بودن خونمون و همه سراغشو میگیرفتن زنگ زدم عزیزم خوبی نگرانت شدم ... و اون پشت خط هر چی از دهنش در اومد بهم گهت و گه تو زندگی منو خراب کردی میدونی من چقدر موقعیتای بهتر داشتم من دارم با یی که میخامش میرم بیرون خق نداری زنگ بزنی شبمو خراب کنی جلو عموهاتم میری مانتو و مقنعه میپوشی وای به حالت اگه سرزده بیام ببینم رعایت نکردی جلو فامیلات فلان فلان میکنم و من از ترس پوشیدم گفتم میخام برم یه کتاب واسه امیر بگیرم و تا اخر شب همه میگفتن چرا نمیری پس لباستو در بیار و من یه دروغ جدید...
وقتی اونا رفتن بهش یه اسمس دادم که بدون این خراب کردنت دیگه اباد کردنی نداره دیگه از دلم رفتی و اونم گف خوشحالم ازارت دادم دیگه اسمس نده ... منم اسمس ندادم
تا دو روز بعدش اسمس داد گف داییام میخان بیان خونتون آماده باش به مامانت اینام بگو دعوتشون کنن واسه شام و من گفتم باشه وقتی با فامیلاش از در اومدن تو تمام جونم گر از نفرت شد حتی نمیتونستم بهش نگاه کنم از اون همه وقاحتش حالم بهم خورد ..فرداشم اسمس داد با مامانت اینا بیاین مادر بزرگمو ببینین من جواب ندادم زنگ زد مامانمو با همون زبون خوشو محبت گف مادربزرگم همش سزاغتونا میگیره و..مامانمم گیر داد پاشین بریم و رفتیم وقتی دیدمش سرم گیج رفت ااز خدا هقط خواستم مرگشو ببینم تا برم سر خاکشو نفرینش کنم بخاطر این همه بی حیایی و خودخواهیو و وقتی برگشتیم من فقط بالا میوردم اینقد که به بیمارستان رسید کارم...
حالا موندم تو زندگی ... واقعا موندم استخاره کردم واسه طلاق خیلی بد اومد ...نمیدونم پای بلاهایی که بعد طلاق و گفتن واقعیتا سر پدر و مادرو خودم میاد وایسم و جدا شم یا باز بسوزم
و بسازمتو ر
و خدا کمکم کنید
-
لان اسمس داده روز زن چی دوس داری؟ دلم میخاد بهش بگم اینکه تو دیگه وجود نداشته باشی بی دردکشیدن مادر و پدرم بی طعن فامیلام ...هدیه من اینه کاش میفهمید
چطور دلش اومد با اعتماد من با احساس من اینکارو کنه...خودش که فهمید من یه دخترم که بقول خودش پاک بودم از هرچی که درمورد مرد و پسره.. خودش دید که اشقی رو تا حالا ندیدیم نه چشیدم دید که یه خونوتده سنتی دارم دید که ازش چقدر فرار کردم چقدر کفتم نه گفتم اهلش نیستم چرا موندو محبت کرد اگه فقط در حد دوست پسری و نیاز جنسن بود چرا تو اون 3 سال 8بار اومد خواستگاری ممکن بود من همون زمان که عاشق واله بود جواب مثبت میدادم بعد جای این حرف همیشگیش تو دعوا که من نخواستمت تو بزور زنم خواسی اون موقع میخاست چی بگه؟
اگه حرف زور بود پس چرا تا یه ماه قبل اون ماجرا دعوا و رفتن قبل عقد به همه خونواده اش گفته بود یا این یا مرگ...
منو میخاست واسه ازار دادن واسه خشک نشدن اشک چشم واسه فحش خوردن واسه کیسه بوکس شدن ؟؟ چرا داره با من اینطور میکنه کمکم کنین دیگه مرز جنونو رد کردم
-
سلام عزیزم.آرامشتو حفظ کن،زندگی همه فراز و نشیب داره ولی به هر حال هر مردی رگ خوابی داره،به نظر من همسرت تعادلشو از دست داده همش قهرو آشتی این واقعا برای زندگی خطرناکه راضیش کن که برین مشاوره سعی کن قانعش کنی مهمتر از هر چیزی اینه که روحیتو از دست ندی اگه همسرت قبلا خوب بوده بازمیتونه باشه اگه ارزش جنگیدن داره برای زندگیت بجنگ.سعی نکن دست همسرت نقطه ضعف بدی جدی و مهربون باهاش حرف بزن روز زن رو بهونه کن و برو بیرون خلاصه و مفید حرف بزن هیچ وقت نگو از طلاق میترسی...و اینکه حرفای همسرتو تو عصبانیت جدی نگیر من خودم از شنیدن حرفای همسرم تو عصبانیت آب میشم اما چون دوسش دارم براش میجنگم الانم رابطمون بهتر شده چون بیشتر ازم احترامو توجه و گذشت میبینه
-
ممنون مرداد عزیز ... نه به هیچ وجه نمیاد گاهی خودش یکی دوبار تو روزای خوبیش میگه فکر میکنم واقعا عصبی شدم باید برم پیش یه روانشناس بعد که بهش میگم برو پیش فلانی میگه مگه من روانیم حالا من یه چی میگم تو باید بگی نه عزیزم تو خیلیم خوبی ..واقعا که ازت انتظار نداشتم و یه قهر دیگه... حتی از خونوادشم خواستم مجبورش کنن اما نشد...
احساس میکنم ضعیف شدم و خودمم دارم از فکر به غصه و پشیمونی از گذشته افسرده میشم ...
دیگه میخام ازش فاصله بگیرم ...یعنی دسته خودم نی می بینمش احساس گناه حس پشیمونی حس نفرت بم مسلط میشه
-
سلام دوست عزیزم مشخصه هیچ مردی بهش بگی پاشو برو مشاور نمیاد به نظر من باید رابطه کلامی با همسرت بیشتر رعایت کنی که اونو تحت تاثیر قرار بدی از هر راهی که فکر میکنی جواب میده.بهش بگو من خیلی بهم ریختم میشه منو ببری مشاوره جوری حرف نزن که اون فکر کنه باعث ناراحتی و افسردگی تو شده همه مردا دنبال خانم سرزنده هستن نه یک زن غرغرو و بی حوصله من مطمئن هستم شما هم بی تقصیر نیستی حداقل اگر هم بی تقصیر باشی مدیریت رابطرو کاملا بلد نیستی،اولا به طلاق فکر نکن فعلا قدر خودتو جوونیتو بدون محکم و قاطع باهاش حرف بزن نه با ناراحتی. همه رفتارای همسرت نوعی بهونه گیری هست نارضایتی توی زندگی برای اون با بهونه گیری تخلیه میشه برای شما با قصه خوردن! دقیقا مثل گذشته خودم...خودتو دست کم نگیر تا قدرتو بدونه اول از هم حفظ روحیت مهربونی بی توقع..گذشتوصبر صبر صبر...افکار منفی از خودت دور کن من خودم وقتی به. زندگیم برگشتم که از همه چی قطع امید بودم بعدکه جدی با همسرم حرف زدم فهمیدم خودم هم نواخسته بی تقصیر نبودم.همسرت بازم میتونه خوب باشه کسی که سخت بدست آوردی راحت از دست نده
-
سلام
چشم مرداد جان این راه رو هم امتحان میکنم
دیروز قرار شد برم خونشون هدیه مادرشوهرمو بدم و بعد اون بیاد هدیه مامان من رو من میگفتم لازم نی واسه هدیه مامانم بیام من خودم میدم چون اینقد ناراحتم که نمیتونم نگاهت کنم مامانم میفهمه بیشتر غصه میخوره از مامانتو میدمو قبل اینکه از سر کار برگردی میام خونمون اما گف منم کار تو ندارم میام سراغت میریم از مامانتو میدیم بعد برمیگردم
خلاصه هدیه مادر شوهر مو دادیم من تمام مدت حتی نگاهش نکردم کهه مادرشوهرمم فهمید به بهش گفتم چه رفتارایی کرده و گفتم دیگه میتونم ازش بگذرم..
از خونشون که اومدیم تو راه بهش گفتم که دیگه کوپنت تموم شده و هر چی گف من میدونم دوسم داری دلتنگم بودی بخند گفتم نه حتی نگاش نکردم دیگه تموم شد یه جا وایساد و بعد رف یه سبد گل اورد که تو ماشین جا نمیشدمن عاشق گلم دست خودم نی اصلا گل میبینم میزنه به سرم اما خودمو واسه یه دسته گل آماده کرده بودم که دیدم عادی و قهر بمونم اما سبد که دیدم فنرم پرید ناخوداگاه گفتم وای این چیخ و ... اما بعد باز خودمو جمع کردم اما کلی حرف زد که ما همو دوس داریم من میدونم تو میمیری واسم !!این اتفاقا واسه عقد طولانیمونه من بت نیاز دارم نیسی من عصبی و خسته ام کارم زیاده ممکنه اخراجم بشم حتی یا مثلا من واسه فوت پدرم تو شکم نمیخام یه مدت جایی برم عید یا ... ..از این حرفا خونه خودمونم گفت و خندید مثل همیشه که من دنیا رو میدم پا زنموشبم علارقم دعوت من موند اما همچنان غرورشو نشکست که بگه من اشتبا کردم یجوری من تو ماجرا شریک می کرد و میگف تو اینجور اونجور کردی منم داغ کردم اینطوری شد... منم نه مثل همیشه اما خوب باهاش برخورد کردمو گفتم میبخشمتو این آخرین باره..
اما صب که رف انگار پشیمون شدم حس میکنم باید باز به قهر ادامه میدادم و شبم بش میگفتم بره از خونمون یا...
نمیدونم اون الان داره طبیعی مثل قبل اسمس میده و خیالش راحته انگار که حل شد اما من گیجم
البته یه سری صحبت دیگه ام کرد که رام شدم مثلا گف دانشگاه چه خبر و من واسش گفتم گف خب حالا واسه اینکه استادت لج نکنه بیشتر سر بزن من واست گز و اینا میگیرم ببر واسش اینبار خرش کن
یا تعریف وامای شرکتش بود گف اگه یه کاری وایت پیدا شه که ماهی 500 ام بدن من این وامو بگیرم کلی جلو میوفتیم بعد به خنده گفتم مگه من قرار برم سرکار ؟ گف نه پسخانوم فوق لیسانس صب تا شب بشینه خونه... حیف درست نمیاد تنبل خانومم!!!(و من شاخ دراوردم اما خوب رو خودم نیوردم که تو گفتی کار نرو اگه نه من دیوونه کارم)
-