نوشته اصلی توسط
امیدوار92
سلام پستهای قبلی رو خوندم لحظه های سختی داشتی و انتظار داشتی بعد از اینکه برمیگردی خونه همسرت واقعا عوض شده باشه ولی نه تنها عوض نشد دوباره صحبت گذشته اومد وسط .
اصلا نمی خوام بگم تقصیر کی بوده فقط درک می کنم اون لحظه هایی که همسرت می گفت نمی خوامت و تو با تمام توان می خواستی بمونی و زندگی کنی و در عوض فحش و بد و بیراه شنیدی رو درک می کنم لحظه هایی تلخ و مشابه رو تجربه کردم .
می دونی چرا راضی شدی دخترت رو بهش بدی چون خسته شدی درمونده شدی وقتی موفق نشدی چیزی رو تغییر بدی از دست دادن آیدا مهم نبود راستش منم الان خودم برای خودم مهم نیستم حتی اتاقم رو هم تمیز نمی کنم چون فکر می کنم اینده روشنی ندارم .
کار شما اشتباه نبوده ولی شاید حس کردی دیگه توانایی نداری از پس ایدا بر نمی آیی . ولی با این حال شما مادری چه الان چه ده سال دیگه من اگه جای شما بودم طاقت نمی اوردم و برای دیدنش می رفتم ولی شما بر اساس شرایط خودت تصمیم بگیر و هیچ وقت خودت رو برای تصمیمی که گرفتی سرزنش نکن . ...
خواهر خوبم از عمق وجودم برای شما ناراحت شدم ....