RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام!
میخوام براتون یه داستان تعریف کنم.
میگن روزي شيوانا پير معرفت يكي از شاگردانش را ديد كه زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت كرد و اينكه فرد مورد علاقه اش به او جواب منفي داده و پيشنهاد ازدواج ديگري را پذيرفته است. شاگرد گفت كه سالهاي متمادي عشق او را در قلب خود حفظ كرده بود و بارفتن آن پسر ،او احساس مي كند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي كند.
شيوانا با تبسم گفت:" اما عشق تو به پسرك چه ربطي به او دارد!؟"
شاگرد با حيرت گفت:" ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟"
شيوانا با لبخند گفت:" چه كسي چنين گفته است. تو اهل دل و عشق ورزيدن هستي و به همين دليلآتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به پسرك ندارد. هركس ديگر هم جاي او بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار پسرك برود! اين عشق را به سوي پسر ديگري بفرست. مهم اين است كه شعله اين عشق را در دلت خاموش نكني . معشوق فرقي نمي كند چه كسي باشد! او اگر رفت با رفتنش پيغام داد كه لياقت اين آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا كند! به همين سادگي!"
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
هر جا که باشی خوبه
روشن و بی غروبه
غمی نداره تا هی
به قلب تو بکوبه
تو اوج هر بی کسی
همیشه سبز و زنده
بدون دلواپسی
پر بزن ای پرنده
شب وروز پیش منی
تو هنوز پیش منی
تو هنوز تو سفره ی
دل درویش من
بچه ها هر روز که میگذره دلتنگ تر میشم . خیلی از بودن تو این وضعیت می ترسم . می ترسم واسه خودم و اون مشکل ساز شم واصلاً نمی خوام اینطوری شه . واسم دعا کنین خدا کمکم کنه . من تو زندگیم هیچ مشکلی ندارم خونواده ی خوب ، دوستای خوب، رشته ی تحصیلی م خوبه ، از نظر مالی خانوادم در سطح نسبتاً بالایی هستن و چون تک دخترم بهم زیاد توجه می کنن ، مامان بابام به عقایدم احترام میذارن و من آزاد و مستقلم . از نظر ظاهری هم مشکل ندارم و به نظر بقیه قشنگم. 3 تا داداش دارم که فرشته ان ، فوق العاده دوسم دارن و همه چیزای خوبو اول برای من میخوان بعد واسه خودشون . خیلیا میخواستن با من باشن ولی من تمام این سالها فقط و فقط با اون بودم و همه چیزو واسه اون خواستم . حاضرم هیچی نداشته باشم ولی عشقم برگرده . به خدا فقط حرف زدن در موردش آسونه ، دیگه ذره ای بهم علاقه نداره . روز به روز دارم لاغرتر میشم . نمی تونم به دوستامم دردمو بگم چون راهیه که خودم انتخابش کرده بودم واونا هم نمیتونن درکم کنن چون هیچکدوم تجربه ی یه عشق بزرگ رو نداشتن و به همه گفتم دیگه واسم مهم نیست هر چند اونا هم باور نکردن . شما ها واقعاً به من کمک کردید ولی الان چیکار کنم ازین وضع در بیام ؟ آقای مدیر شما تا حالا به هیچکدوم از پستای من سر نزدید خواهش می کنم کمکم کنید
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
دوست من نگران چي هستي ؟
از قديم گفتن براي كسي بمير كه برات تب كنه.
علاقه يكطرفه سرانجامي نداره و مطمئن باش نيمه ديگه تو كه طرف ديگه ريسمان عشق تو رو ميگيره از راه ميرسه .
اميدوارم خوشبخت باشي
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام
اول به این فکر کن که همیشه بدتر از این هم می شد بشه.
بعد اینکه اگر قراره که ایشون را فراموش کنی چرا اینقدر به خودت تلقین می کنی و کار را برای خودت سخت تر می کنی
و بلاخره چرا فکر می کنی نمی تونی دوباره عاشق بشی. اتفاقا به نظر من اگر سعی کنی و از گذشته درس بگیری می تونی عاشق کسی بشی که ارزش عاشق شدن را داشته باشه . اطمینان داشته باش همچین کسی را اگر بگردی دنبالش پیدا خواهی کرد
امیدوارم همواره شاد و موفق باشی
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
مرسی بچه ها از اینکه کمکم می کنید ، می دونین می ترسم از اینکه هیچ وقت فراموش نشه همچنان که تا الان سعی کردم و بعد از یک ماه و نیم هنوز عاشقشم با اینکه بهم بد کرده .می دونم باید فراموشش کنم و حسم اگه از بین نره کمرنگ میشه اما یه احساس بدی دارم . فک می کنم به اون آدمی که شوهرم می شه خیانت کردم چون دیگه نمی تونم اونجوری دوسش داشته باشم . حتی هنوز هیچ کدوم از اطرافیانم باور نکردن . چند شب پیش از دور دیدمش ، 4 ستون بدنم به لرزه افتاد . اینقدر حالم بد شد که احساس می کردم جون داره از بدنم میره . من در زمانی که تو اوج احساس خوشبختی بودم طرد شدم . نمی دونم کسی می تونه درکم کنه یا نه. یک ماه ونیمه دارم می زنم تو سر احساسم ، احساس خفگی می کنم .
6 سال کم نیست یک عمره به خدااااا .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
یه خبر خوب واسه خودم :
عشق من هنوز ازدواج نکرده :227::227:
هر چند که دیگه ازدواج کردن یا نکردنش به من ربطی نداره !!!!:33::33::223:
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Ali Reza
سلام!
میخوام براتون یه داستان تعریف کنم.
میگن روزي شيوانا پير معرفت يكي از شاگردانش را ديد كه زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت كرد و اينكه فرد مورد علاقه اش به او جواب منفي داده و پيشنهاد ازدواج ديگري را پذيرفته است. شاگرد گفت كه سالهاي متمادي عشق او را در قلب خود حفظ كرده بود و بارفتن آن پسر ،او احساس مي كند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي كند.
شيوانا با تبسم گفت:" اما عشق تو به پسرك چه ربطي به او دارد!؟"
شاگرد با حيرت گفت:" ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟"
شيوانا با لبخند گفت:" چه كسي چنين گفته است. تو اهل دل و عشق ورزيدن هستي و به همين دليلآتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به پسرك ندارد. هركس ديگر هم جاي او بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار پسرك برود! اين عشق را به سوي پسر ديگري بفرست. مهم اين است كه شعله اين عشق را در دلت خاموش نكني . معشوق فرقي نمي كند چه كسي باشد! او اگر رفت با رفتنش پيغام داد كه لياقت اين آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا كند! به همين سادگي!"
:104:
سلام
نميدونم در مورد شما هم صدق ميكنه يا نه ولي در كل من شديدا با مضمون پست Ali Reza موافقم
موفق باشيد
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
بله پستهایی که دوستان تو این تاپیک ارسال کردن واسه من همش آموزنده بود و به دردم خورد . پست علیرضای عزیز هم یکی از هموناس
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام پارمیس جون
شرایط سختی را داری قبول دارم ولی سعی کن مقاومت کنی .6 سال زمان کمی نیست ولی حتما مطمئن باش تو این جدایی حکمتی بوده و خدا از حکمت اون بیشتر خبر داره وهمه چیز راباید به دست زمان بسپاری .تو نباید خودت را با افکار بیهوده داغون کنی که دیگه نمیتونی موقعیت های بهتری داشته باشی و یا نمی تونی دیگه کسی را دوست داشته باشی .تو تنها کاری که میتونی کنی اینه که به آینده خوب فکر کنی و به خوشبختی هایی که در آتی در انتظار تو هست .امیدوارم که هر چه زودتر این شرایط سختی که داری پشت سر بذاری .در ضمن من فکر میکنم علیرضا بهترین جواب و کاملترین جواب را به شما داد .:16:
موفق باشی
بای بای